گنجور

 
۴۲۱

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۲۸

 

... از لب خاموش توفان جنون را ساحلم

این حباب بی نفس پل بست جیحون مرا

عمر رفت و دامن نومیدی از دستم نرفت ...

بیدل دهلوی
 
۴۲۲

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۷۶

 

... زین بحر محالست زنی لاف گذشتن

بیدل که ز پل بگذرد از سعی شناها

بیدل دهلوی
 
۴۲۳

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۲۷

 

... به چشم بسثن از انصاف نگذری زنهار

به پل نمی گذرد هیچکس زآب حیا

ز قطرگی بدر خجلت گهر زده ایم ...

بیدل دهلوی
 
۴۲۴

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۴۵

 

... فرصت از خودگذشتن هم کم است

یک عرق پل بر نفس بند ای حباب

از مکافات عمل غافل مباش ...

بیدل دهلوی
 
۴۲۵

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۴۶

 

... رفتن عمر از خم قامت نمی خواهد مدد

هر قدم سیر پل است آنجا که شد نایاب آب

نیست جای شکوه گر ما را ز ما پرداخت عشق ...

بیدل دهلوی
 
۴۲۶

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۸۰

 

... ز برق و باد وداع شتاب دشوار است

پل گذشتن عمر است قامت پیری

اقامت تو به پشت حباب دشوار است ...

بیدل دهلوی
 
۴۲۷

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۱۵

 

... با قد خم گشته از هستی توان آسان گذشت

کشتی ات گر واژگون گردد در این دل با پل است

بعد مردن هم نی ام بی دستگاه می کشی ...

بیدل دهلوی
 
۴۲۸

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۱۶

 

... پیر گشتی با هجوم گریه باید ساختن

سیل این صحرا همه در حلقه چشم پل است

بس که گوی شوخی از هم برده است اجزای حسن ...

بیدل دهلوی
 
۴۲۹

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۴۰

 

... بیدل از جمعیت دل بی نیاز عالمم

گوهر از یک قطره پل بستن ز دریا در گذشت

بیدل دهلوی
 
۴۳۰

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۴۱

 

... زبر پا دیدم از نشاط مپرس

مژه پل گشت و نای و نوش گذشت

کاف و نون خلق را به شور آورد ...

بیدل دهلوی
 
۴۳۱

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۴۳

 

... انصاف نیز آب شد و از جهان گذشت

یک نقطه پل ز آبله پا کفایت است

زین بحر همچو موج گهر می توان گذشت ...

بیدل دهلوی
 
۴۳۲

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۹۴۵

 

... غریق عالم آبیم لیک از الفت هستی

بر این دریا پل آراید قدح گر واژگون گردد

طبیعت بدلجام افتاد ازکم همتی هایت ...

بیدل دهلوی
 
۴۳۳

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۹۵۵

 

... گذشتن مشکل است از ورطه ابرام مطلبها

کسی تاکی دربن دریا پل از دست دعا بندد

تغافل کاروان بی نیازی همتی دارد ...

بیدل دهلوی
 
۴۳۴

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۹۷۶

 

... قد پیران تواضع می کند عیش جوانی را

پل از بهر وداع سیل پشت خود دوتا دارد

ز خوب و زشت امکان صافدل تنگی نمی چیند ...

بیدل دهلوی
 
۴۳۵

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۹۸۹

 

... ناقابل تواضع مگذر ز بزم احباب

آه از کسی که زین آب بی پل عبور دارد

ننگ است وهم تمثال در جلوه گاه تحقیق ...

بیدل دهلوی
 
۴۳۶

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۰۷۱

 

... بی فنا ممکن بدان بیدل گذشتن زین محیط

بستن مژگان شود پل تا نگاهی بگذرد

بیدل دهلوی
 
۴۳۷

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۰۷۴

 

... مگو پیام قناعت به منعمان بیدل

غریق حرص ز پل بی دماغ می گذرد

بیدل دهلوی
 
۴۳۸

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۰۷۵

 

... کجاست امن که در مرغزار لیل و نهار

به هر طرف نگری یک پلنگ می گذرد

غبار دهر غنیمت شمر که آینه هم ...

... پر شکسته ز چندین خدنگ می گذرد

تامل تو پل کاروان عشرت توست

مژه به خم ندهی سیل رنگ می گذرد ...

بیدل دهلوی
 
۴۳۹

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۱۰۱

 

... پر آسان است ازین دریا گذشتن

ز پشت پا اگر پل می توان کرد

دهان یار ناپیداست بیدل ...

بیدل دهلوی
 
۴۴۰

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۲۰۷

 

... آسان شمر از ورطه تشویش گذشتن

گر زیر قدم آبله ای پل شده باشد

ساز طرب محفل ما ناله کوه است ...

بیدل دهلوی
 
 
۱
۲۰
۲۱
۲۲
۲۳
۲۴
۲۸