گنجور

 
۴۲۶۱

کمال‌الدین اسماعیل » قصاید » شمارهٔ ۱۷۱ - وقال ایضاً فیه عند قدومه من السفر

 

برآمد بنیکوتر اختر شکوفه

جهان کرد ناگه منور شکوفه ...

... طرب زای شد باغ تا گشت طالع

یکی زهره تا بنده از هر شکوفه

برآمد بیکبار چون صبح و دردم ...

... پراکنده چون نعش دختر شکوفه

قیامت برآمد زبستان و آنک

پرنده چو نامه بنحشر شکوفه

همانا که باشد زهول قیامت ...

... چه سود آن همه بالش نقره او را

چو میسازد از خاک بستر شکوفه

زباد هوا سیم جمع آورد پس ...

... چو از برگ پیدا کند پر شکوفه

عشور ورقهای باغست و بستان

نه پرگار دیده نه مسطر شکوفه ...

... ز مسواک دیدی که دندان برآید

بیا بر سر شاخ بنگر شکوفه

چو عیسی بیکدم ببرد از درختان ...

... که پیرست سالار لشکر شکوفه

همه خرقه دارند ابناء بستان

ازین پیر پاکیزه منظر شکوفه ...

... جهد همچو طفلان ز چنبر شکوفه

عروسان بستان که بودند عریان

بپوشید شان زیر چادر شکوفه ...

... مگر زال زرست صفدر شکوفه

میان بسته کلک تو بر روی کاغذ

رود همچو منج عسل بر شکوفه ...

... چنان چون عسل تعبیه در شکوفه

بفر تو کردم من این نخل بندی

زمشک و می و زر و جوهر شکوفه ...

... نباشد ازین خوش لقاتر شکوفه

بنامیزد آن روی و بالا نگه کن

چنان کز فراز صنوبر شکوفه ...

کمال‌الدین اسماعیل
 
۴۲۶۲

کمال‌الدین اسماعیل » قصاید » شمارهٔ ۱۷۳ - وقال ایضاً بمدح الصاحب عمیدالدین الفارسی

 

... در آب سایه نگوسارکی شود گر هیچ

مثال حکمش بر سطح آب بنگاری

بخواب خوش بغنودست فتنه در عهدش ...

... ز بیم سرکلمت گوی گشته یی بزبان

ولی هنوز سیه کام و بسته زناری

تویی که چون کمر کارزار در بندی

سردوات که رویین تنست برداری ...

... ازآن چو پیکان دایم قرین اسفاری

میان ببسته و پیچیده پای و چهره سیاه

ضعیف پیکر و لاغر ز رنج رفتاری ...

کمال‌الدین اسماعیل
 
۴۲۶۳

کمال‌الدین اسماعیل » قصاید » شمارهٔ ۱۷۴ - و قال ایضا یمدحه

 

ای که در شیوۀ گوهر باری

ابر خواهد ز بنانت یاری

در قفس کرد سر خامۀ تو ...

... بتو یک ذره که خواهد آزار

چون تو موری بستم نازاری

ذات تو نسخت لطف ازلست ...

کمال‌الدین اسماعیل
 
۴۲۶۴

کمال‌الدین اسماعیل » قصاید » شمارهٔ ۱۷۶ - و له ایضاً یمدحه بعد وفات ابیه و یذکر جلوسه القضاء الرباسه

 

... جهان بگیرد خورشید آسمان پیمای

چنین خلل که ببنیاددین درآمده بود

گر اعتضاد بدین پشتوان نبودی وای

بخوبتر بدلی بهترینه موهبتی

چنان زما بستد روزگار جان فرسای

که می بخندد چشمی ز خرمی قهقه ...

... اگر تو بانگ زنی بر خیال کار افزای

زبان کلک تو کردست نیزه را در بند

که دید چون قلمت مار اژدها افسای ...

... باوج چرخ قناعت بجای خویش گرای

هنر زپای در افتاد دست او بستان

زبان فضل فرو بست بند او بگشای

نگون فکندن اعدا و برکشیدن دوست ...

کمال‌الدین اسماعیل
 
۴۲۶۵

کمال‌الدین اسماعیل » قصاید » شمارهٔ ۱۷۷ - و قال ایضآ یمدحه

 

... پیش از این خاطر آن نظم آرای

عجبا بندا کآن بندد دست

که ترا دید و نشد بند گشای

تیغ عزم تو از آن مستغنیست ...

... تند باد سخطت را فرمای

گو برو تیغ ز دستش بستان

گو برو جوشنش از بر بگشای ...

... تندی و تیزی و ناهمواری

بنهد از سر چو ترا باشد رای

گرچه چیره است بپاسخ دادن ...

... گر برو تیغ زنی مهرآسای

بانگ بروی زن و بنگر که دلش

گردد از هیبت تو ناپروای ...

... پیش قهر تو صدا باوی گفت

که گران خیز تو بالا بنمای

پای همت بکش از دانت کوه ...

کمال‌الدین اسماعیل
 
۴۲۶۶

کمال‌الدین اسماعیل » قصاید » شمارهٔ ۱۷۸ - وله ایضا یمحدح

 

... جانا ز عشق قامت تست این که سرورا

گیرد بناز دست چمن بر کنار پای

چشم تو ناتوان و چو یازد به تیغ دست ...

... اندیشه در عبارت خطش چنان رود

همچون کسی که بسته بود درنگار پای

ای سروری که هر که زمین تو بوسه داد ...

... در دامن سکوت کشد شرمسار پای

اطراف روم را بنگارد بنقش چین

کلک تو چون برون نهد از زنگبار پای ...

... در عهد تو هرآنکه بر آرد چو سر و دست

او را به تخته بند کنند استوار پای

دریا دلا ز صدر تو محروم مانده ام

زیرا که نیست عزم مرا دستیار پای

پیری و ضعف بنیت و سرمای بس قوی

نگذاشتند بر من مدحت نگار پای ...

... با آنکه در گلست مرا چون چنار پای

بی پای شعر بنده روان بود خود چو آب

واکنون همی دود که شدش بی شمار پای ...

کمال‌الدین اسماعیل
 
۴۲۶۷

کمال‌الدین اسماعیل » قصاید » شمارهٔ ۱۸۲ - وله ایضاً

 

زین پس نبیند این دل من روی خوشدلی

بر بسته کشت راه من از کوی خوشدلی

غمگین دلم که خوی گر درد و محنت است ...

... در عرصۀ وجود اگر چه بسر دوم

چوگان قامتم بنزد گوی خوشدلی

این طرفه بین که در دل تنگم هزار غم ...

... بگرفت های های گرستن همه جهان

بنشست با دو بانگ و هیاهوی خوشدلی

چاووش ناله در همه آفاق بانگ زد ...

کمال‌الدین اسماعیل
 
۴۲۶۸

کمال‌الدین اسماعیل » قصاید » شمارهٔ ۱۸۴ - وله فی مرثیة الصّدر رئیس الدّین محمود رحمه الله

 

... شکستند در کام او کامرانی

ز تابوت کردست اجل تخته بندش

چو سرو سهی قامت پهلوانی ...

... نداد آبش از چشمۀ زندگانی

ز گلبرگ او چون بر آمد بنفشه

ز آفت برو جست باد خزانی ...

... گلی تازه تر از گل بوستانی

فرو بسته او همچو غنچه دهن خشک

بسوسن نه لایق بودتر زبانی ...

... نگردی درین خاکدان ایرمانی

بنالید ای دوستان و بگریید

بر آن طلعت خوب و فر کیانی ...

کمال‌الدین اسماعیل
 
۴۲۶۹

کمال‌الدین اسماعیل » قصاید » شمارهٔ ۱۸۵ - و قال ایضاً یمدحه

 

... که در زبانها معروف شد بکسلانی

ببندگی تو اینجا مقید است ارنی

چه کار دارد جان در مغاک جسمانی ...

... که هر چه خواهم گفتن هزار چندانی

گر استماع تو تشریف نظم بنده دهد

کند بمایدۀ عیسویش مهمانی ...

... اگر چه شغل تو همواره دادنست و عطا

سزد که داد من از روزگار بستانی

بجز بواسطۀ کشتی عنایت تو ...

... هزار بار پذیرفته یی ز روی کرم

که گرد فقر من از فیض جود بنشانی

گذشت عمری و رنگی از آن نمی بینم

که بنده را ز مضیق نیاز برهانی

گره برین کار از بخت بنده می افتد

نه آنکه نیست ترا رای یا بنتوانی

نعوذ بالله ترسم که چون ز حد برود

بدان کشد که ز تخییلهای شیطانی

کسی نداند کز بخت بنده ممتنعست

گمان برد که تو از عزم خود پشیمانی ...

... مرا چو شمع روا باشد ار بسوزانی

بنات فکر مرا بی ولی و خطبه و عقد

زره ببرد فضولی زنامسلمانی

نکرده هیچیک از هفتگانه آرایش

چو حال بنده بشولیده از پریشانی

نکرده هیچیک از هفتگانه آرایش

چو حال بنده شولیده از پریشانی

بدست محرم و نامحرمش فضیحت کرد ...

... زراستی قدالفاظ او چنان موزون

که سجده می بردش سروهای بستانی

زنازکی رخ معنی او چنان روشن ...

... اگر چه شعر همانست لیک را وی بد

تبه کند سخن نیک را بنادانی

بجز بواسطۀ معجزات دست کلیم ...

کمال‌الدین اسماعیل
 
۴۲۷۰

کمال‌الدین اسماعیل » قصاید » شمارهٔ ۱۸۸ - و قال ایضآ یمدحه

 

... وی گرفته ز لبت کام جهان شیرینی

شکر استآب حیاتست لبست آن جانست

خود ندانم که چه چیز است بدان شیرینی ...

... دهنت آورد آنجا بمیان شیرینی

بندۀ آن لب لعلم که بشیرین کاری

آورد بیرون زان غالیه دان شیرینی ...

... دل تنگم چو به مهمان دهانت آید

از حدیثت بمن آرد بنشان شیرینی

لب و دندان و زبان و سخنت شیرینند ...

... وگر از تنگ شکر خرج نخواهی که کنی

به اوام از سخن من بستان شیرینی

شکر از لعل تو در خط شدارت باور نیست ...

... همچو نیشکرش آید ز سنان شیرینی

آتش اندرزنم از سینه به نی بست شکر

گر نهد با سخنش پیش دکان شیرینی

نحل را ماند آن کلک میان بستۀ او

که خورد تلخ و عوض بخشد از آن شیرینی ...

... گر تو داری سخن خویش بخلق ارزانی

در جهان نیز نیابند گران شیرینی

سخت شچمست چو بادام شکر گر نکند ...

... درنی و چوب گرفتار از آنست نبات

که بدزدید از آن کلک و بنان شیرین

گر کسی برتو تقدم کندان منصب نیست ...

کمال‌الدین اسماعیل
 
۴۲۷۱

کمال‌الدین اسماعیل » قصاید » شمارهٔ ۱۹۰ - وقال ایضاً فی الموعظة والنصیحة

 

... که ای دل این چه پریشانیست و رسوایی

بجز بنور چراغی که شرع افروزد

برون نیاید جانت ز تیه خود رایی ...

... وگر دمی ز پس افتاد ژاژ می خایی

بنیم جو چو ترازو زبان برون آری

وگرچه سنگ نهی بر دل از شکیبایی ...

... بتاج لعل و قبای چکن بیارایی

بدانک بسته کنی از طمع ستوری را

شکیل وار میان بسته بر سر پایی

ز چار طبع تو تا چون شکیل دربندی

اگر نبوسی پای خران چرا شایی ...

... زمانه مایۀ عمر تو میبرد دم دم

تو هیچ دم نزنی کش در آن بنستایی

ز بهر نان شده ای همچو سفره حلقه بگوش ...

... ز تیزگامی عمرست سست پایی من

مگر ز من بستد عمر من سبک پایی

بسی بریدم و یک قد آرزو بنکرد

لباس هیچ مرادی ز تنگ پهنایی ...

... ز ما به رحمت خود هر دو عفو فرمایی

چو آگهی تو که ما شهر بند تقدیریم

در هدایت و توفیقمان تو بگشایی ...

کمال‌الدین اسماعیل
 
۴۲۷۲

کمال‌الدین اسماعیل » قطعات » شمارهٔ ۱۲ - ایضا له

 

... جز آنکه گرم گردد و آید در اضطراب

کلک سیه رخ تو میان بسته خادمیست

کابکار غیب ازو نبود هیچ در حجاب ...

... کاریست خیر وگر به عنایت مدد دهی

از بندگان دعا وز ایزد بود ثواب

حاجت نیایدت به دعای رهی آزانک ...

کمال‌الدین اسماعیل
 
۴۲۷۳

کمال‌الدین اسماعیل » قطعات » شمارهٔ ۶۴ - ایضاً له

 

... بر فراز بام گردون جنبش سیاره نیست

سنگ بر دل بست کان از عشق زر در عهد تو

ای مسلمانان جان دریا نیز سنگ خاره نیست

حاسدت زرد و دوتا و لاغر اندر بند چیست

چون عروس طبع تو محتاج طوق و یاره نیست ...

... لیک در انگامه اش کس را دل نظاره نیست

ناقصان را در تنعم دیده یی بنگر که نیست

در بسیط کون یک کامل که او غمخواره نیست

تا فرو بستست دست خواب من در خواب خوش

مهد خاکی پیش من جز صورت گهواره نیست ...

کمال‌الدین اسماعیل
 
۴۲۷۴

کمال‌الدین اسماعیل » قطعات » شمارهٔ ۷۸ - وله ایضا فی صفتها

 

... زان نهادی چو غنچه لب بر هم

که دلت بستۀ زرست و درم

ده زبان همچو وسنی لیکن ...

... با هر ان کو فتاد پیوندت

کند از بپر خود زبان بندت

گفتمت بستة زر و درمی

تا بدیدمت بندة شکمی

بس که هر چیز درکشی بدمت

سر نهادی تو در سرشکمت

از تو در خط همی شود خابن

بر سرت خط همی نهد خازن ...

... گشت بر گرد لب خطت دیدار

چون صدف بسته از درون زیور

سر تو بر لب و زبان سر ...

... چار میخت کشند واه نکنی

باز کرده شکم چو آبستن

بر سر پای از پی زادن ...

... کش بود صورت تو بیت المال

بند بر زال زر نهادستی

زانک رویین تن او فتادستی ...

کمال‌الدین اسماعیل
 
۴۲۷۵

کمال‌الدین اسماعیل » قطعات » شمارهٔ ۸۵ - این قطعه در پشت تقویم نویسد و با ناصرالّدین منگلی نورّالله قبره فرستد.

 

... ز ترکتا ز تو اوجش چو صحن ها مون باد

قضا چو نامۀ حکمی بنام عدل تو بست

بدان اجازت قاضی چرخ مقرون باد ...

کمال‌الدین اسماعیل
 
۴۲۷۶

کمال‌الدین اسماعیل » قطعات » شمارهٔ ۹۰ - ایضا له

 

ای که از عدل تو هر مظلومی

داد بیدادگر آسان بستد

قابض تو که به تهدید و وعید

ارتفاع همه سیچان بستد

آب دهقانان یکباره ببرد

وز همه برزگران نان بستد

پخته و خام به مردم نگذاشت

حق و باطل همه یکسان بستد

چون جو و کاه صحرا برداشت

باقی از خانه گروگان بستد

بیل و دلو و رسن و پشماگند

با جوال و جل و پالان بستد

کلهاز فرق یتیمان بربود

پیرهن از تن عریان بستد

هر چه بد بستداز آن درویشان

تا طلاق زن ایشان بستد

بود منصف تر ازین نامعلوم

لشکر غزلکه خراسان بستد

ملک الموت بد آن قابض تو ...

... قدری جو که حوالت کردی

بنداد آن و دو چندان بستد

بود فرمان تو بروی به دو جو

این یکی چون بنداد آن بستد

آنچه گفتی که بده آن بنداد

و آنچه گفتی تو که مستان بستد

باسطی را بکمار ای خواجه

که جو از قابض نتوان بستد

کمال‌الدین اسماعیل
 
۴۲۷۷

کمال‌الدین اسماعیل » قطعات » شمارهٔ ۱۰۰ - وله ایضا

 

... سری که صبا از آن خبر دارد

اینک ز پی نظاره در بستان

نرگس همه سر پر از بطر دارد

بر صدورق گل آنچه بنوشتست

بلبل همه یک بیک ز بر دارد ...

... صد حلقه بگوش چون کمر دارد

بستست میان مجاهزیش را

گردون که متاع خودگهر دارد ...

کمال‌الدین اسماعیل
 
۴۲۷۸

کمال‌الدین اسماعیل » قطعات » شمارهٔ ۱۰۶ - ایضاً

 

... ماجرا ییست دعا گوی ترا

که بناچار ادا باید کرد

چون حیا مانع روزی آمد ...

... لابد آن وعده وفا باید کرد

گر صوا بست همه ساله کنی

ورنه یکبار خطا باید کرد ...

... من بانعام تو حاجتمندم

حاجت بنده روا باید کرد

کمال‌الدین اسماعیل
 
۴۲۷۹

کمال‌الدین اسماعیل » قطعات » شمارهٔ ۱۱۸ - وله ایضا

 

... مشفق و مهربان و چاکر شد

کار اگر بسته بد گشایش یافت

عیش اگر زهر بود شکر شد ...

... دامنم پر ز در و گوهر شد

مردم چه مشم ابن مقلمة وقت

بندۀ آن خط چو عبهر شد

بر بیاض خودش سوادی کرد ...

کمال‌الدین اسماعیل
 
۴۲۸۰

کمال‌الدین اسماعیل » قطعات » شمارهٔ ۱۳۰ - وله ایضا

 

توقف چون بود در آنچه صاحب

بنوک کلک خود فرموده باشد

همانا در نیارد بست گردون

دری کاقبال تو بگشوده باشد ...

کمال‌الدین اسماعیل
 
 
۱
۲۱۲
۲۱۳
۲۱۴
۲۱۵
۲۱۶
۵۵۱