گنجور

 
۴۳۲۱

عراقی » عشاق‌نامه » فصل دوم » بخش ۲ - غزل

 

... کی به زنجیرها شود عاقل

هرکه یک بار در همه عمرش

التفاتی کند شود مقبل ...

عراقی
 
۴۳۲۲

عراقی » عشاق‌نامه » فصل سوم و چهارم » بخش ۱ - سر آغاز

 

... نمک شوق بر دل افشانده

بار محنت کشیده چون ایوب

زهر فرقت چشیده چون یعقوب ...

عراقی
 
۴۳۲۳

عراقی » عشاق‌نامه » فصل سوم و چهارم » بخش ۴ - حکایت

 

... به ارادت درآمد از در او

تا رهاند ز بار خود سر او

شیخ شبلی ز عالم تجرید ...

عراقی
 
۴۳۲۴

عراقی » عشاق‌نامه » فصل سوم و چهارم » بخش ۸ - حکایت

 

... ناچشیده حلاوت غم عشق

خر صفت بار کاه و جو برده

بی خبر زاده بی خبر مرده ...

عراقی
 
۴۳۲۵

عراقی » عشاق‌نامه » فصل پنجم » بخش ۳ - غزل

 

در هوای تو جان و تن بارست

جان فدا کرد عاشق و وارست ...

... دل بسی در غمت به خون غلتید

لیکن این بار خود سبکبار است

ای شبم روز با تو بی رخ تو ...

عراقی
 
۴۳۲۶

عراقی » عشاق‌نامه » فصل هشتم » بخش ۶ - مثنوی

 

... آنکه معشوق توست گفت آری

گر تو آنی من آن نیم باری

زد بسی در ولیک سود نداشت ...

... لیکن از شرم گفت نتوانم

چون به یکبارگی برفت از کار

به اتابک رسید این گفتار ...

... زد سرانگشت بر درش در حال

بار دادش کنون که بود حلال

عفت عشق و صدق یار نگر ...

عراقی
 
۴۳۲۷

عراقی » لمعات » لمعۀ پنجم

 

... گه نماید به صورت آدم

از اینجاست که هرگز در یک صورت دو بار روی ننماید و در دو آینه به یک صورت پیدا نیاید ابوطالب مکی می فرماید که لایتجلی فی صورة مرتین و لایتجلی فی صورة لاثنین

قطعه ...

... تا بود هر دم گرفتاری دگر

لاجرم هر عاشقی از او نشانی دیگر دهد و هر عارفی عبارتی دیگر گوید و هر محققی اشارتی دیگر کند سخن همین است

شعر

عباراتنا شتی و حسنک واحد

وکل إلی ذاک الجمال یشیر ...

عراقی
 
۴۳۲۸

عراقی » لمعات » لمعۀ هفدهم

 

... شعر

گر در روزی هزار بارت بینم

در آرزوی بار دگر خواهم بود

وراق گفت لیس بینی و بین ربی فرق الا انی تقدمت بالعبودیة گفت افتقار و استعداد من مفتاح جود اوست دیگری بشنید گفت من اعدک الاول گفت مفتاح نخستین چه بود وعنده مفاتح الغیب خرقانی اینجا رسید گفت انااقل من ربی بسنتین بوطالب مکی گفت بوالحسن راست گفت و هو خالق العدم کما هو خالق الوجود دیگری گفت مشیت در استعداد اثر نکند حقیقت استعداد دیگر نشود بلی اثر او در تعیین محل خاص باشد مر استعداد خاص را حاصل این اشارات آنست که حق تعالی در عالم غیب در عین بنده استعدادی ظاهر گرداند تا بدان تجلی غیبی قبول کند و چون این حاصل شد آنگه بواسطۀ آن تجلی استعدادی دیگر یابد در عالم شهادت که بدان استعداد تجلی شهادی و وجودی قبول کند و بعد از آن بحسب احوال هر دم استعدادی دیگر حاصل می شود و در تجلیات بی نهایت باین سبب بروی گشاده گردد و چون تجلیات را نهایت نیست و هر تجلی مستلزم علمی است پس علم او را نهایت و غایت نباشد لاجرم قل رب زدنی علما اصحاب رأی پنداشتند که چون واصل شدند غرض حاصل شد و بغایت مراد پیوسته و به الیه ترجعون بسندیده شدند هیهات منازل طریق الوصول لاینقطع ابدالآباد چون رجوع نه بدانجا بود که صدور بود سلوک کی منقطع گردد راه کجا بآخر رسد اگر مرجع عین مصدر باشد پس آمدن چه فایده دهد نوری رحمةالله علیه از بی نهایتی و دوری این راه چنین خبرداد ...

عراقی
 
۴۳۲۹

عراقی » لمعات » لمعۀ بیست و یکم

 

... بیت

تا ترک مراد خود نگیرد صد بار

یک بار مراد در کنارش ناید

و اگر مواقع نامرضی باشد در دفع و تغییر آن چندان که تواند جهد کند باشد که واقع غیر آن بود و محبوب آن را خواسته باشد و اگر محب مکاشف باشد چنانکه در هر صورتی روی دوست عیان بیند باید که در هر صورتی نامرضی اگرچه وجه او بیند رضا ندهد چه وجه او در نامرضی آنست که راضی نیست ولایرضی لعباده الکفر محبی که حق را بحق بیند و عالم را همه حق بیند بر منکرات انکار کند بحق بر حق برای حق و حجتش قایم بود چه در هر چه شرعا حرام است جمال حق نبیند لاجرم از آن اجتناب نماید بلکه در آن طبعا رغبتش نبود اینجا شبهه ای زحمت می دهد که چون او محکوم تجلی است و تجلی هم اشیاء را شامل است تجلی را از نظر خود چگونه دفع تواند کرد گوییم تجلی دو نوع است تجلی ذات و تجلی اسماء و صفات تجلی ذات دفع نتواند کرد اما در تجلی اسمایی و صفاتی تواند که تجلی قهری را بتجلی لطفی دفع کند و درهرچه نامشروع باشد نشان قهر و جلال بیند ودرهر چه مرضی بود نشان لطف و جمال اینجا گوید اعوذ برضاک من سخطک و در تجلی ذات اعوذ بک منک ...

عراقی
 
۴۳۳۰

عراقی » لمعات » لعمۀ بیست و دوم

 

... هجری که بود مراد محبوب

از وصل هزار بار خوشتر

شعر ...

عراقی
 
۴۳۳۱

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵

 

... غایب مبادا صورتت یک دم ز پیش چشم ما

ای دل قرار تو چه شد وان کار و بار تو چه شد

خوابت که می بندد چنین اندر صباح و در مسا ...

مولانا
 
۴۳۳۲

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۷

 

... سمعا و طاعه ای ندا هر دم دو صد جانت فدا

یک بار دیگر بانگ زن تا برپرم بر هل اتی

ای نادره مهمان ما بردی قرار از جان ما ...

مولانا
 
۴۳۳۳

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۴

 

... آید مرا شام و سحر از بانگ تو بوی وفا

بار دگر آغاز کن آن پرده ها را ساز کن

بر جمله خوبان ناز کن ای آفتاب خوش لقا ...

مولانا
 
۴۳۳۴

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۶

 

خواجه بیا خواجه بیا خواجه دگر بار بیا

دفع مده دفع مده ای مه عیار بیا ...

... ای ز نظر گشته نهان ای همه را جان و جهان

بار دگر رقص کنان بی دل و دستار بیا

روشنی روز توی شادی غم سوز توی

ماه شب افروز توی ابر شکربار بیا

ای علم عالم نو پیش تو هر عقل گرو

گاه میا گاه مرو خیز به یک بار بیا

ای دل آغشته به خون چند بود شور و جنون ...

مولانا
 
۴۳۳۵

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۷

 

... روز تویی روزه تویی حاصل دریوزه تویی

آب تویی کوزه تویی آب ده این بار مرا

دانه تویی دام تویی باده تویی جام تویی ...

مولانا
 
۴۳۳۶

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۹

 

آه که آن صدر سرا می ندهد بار مرا

می نکند محرم جان محرم اسرار مرا ...

... کان گل خوش بوی کشد جانب گلزار مرا

هر که به جوبار بود جامه بر او بار بود

چند زیانست و گران خرقه و دستار مرا ...

مولانا
 
۴۳۳۷

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۰

 

... مست و خوش و شاد توام حامله داد توام

حامله گر بار نهد جرم منه حامله را

هیچ فلک دفع کند از سر خود دور سفر ...

مولانا
 
۴۳۳۸

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۹۵

 

... زهی شور زهی شور که انگیخته عالم

زهی کار زهی بار که آن جاست خدایا

فروریخت فروریخت شهنشاه سواران ...

... ز هر کوی ز هر کوی یکی دود دگرگون

دگربار دگربار چه سوداست خدایا

نه دامیست نه زنجیر همه بسته چراییم ...

مولانا
 
۴۳۳۹

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۰۰

 

... چو تیرم تا نپرانی نپرم

بیا بار دگر پر کن کمان را

ز عشقت باز تشت از بام افتاد ...

مولانا
 
۴۳۴۰

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۱۲

 

... عتاب دلبر عیار ما را

شما را عید در سالی دو بارست

دو صد عیدست هر دم کار ما را

شما را سیم و زر بادا فراوان

جمال خالق جبار ما را

شما را اسب تازی باد بی حد ...

... چو خاموشانه عشقت قوی شد

سخن کوتاه شد این بار ما را

مولانا
 
 
۱
۲۱۵
۲۱۶
۲۱۷
۲۱۸
۲۱۹
۶۵۵