گنجور

 
شیخ بهایی

رئیس دهی با پسر در رهی

گذشتند بر قلب شاهنشهی

پسر چاوشان دید و تیغ و تبر

قباهای اطلس، کمرهای زر

یلانی کماندار و شمشیر زن

غلامان ترکش کش تیر زن

یکی در برش پرنیانی قبا

یکی بر سرش خسروانی کلا

پسر کان همه شوکت و پایه دید

پدر را به غایت فرومایه دید

که حالش بگردید و رنگش بریخت

زهیبت به بیغوله ای درگریخت

پسر گفتش آخر بزرگی دهی

به سرداری از سر بزرگان، مهی

چه بودت که ببریدی از جان امید

بلرزیدی از باد هیبت چو بید

بلی گفت، سالار و فرمان هم

ولی عزتم هست تا در دهم

بزرگان از آن دهشت آسوده اند

که در بارگاه ملک بوده اند

تو ای بیخبر همچنان در دهی

که برخویشتن منصبی میدهی

در حدیث است که، زمانی که پیری فرتوت توبه کند، فرشتگان گویند: اکنون که حواست سردی گرفت و نفس سرد گشت توبه کنی؟

ای حسن توبه آن گهی کردی

که ترا قوت گناه نماند

با دل گفتم توبه باید کردن

دل گفت: بلی چو خیر را مایه نماند

ببین با یک انگشت از چند بند

به صنع الهی به هم در فکند

پس آشفتگی باید و ابلهی

که انگشت بر حرف صفش نهی

پادشاهی را گفتند: فلان، فرزند ترا دوست همی دارد، او را بکش. گفت: اگر قرار بود که هر کس ما را دوست دارد یا دشمن دارد، بکشیم، کسی بر روی زمین نماند.

ای وصل تو برتر از تمنای امید

تا پخته ماند با تو سودای امید

من در تو کجا رسم که آنجا که توئی

نه دست هوس رسید و نه پای امید

دی کز تو گذشت هیچ از او یاد مکن

فردا که نیامده است، فریاد مکن

بر رفته و بر نامانده بنیاد مکن

حالی دریاب و عمر بر باد مکن

ای بی خبر این نفس مجسم هیچ است

وین دایره و سطح مخیم هیچ است

دریاب که در نشیمن کون و فساد

وابسته ی یک دمی و آن هم هیچ است

آن که گفتم با تو خواهم دلبر دیگر گرفت

هم توئی و با تو خواهم عاشقی از سر گرفت

حکیمانی که دیدگاههایشان در جهان چون قانون بوده و غالب دانش ها بدست ایشان نشر یافته و خود ستون های حکمت به شمار آیند، یازده تن اند:

افلاطون در الهیات نه

ابرخس و بطلمیوس در رصد ستارگان، هیات و هندسه.

بقراط و جالینوس در طب.

ارشمیدس و اقلیدس و ابلینوس در فنون ریاضی.

ارسطو در طبیعی و منطق.

سقراط و فیثاغورس در اخلاق.

چو گوهر پاک دارد، مردم پاک

کی آلوده شود در دامن خاک

گل سرشوی از این معنی که پاک است

به سر بر میکنندش گرچه خاک است

حکایت کنند که دو عارف، هر یک بهر مسافران رباطی آماده ساختند و به خدمت ایشان بنشستند. یکی از آن دو از دیگری غرض پرسید. گفت:

دام بنهاده ام تا بل کوکئی را شکار کنم. دیگری گفت: اما مرا بدان شکار نیز نیاز نیست. این از آن روست که عارف اول از مقام صعود از خلق به خالق دور است و دیگری در مقام رضا و نزول از خالق به خلق است.

به مردم درآویز اگر مردمی

که با آدمی خو گر است آدمی

اگر کان و گنجی چونائی بدست

بسی گنج زاینگونه در خاک هست

چو دوران ملکی بپایان رسد

بدو دست جوینده آسان رسد

اگر ماهی از سنگ خارا بود

شکار نهنگان دریا بود

زباغی که پیشینگان کاشتند

بس آیندگان میوه برداشتند

چو کشته شد ازبهر ما چند چیز

ز بهر کسان ما بکاریم نیز

هر شب به هوای خاک پایت

دیده به ره صباست ما را

شبهای هجر را گذراندیم و زنده ایم

ما رابه سخت جانی خود این گمان نبود

عاشقم بر لطف و بر قهرش به جد

ای عجب من عاشق این هر دو ضد

یک امروز است ما را نقد ایام

برآن هم اعتمادی نیست تا شام

غیرت بر دانش و حفظ آن از غیر اهل وظیفه و واجب است. از آن رو که چونان عقد مروارید برگردن خوکان نشود.

از سخنان عیسی (ع) است: حکمت را با غیر اهل در میان منه که به حکمت ستم کرده باشی.

از سخنان یکی از نام آوران: از نشانه های اعراض حق تعالی از بنده یکی این است که وی را به کاری مشغول کند که به دین و دنیایش سود نرساند.

از سخنان حکیمان: حق خداوند تعالی بر آدمی تعظیم و سپاس اوست، و حق پادشاه طاعت وی و نصیحت گفتنش. و حق آدمی برخود، کوشیدن و از گناهان دوری کردن است.

و حق هم صحبتان و دوستان وفا و مهربانی و یاری ایشان است و حق عموم مردم. خودداری از آزار ایشان و نیکی معاشرت با آنان.

کریم آن است که نیکی سخن را نیز شکر گزارد و حق یک لحظه آشنائی را نیز داند.

نماز جامع انواع عبادتهای نفسانی و بدنی است چون، پاکیزگی، پوشاندن اندام، و صرف مال در راه آن دو و رو به سوی کعبه کردن، و عزلت بهر عبادت و اظهار خشوع ورزیدن و با تن و خلوص نیت داشتن با دل

و با شیطان ستیزه کردن و باحق تعالی مناجات گفتن و قرآن خواندن و شهادتین را ذکر کردن و خویشتن داری از دو لذت و نیکو.

ما بی تو دمی شاد به عالم نزدیم

خوردیم بسی خون دل و دم نزدیم

بی شعله ی آه لب زهم نگشودیم

بی قطره ی اشک چشم بر هم نزدیم

ندانی که شوریده حالان مست

چرا بر فشانند بر رقص دست

که شاید دری بر دل از واردات

فشاند سر دست بر کاینات

حلالش بود رقص بر یاد دوست

که هر آستینش جانی در اوست

گیرم به نقاب در کشی رخسارت

یا پست کنی به رغم من گفتارت

دانم نتوانی به نهفتن باری

چستی قد و چابکی رفتارت

آدمی مسافر است و سر منزل هایش شش است که از آن ها سه سر منزل را طی نموده است و سه دیگر باقی است. اما آن سه که طی کرده است: از عدم به پشت پدر و پیرامن سینه ی مادر آمدن است. چنان که حق سبحانه فرمود:

«یخرج من بین الصلب و الترائب ». دوم زهدان مادر است. چنان که فرمود: «هوالذی یصورکم فی الارحام کیف یشاء» و سوم: آمدن از زهدان به فضای دنیاست.

چنانکه نیکوترین گوینده فرمود: «و حمله و فصاله ثلثون شهرا» اما آن منازل که هنوزشان در نوردیده است، اول: گور است، چنان که پیامبر فرمود(ص) گور اولین منزل از منازل آخرت است و آخرین منزل از منازل دنیا.

دوم، عرصه ی رستاخیز است که خداوند فرمود: «و عرضو اعلی ربک صفا» و سوم، بهشت است یا دوزخ. چنانکه خداوند فرمود: «فریق فی الجنه و فریق فی السعیر» و ما اکنون در حال نوردیدن چهارمین سرمنزل ایم و مدتش دوره ی عمر ماست.

و روزهایمان، فرسنگهایش و ساعاتمان میل هایش و نفس هایمان، گامهایش. بسا اشخاصی که از این دوره ی آنها فرسنگها مانده است و بسا کسانی که ازاین دوره ی آن ها چند میل مانده باشد و پاره ای که چند گام. از مرگ بی زاد و توشه به خداوند پناه همی بریم.

شاها دل آگاه گدایان دارند

سر رشته ی عشق بینوایان دارند

گنجی که زمین و آسمان طالب اوست

گر درنگری، برهنه پایان دارند

از امیر مؤمنان (ع) روایت شده است که فرمود: روزی پیامبر خدا(ص) براهی می رفت و من نیز با وی بودم. قضا را به جمعی رسیدیم.

پرسید: این جماعت را چه می شود؟ گفتند: دیوانه ای را محاصره کرده اند. فرمود: وی دردمند است. دیوانه کسی است که (هنگام رفتن) دست خود تکان دهد، در راه رفتن تکبر کند، شانه هایش را بجنباند و در عین این که در کار معصیت است از خداوند نکوئی خواهد.

از نشانه های پذیرش حج آن است که بنده پس از حج گذاردن، معاصی که پیش تر همی کرده است، یک سو نهد.

در کافی نقل کرده است که آدم از آن رو حج گذارد که توبه اش پذیرفته شد.

در حدیث آمده است که کعبه را هر روز لحظه ای است که در آن لحظه هر کس به کعبه بود، آمرزیده شود و نیز کسی که دلش مشتاق کعبه بوده و عذری مانع رفتنش شده است.

از سخنان بزرگان، کار نیکی را که توانید انجام دهید کوچک مشمرید و در انتظار کاری سترگ تر بتأخیرش میفکنید. چه اندک هنگام نیاز بدان، به حال نیازمند، نافع تر از بسیار به هنگام بی نیازی بود.

خداوند کسی را آمرزد که آنچه در کف دارد، رها کند و آنچه در دو فک دارد، نگهدارد.

هستی برای ثبت ثنایت صحیفه ای است

کآغاز آن ازل بود انجام آن ابد

در جنب آن صحیفه چه باشد اگر به فرض

صدنامه در ثنای تو انشا کند خرد

نتوان صفات تو زطلسم جهان شناخت

احکام آن نجوم نگنجد در این رصد

هرگونه اعتقاد کنندت، نئی چنان

ما را در این قضیه جز این نیست معتقد

قرب ترا نبود سبب جز فنا و فقر

طوبی لمن تهیاء للقرب و استعد

لبیک گفت لطف تو هرجا برهمنی

بر جای یا صنم به خطا گفت: یا صمد

جاهل بود نعو زر نور حضور تو

آری ز آفتاب رمد صاحب رمد