گنجور

 
۴۰۱

نصرالله منشی » کلیله و دمنه » باب الحمامة المطوقة و الجرذ والغراب والسلحفاة والظبی » بخش ۱۹ - به دام افتادن آهو

 

... معلوم شد که در دام بلاست

موش گفت هرگز خواهد بود که این بخت خفته بیدار گردد و این فتنه بیدار بیارامد و آن حکیم راست گفته است که مردم همیشه نیکو حالست تا یک بار پای او در سنگ نیامده ست چون یک کرت در رنج افتاد و ورغ نکبت سوی او بشکست هرساعت سیل آفت قوی تر و موج محنت ها یل تر می گردد

فسحقا لدهر ساورتنی همومه ...

نصرالله منشی
 
۴۰۲

نصرالله منشی » کلیله و دمنه » باب الاسد و ابن آوی » بخش ۱۰

 

مادر شیر چون بدانست که صدق شگال از غبار شبهت بیرون آمد و حجاب ریبت از جمال اخلاص برداشته شد شیر را گفت این جماعت را امانی داده شد و رجوع ازان ممکن نیست لکن در این واقعه او را تجربتی افتاد بزرگ بدان عبرت گیرد و بدگمانی بطایفه ای که ببدگفت ناصحان و تقبیح حال ایشان تقرب می کنند مضاعف گرداند و از هیچ خاین سماع سعایتی جایز نشمرد مگر آن را برهانی بیند که دران از تردد استغنا افتد و بی خطر شناسد ترهات اصحاب اغراض که در نزدیکان و محارم گویند اگر چه موجز و مختصر باشد که آن بتدریج مایه گیرد و بجایی رسد که تدارک صورت نبندد

از نیل و فرات و دجله جویی زاید

پس موج زند که پیل را برباید

و گیاه تر چون فراهم می آرند ازان رسنها می تابند که پیل آن را نمی تواند گسست و از پاره کردن آن عاجز می آید در جمله خرد و بزرگ آن را که رسانند تاویل باید طلبید و گرد رخصت و دفع گشت

و از تقریب هشت کس حذر واجب است اول آنکه نعمت منعمان را سبک دارد و کفران آن سبک دست دهد و دوم آنکه بی موجبی در خشم شود سوم آنکه بعمر دراز مغرور باشد و خود را از رعایت حقوق بی نیاز پندارد چهارم آنکه راه قطیعت و غدر پیش او گشاده و سهل نماید و پنجم آنکه بنای کارهای خود برعداوت نهد و نه بر راستی و دیانت و ششم آنکه در ابواب سهو رشته با خویشتن فراخ گیرد و قبله دل هوا را سازد و هفتم آنکه بی سببی در مردمان بدگمان گردد و بی دلیل روشن اهل ثقت را متهم گرداند هشتم آنکه بقلت حیا مذکور باشد و بشوخی و وقاحت مشهور

و برهشت کس اقبال فرمودن فرض است اول آنکه شکر احسان لازم شمرد و دوم آنکه عقده عهد او بحوادث روزگار وهنی نپذیرد و سوم آنکه تعظیم ارباب تربیت و مکرمت واجب بیند و چهارم آنکه از غدر و فجور بپرهیزد پنجم آنکه در حال خشم برخویشتن قادر باشد ششم آنکه بهنگام طمع سخاوت ورزد هفتم آنکه به اذیال شرم و صلاح تمسک نماید هشتم آنکه از مجالست اهل فسق و فحش پهلو تهی کند

نصرالله منشی
 
۴۰۳

نصرالله منشی » کلیله و دمنه » باب الاسد و ابن آوی » بخش ۱۲

 

... خل سبیل من وهی سقاوه

و یک سخن بخواهم گفت اگر رای ملک استماع آن صواب بیند که سزاوارتر کس بقبول حجت و سماع مظلمت ملوک و حکام اند و ملک اگر در این حادثه بر من رحمت فرمود واعتمادی تازه گردانید از وجه تفضلی بود که آن را نعمتی وصنیعتی توان خواند اما بدین تعجیل که رفت من در مکارم او بدگمان گشتم و از عواطف ملکانه نومید شد چه سوابق تربیت خویش و سوالف خدمت مرا بیهوده در معرض تضییع و حیز ابطال آورد بتهمتی حقیر که اگر ثابت شدی هم خطری نداشت و مخدوم چنان باید که بسطت دل او چون دریا بی نهایت و مرکز حلم او چون کوه باثبات باشد نه سعایت این را در موج تواند آورد نه فورت خشم آن در حرکت

نصرالله منشی
 
۴۰۴

نظامی عروضی » چهارمقاله » دیباچه » بخش ۶ - فصل - در قوای جانوران

 

... اما ذوق قوتی است ترتیب کرده در آن عصب که گسترده است بر روی زبان که طعامهای متحلل را دریابد از آن اجرام که مماس شوند با او و او جدا کند میان شیرین و تلخ و تیز و ترش و امثال آن

اما سمع قوتی است ترتیب کرده در عصب متفرق که در سطح صماخ است دریابد آن صوتی را که متأدی شود بدو از تموج هوایی که افسرده شده باشد میان متقارعین یعنی دو جسم برهم کوفته که از هم کوفتن ایشان هوا موج زند و علت آواز شود تا تأدیه کند هوایی را که ایستاده است اندر تجویف صماخ و مماس او شود و بدان عصب پیوندد و بشنود

اما بصر قوتی است ترتیب کرده در عصبه مجوفه که در یابد آن صورتی را که منطبع شود در رطوبت جلیدی از اشباح و اجسام ملون بمیانجی جسمی شفاف که ایستاده بود ازو تا سطوح أجسام صقیله ...

نظامی عروضی
 
۴۰۵

نظامی عروضی » چهارمقاله » مقالت دوم: در ماهیت علم شعر و صلاحیت شاعر » بخش ۱۱ - حکایت نه - فردوسی

 

... خردمند گیتی چو دریا نهاد

برانگیخته موج از او تند باد

چو هفتاد کشتی در او ساخته ...

نظامی عروضی
 
۴۰۶

ادیب صابر » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۳

 

... وز مراد دل عدوی او عزب

هست جودش اضطرار موج بحر

هست جدش اختیار صنع رب ...

ادیب صابر
 
۴۰۷

ادیب صابر » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۲۰

 

... مدحت او پیشه کردن پیشه هر مقبل است

وهم من در موج دریای مدیحش غرقه شد

نیست عیب از وهم من دریای او بی ساحل است ...

ادیب صابر
 
۴۰۸

ادیب صابر » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۲۵

 

... ای بسا کز خون خصمان بحر احمر کرده اند

بر زمین آنجا که رزم آرد ز عکس موج خون

از ثریا تا ثری گویی معصفر کرده اند ...

ادیب صابر
 
۴۰۹

ادیب صابر » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۳۳

 

... در آن سودا که بارویش مرا دیدار کی باشد

ز در اشک و موج خون به دریا ماندم دیده

چنین دیده که من دارم به جز بیدار کی باشد ...

ادیب صابر
 
۴۱۰

ادیب صابر » دیوان اشعار » ترکیبات » شمارهٔ ۴

 

... تربیت در باب شاعر بیش از آن دارد اثر

در میان موج دریا هم زآب آسمان

تربیت دارد صدف زان در دهان دارد درر ...

ادیب صابر
 
۴۱۱

ادیب صابر » دیوان اشعار » ملحقات » قصاید » شمارهٔ ۱۴

 

... که از دو دیده دو دریا همی کند انشی

ز موج جنبش گردون بدید دیده من

نشان گردش کژدم و پیچش افعی ...

ادیب صابر
 
۴۱۲

خاقانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۰

 

... کوهم ز دهر نامزد غم نیامده است

از موج غم نجات کسی راست کو هنوز

بر شط کون و عرصه عالم نیامده است ...

خاقانی
 
۴۱۳

خاقانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۷۸

 

... بحر غم را کران دهد ندهد

موج کشتی شکاف بیند مرد

تکیه بر بادبان دهد ندهد ...

خاقانی
 
۴۱۴

خاقانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۸۰

 

... در نوش خنده بین که چه زهر غمان کشد

بحر نهنگ دار غم از موج آتشین

دود سیاه بر صدف آسمان کشد ...

خاقانی
 
۴۱۵

خاقانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۷۲

 

دلا زارت برون نتوان نهادن

قدم در موج خون نتوان نهادن

بر اسب عمر هرای جوانی است ...

خاقانی
 
۴۱۶

خاقانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۹۲

 

... جوش دریای غصه باور کن

موج خون بنگر و فغان بشنو

بر کنار دو جوی دیده من ...

خاقانی
 
۴۱۷

خاقانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۳۱

 

... از دل خورشید و چشم آسمان انگیختی

موج ها دیدی که چون خیزد ز دریا هر زمان

سیل خون از چشم خاقانی چنان انگیختی ...

خاقانی
 
۴۱۸

خاقانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۴ - در حکمت و موعظه و مدح خاتم الانبیا (ص)

 

... ز فر لطفش حبل المتین گرفت بها

به وقت مکرمه بحر کفش چو موج زدی

حباب وار بدی هفت گنبد خضرا ...

خاقانی
 
۴۱۹

خاقانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۵ - در نعت پیغمبر اکرم صلی‌الله علیه و آله

 

... اندر جزیره ای و محیط است گرد تو

زین سوت موج محنت و زان سو شط بلا

از رمز درگذر که زمین چون جزیره ای است ...

خاقانی
 
۴۲۰

خاقانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۲۶ - در شکایت از زندان

 

... نام کهگل به زعفران برخاست

خون دل زد به چرخ چندان موج

که گل از راه کهکشان برخاست ...

خاقانی
 
 
۱
۱۹
۲۰
۲۱
۲۲
۲۳
۲۶۳