گنجور

 
امامی هروی

آسمان داد فخرالملک خورشید زمین

ای جهان را عهد انصاف تو ایام شباب

ای خداوندی که نوک کلک ملک آرای تو

هادی تیغ ممالک پرور مالک رقاب

قهر و لفظش دستگیر آتش و آبند از آن

کاندرین نار و نعیمست، اندر آن رنج و عذاب

گر ز آب لطف و تاب قهر تو یاد آورد

آب داند دهشت لطف تو از درّ خوشاب

لفظ عذب تست در عرض جهان نظم و نثر

نوک کلک تست بر اوج هوای جاه و آب

گاه معنی بحر اگر گوهر شود موج بحار

روز احسان ابر اگر اختر بود فیض سحاب

آسمان ملک و ملت را کند، پروین فروغ

آفتاب دین و دولترا کند، مشکین نقاب

گرد خاک پای قدر و عکس نور رأی تست

در جهان افتخار و بر سپهر فتح باب

آسمانی آسمان، در دور او تا مستقیم

آفتابی، آفتاب از تاب او در اضطراب

دین پناها مر «امامی» را بهنگام سخن

گرچه طبعی همچو آتش بود و نظمی همچو آب

شعله ی مدح تو تا در دامن طبعش گرفت

سر بر آورد از گریبان ضمیرش، آفتاب

با چنین شعری روا باشد که روز خاطرش

افتد از پیش شب ادبار هر دم در شتاب

مطلع خورشید، حربا خسته ی منقار بوم

حضرت جمشید و طوطی بسته ی بند غراب

تا طبیعت را قوامست و کواکب را مسیر

تا جهان را اعتدالست و فلک را انقلاب

طبع را حکم تو گردون باد گردون را مدار

چرخ ملک تو کواکب باد و کوکب را مئاب

دور آن پیوسته ملک دین و دنیا را قوام

سیر این همواره آب و ملک و ملت را ذهاب