گنجور

 
امامی هروی

فروغ دیده ی معنی شهاب دولت و دنیا

زهی صیت تو چون گردون جهان را بی سپر کرده

سپهر قدر تو با چرخ در رأفت زده پهلو

زمین حلم تو با کوه دست اندر کمر کرده

ببرق خنجر هندی طفر را رونق افزوده

بسیر خامه ی مصری سخن را نامور کرده

ضمیرت بر جهان نظم وقتی سایه افکنده

بنانت در دیار نثر هنگامی گذر کرده

دهان لفظ و معنی را ز لطفت پر شکر دیده

کنار ملک و ملتر از کلکت پر گهر کرده

فلک با خاک درگاهت شبی می گفت: کای دولت

ترا ز آب رخ اقبال نیکو نامتر کرده

نسیمت تار و پود صبح بر باد صبا بسته

غبار ترا ستوده فتح بر چشم ظفر کرده

هم از ایوان تعظیم تو هفت اختر فرومانده

هم از تکریم ایوان تو چار اختر حذر کرده

ز ما در می کشی دامن بهر ناکس مده خاطر

جوانان را بکار آیند پیران سفر کرده

جوابش داد کای دورت بمعنی اهل معنی را

نماز شام هر روزی بهنگام سحر کرده

ز پیوند تو جون پیری سزد گر بر حذر باشد

جوانی را که او در روی اصحاب نظر کرده

زهی خاک دری کز فخر هر جائی که گردون را

بمعنی در سخن دیده چو خاک رهگذر کرده

الا تا بر جهان گردون چو بسته پرده کحلی

مسیر خسرو انجم سحر را پرده در کرده

درت را پرده دولت ملازم باد، کان درگه

هنر را رونق افزودست و کارش همچو زر کرده