گنجور

 
بیدل دهلوی

فرصت نظاره تا مژگان گشودن درگذشت

تیغ برقی بود هستی آمد و از سر گذشت

وحشتی زین‌بزم چون‌شمعم به خاطر درگذشت

چین دامن آنقدرها موج زد کز سرگذشت

بربنای ما فضولی خشت تمکینی نچید

آرزو چون فربهی زین پهلوی لاغرگذشت

امتحان هرجا عیار قدر رعنایی گرفت

سرنگونی صد سر و گردن ز ما برتر گذشت

آب آب‌ گوهر، آتش آتش یاقوت شد

هرچه آمد بر سر ما از گذشتن ‌درگذشت

یافتم آخر ز مقصدکوشی توفیق عجز

لغزش پایی‌که پروازش به ز‌یر پرگذشت

قدر بحر رحمت از کم‌همتی نشناختیم

از غرور خشکی دامن جبینها ترگذشت

عبرتی می‌خواست مخمور زلال زندگی

آب شد آیینه و از چشم اسکندرگذشت

مشق اسرار دبستان ادب پر نازک‌ست

نام لغزش تا نوشتی خامه از مسطر گذشت

می‌چکد خون دو عالم از نگاه واپسین

بیخبر از خود مگو می‌باید از دلبر گذشت

سخت‌بیرن‌است شوق از ساز وحشتها مپرن

عمر پروازم به جست و جوی بال و پر گذشت

می‌روم ‌بی ‌دست و پا چون ‌شمع و از هر عضو من

آبله‌ گل می‌کند، تا عرضه دارد سرگذشت

با دل جمعم‌کنون مأیوس باید زبستن

سیر دریا دور موجی داشت از گوهر گذشت

ضعف بیمار محبت تا کجا دارد اثر

ناله هم امشب به پهلوی من از بستر گذشت

بیدل از جمعیت دل بی‌نیاز عالمم

گوهر از یک قطره پل بستن ز دریا در گذشت