شیخ بهایی » کشکول » دفتر پنجم - قسمت اول » بخش دوم - قسمت اول
... بیابان نوردان بی قافله
به دریا نخواهد شدن بط غریق
سمندر چه داند عذاب حریق ...
... به خود سرفرو برده همچون صدف
نه مانند دریا برآورده کف
گرت عقل یار است از اینان رمی ...
... نترسد اگر دجله پهناور است
تو بر روی دریا قدم چون زنی
چو مردان که بر خشک تر دامنی ...
... کلینی از ابان بن تغلب نقل کرده است که از ابی عبداللهع درخواستم که مرا از حق مؤمن خبر ده فرمود بگذارش و تکرارمکن گفتم فدایت شوم و باز همان سؤال را تکرار کردم
فرمود این که نیم مالت را به وی دهی سپس مرا نگریست و حال مرا دریافت و فرمود ای ابان مگر نمیدانی که خدای عزوجل ایثارکنندگان بر نفس خویش را ذکر فرموده است گفتم بلی فدایت شوم
فرمود زمانی که حال خود با مؤمن تقسیم کردی هنوز ایثار نکرده ای چه در آن صورت یکسان اید زمانی ایثار کنی که از نصف دیگر نیز چیزی به وی بخشی ...
شیخ بهایی » کشکول » دفتر پنجم - قسمت اول » بخش دوم - قسمت دوم
... فرومانده در کنج تاریک جای
چه دریابد از جام گیتی نمای
مپندار گر شیر و گر روبهی ...
... و گر بر سرش تیر بارند و سنگ
به دریا مرو گفتمت زینهار
و گر می روی تن به طوفان سپار ...
شیخ بهایی » کشکول » دفتر پنجم - قسمت اول » بخش چهارم - قسمت دوم
... هست دهها و وطنها و رباط
هست منزل های دریا در وقوف
وقت موجش بی جدار و بی سقوف ...
... کرد زیر پر چو دایه تربیت
ما در تو آن بط دریا بداست
دایه ات خاکی بد و خشکی پرست
میل دریا که دل تواند اندر است
آن طبیعت جانت را از مادر است ...
... گر ترا دایه بترساند زآب
تو مترس و سوی دریاها شتاب
تو بطی بر خشک و برتر زنده ای ...
... تو ز کرمنا بنی آدم شهی
هم به خشکی هم به دریا پا نهی
که حملنا هم علی البحر ای جوان ...
شیخ بهایی » کشکول » دفتر پنجم - قسمت دوم » بخش اول - قسمت دوم
... دل که ز عشق آتش سودا در اوست
قطره ی خونی است که دریا در اوست
سبحه شماران ثریا گسل ...
شیخ بهایی » کشکول » دفتر پنجم - قسمت دوم » بخش دوم - قسمت اول
... آیا در عین این که تو با خداوند مجادله همیکنی من با تو سخن نگویم سخن وی منصور را از پاسخ عاجز ساخت وی را ببخشود و فرمان داد جایزه اش دهند
شبی تاریک چون دریای پر قیر
به دریا در فکنده چشمه ی شیر
زجنبیدن فلک بیکار گشته ...
شیخ بهایی » کشکول » دفتر پنجم - قسمت دوم » بخش سوم - قسمت اول
... نیز گفت اگر خواهی بدانی سپاسگزاری آدمیی در افزایش نعمت چون است بنگر هنگام منقصت چگونه بردباری کند
ارسطو گفت همچنانکه خواهانی کامیاب را لذت کامروایی است خواهان ناکام را نیز لذت یأس است پرسیدندش کدام چیز را آدمی شاید که ذخیره کند گفت آن چیز که اگر کشتیش غرق شود با آن در دریا شناگری کند
حکیمی را پرسیدند دوست چیست گفت یکی از نام های عنقاست و اسمی بی معنی بر حیوانی ناموجود است ...
... از سخنان حکیمان دانش اهل خود را فرا برد اگر اهل دانش فرابرندش بخل ورزیدن نسبت به علم در قبال نااهل ایفای حق علم است خط نیکو به حقیقت وضوح می بخشد
قلم درختی است که ثمرش معانی است و اندیشه دریایی است که مرواریدش حکمت است قلم زبان دست است و خودبینی آفت مغز
نادان دشمن خویش است چگونه تواند که دوست دیگری بود واجبات بنده را بیاد پروردگارش همی اندازد مال نهادنی سه چشمه ی اندوه است ...
شیخ بهایی » کشکول » دفتر پنجم - قسمت دوم » بخش پنجم - قسمت اول
... از سفر اول از تورات مبدا خلق جوهری است که خداوند تعالی خلقش فرمود سپس به هیببت بدان نگریست آن جوهر بگداخت و از آن آب پدید آمد
سپس از آن آب بخاری چون دود برخاست و خداوند آسمان ها را از آن پدید آورد بر روی آن آب کفی چون کف دریا پدید آمد خداوند از آن زمین را خلق فرمود و سپس با کوهها استوار بداشت
ابو درداء می گفت سه چیز مرا خندانید و سه چیز چنانم اندوهناک کرد که گریستم آن سه که مرا خنداند آرزومندی بود که اجل خواستارش بود و بی خبری که از وی بی خبر نباشد و کسی که با درونی انباشته همی خندید و نمی دانست خدایش از او خشنود است یا نه ...
... حسن بصری عمر بن عبدالعزیز را نوشت طول بقا سرانجام به فنا انجامد از این رو از فنایت که باقی نماند بهر بقایت که فنا پذیرد برگیر
خلیفه ای اعرابیی را گفت چه خواهی گفت سلامت و گمنامی چه دیده ام که شر صاحب نامان را زودتر دریابد خلیفه گفت به خداوند سوگند اگر این سخن پیش از خلافت شنیده بودم هرگز آن را گردن نمی نهادم
از نامه ی لقمان حکیم پوشیده داشتن آنچه به چشم دیده ای نیک تر از پرآوازه ساختن چیزی است که پنداشته ای ...
شیخ بهایی » کشکول » دفتر پنجم - قسمت دوم » بخش پنجم - قسمت دوم
... بر رفته و بر نامانده بنیاد مکن
حالی دریاب و عمر بر باد مکن
ای بی خبر این نفس مجسم هیچ است
وین دایره و سطح مخیم هیچ است
دریاب که در نشیمن کون و فساد
وابسته ی یک دمی و آن هم هیچ است ...
... اگر ماهی از سنگ خارا بود
شکار نهنگان دریا بود
زباغی که پیشینگان کاشتند ...
رضیالدین آرتیمانی » ساقینامه
... سزد گر ازین غصه خود را کشی
توانی اگر دل دریا کنی
تو آن در یکتای پیدا کنی ...
... مکش بار محنت بکش باده ای
ز قطره سخن پیش دریا مکن
حدیث فقیهان بر ما مکن ...
رضیالدین آرتیمانی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳
... که کشیدن توان به دوش مرا
در خروشم ز شور چون دریا
نتوان ساختن خموش مرا ...
رضیالدین آرتیمانی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۶
... توان بوسید گیرم خاک کی اندر دهان دارم
قلندر مشربم بر روی دریا پوست اندازم
سمندر طینتم بر شاخ شعله آشیان دارم ...
رضیالدین آرتیمانی » قصاید » شمارهٔ ۳ - چشم تو
... بحر پر شور و ناخدا ناشی
دل به دریا همی کنی ناچار
در خرابات عشق و شور و جنون ...
رضیالدین آرتیمانی » رباعیات » رباعی شماره ۹
آهم ز فراز آسمٰانها بگذشت
اشکم ز محیط هفت دریا بگذشت
گفتی که به کار سازیت برخیزم ...
رضیالدین آرتیمانی » رباعیات » رباعی شماره ۵۴
... رفتم که زمعرفت زنم دم گفتا
دریا به دهان سگ مگردان مردار
نظیری نیشابوری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱
... به زحمت اتصال افتد چو پیوندی برید از هم
به فرصت قطره دریا می شود چون قطره شد دریا
کجا ناز و نیاز عاشق و معشوق کم گردد ...
نظیری نیشابوری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲
... بی بحر نموده شکل ساحل
بی آب نموده موج دریا
سر داده به باد بود و نابود ...
نظیری نیشابوری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶
... به خود از بهر حسرت داد راهم ورنه معلومست
ز دریا چند در آغوش گنجد موج دریا را
همین بس شاهد بی اختیاری های مشتاقان ...
نظیری نیشابوری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۱
آن دهد در گریه پند ما که با ما دشمن است
هرکه می گیرد شناور را به دریا دشمن است
هر که را دل در درون شادست با بیرون چه کار ...
نظیری نیشابوری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۲
... رشک مانع شوق غالب در تو یارب چون رسم
راه عاشق در میان هفت دریا آتش است
چون چراغ مرده از صحبت دلی آورده ام ...
نظیری نیشابوری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۵۱
... دوست دارد از غریبان ناله بیچارگی
عشق می خواهد که کشتی غرق در دریا شود
هرکه می خواهد که منشور خراباتش دهند ...