گنجور

 
کمال‌الدین اسماعیل

ای که در شیوۀ گوهر باری

ابر خواهد ز بنانت یاری

در قفس کرد سر خامۀ تو

طوطیانرا بشکر گفتاری

این چه خلقست بدین زیبایی؟

وین چه لطفست بدین بسیاری

قلم تو که کلید کرمست

بر در بخل کند مسماری

هر کجا خلق تو مجمر سوزد

نکند باد صبا عطّاری

چون کند هیبت تو دندان تیز

نبود معدۀ دوزخ ناری

نیستی خفته ز کار فضلا

چشم بد دور ازین بیداری

هر که آمد بحسابی در عقد

تو زانگشت فرو نگذاری

نفست صحّت جان می بخشد

گرچه چون باد صبا بیماری

ورچه در تو ز تکسّر اثریست

چون سر زلف بتان دلداری

کرم عام تو صدره کردست

خاص احوال مرا غمخواری

شد درستم که تویی چشم وجود

که به بیماری مردم داری

بگه تب که دگر بار مباد

آن عرق نیست که می پنداری

فرط جودست که چون ابر کند

همه اندام تو گوهر باری

علم الله که ز رنج تن تو

شد جهان بر دل و چشمم تاری

زود برخیز که می در نخورد

بار تیمار مرا سر باری

نیست ذات تو برنج ارزانی

ای همه لطف و نکوکرداری

بتو یک ذرّه که خواهد آزار؟

چون تو موری بستم نازاری

ذات تو نسخت لطف ازلست

این سخن را بهوس نشماری

حرف علّت اگرن کرد سقیم

تا از آن هیچ بدل درتاری

که قضا از پی تصحیح تو کرد

قلم خود بسلامت جاری

ای ترا فضل و هنر خاص الخاص

وی ترا اهل هنر زنهاری

اندرین عهد تن آسانی خلق

کار من چیست بدین دشواری؟

زانکه چون کوه فلک با من کرد

سختی و تندی و ناهمواری

همچو لعلم جگری پر خونست

عکسش اینک زرخم دیداری

بس که دیدم ز کریمان زفتی

بس که بردم زعزیزان خواری

لاجرم می کشم از نومیدی

بر سر فضل خط بیزاری

گشته بد خانۀ معنی ویران

گر نکردی کرمت معماری

جانی از نو بتنم باز آورد

لفظ عذب تو بشیرین کاری

کس خریدار نباشد ما را

گرنه لطف تو کند سمساری

چون تویی عاقلۀ اهل هنر

با شدت خود غم من ناچاری

چشم دارم که از گوشه چشم

بر معاشم نظری بگماری

حق گزاری ز که باشد طمعم ؟

گر تو حقّ هنرم نگزاری

صد ازین عید بشادی گذران

همه در نعمت و برخورداری

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
جمال‌الدین عبدالرزاق

اندر این عهد که قحط کرمست

بنه از نام نکو انباری

صیت احسان ببهائی اندک

میفروشند بخر بسیاری

کمال‌الدین اسماعیل

ای بتو مملکت و ملّت را

تازه گشته زنو استظهاری

فخر دین صاحب عادل که بشست

دولت تو اثر هر عاری

از کتاب لطفت گل ورقی

[...]

مولانا

آنچ در سینه نهان می‌داری

درنیابند چه می‌پنداری

خفته پنداشته‌ای دل‌ها را

که خدایت دهدا بیداری

هر درخت آنچ که دارد در دل

[...]

ابن یمین

دست اگر در دهان شیر کنی

وز پی قوت لقمه برداری

نزد ابن یمین ستوده ترست

زانکه حاجت بسفلگان آری

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه