اسدی توسی » گرشاسپنامه » بخش ۳۶ - پاسخ دادن بهو مهراج را
... وز آنجا سپه برد زی زنگبار
بشد تا جزیری به دریا کنار
پر از کوه و بیشه جزیری فراخ ...
... ز گردش صدف بیکران ریخته
به گل موج دریا برآمیخته
سپاه آن صدف ها همی کافتند ...
... به گرشاسب بخشید پاک آنچه یافت
وز آنجا سوی راه دریا شتافت
به یک کوهشان جای آرام بود ...
... ز غواص دیدند مردی هزار
رده ساخته گرد دریا کنار
گروهی شده زآب جویان صدف ...
اسدی توسی » گرشاسپنامه » بخش ۳۸ - خبر یافتن پسر بهو از کار پدر
... ز ماهی تن کشته بر ماه زد
از آتش همه روی دریا به چهر
چنان شد که شب از ستاره سپهر ...
... چهل کشتی از موج باد شگرف
ز دشمن نگون شد به دریای ژرف
دگر در گریز آن کجا مانده بود ...
اسدی توسی » گرشاسپنامه » بخش ۳۹ - برگشتن پسر بهو به زنگبار
... ز خویشانش پور بهو هر که بود
ببرد و ز دریا گذر کرد زود
ز هر سو چو بر وی جهان تنگ شد ...
اسدی توسی » گرشاسپنامه » بخش ۴۱ - دیدن گرشاسب برهمن را
... که هفتاد گامست هر پی درست
از ایدر به دریا دو میل است راست
شدی او به سه گام هر گه که خواست
ز دریا درون هر شب ابری بلند
برآید غریونده چون دردمند ...
... ز دل دود غم رفته بر آفتاب
دو دیده چو دریا دو رخ جوی آب
به صد سال گریان بد از روزگار ...
... غمی ماند جفتش تهی زو کنار
بر جده نزدیک دریا کنار
همی ماهی آورد از قعر آب ...
... نشانگاه گورش کنون ایدرست
یکی بهره از وی به دریا درست
چو نوح آمد و یافت ایدر درنگ ...
اسدی توسی » گرشاسپنامه » بخش ۴۶ - پرسش های دیگر از برهمن
بپرسید باز از بر کوهسار
کدامست شهری به دریا کنار
بدین روی دریا و زآنروی کوه
به دشت آمده برزگر یک گروه ...
... دمان شیر مرگست و ما ورزکار
همان چرخ و دریا و در کشت کار
ره نیک و بد کشتن تخم ماست ...
اسدی توسی » گرشاسپنامه » بخش ۴۸ - گشتن گرشاسب با مهراج گرد هند
یکی مرد ملاح بد راهبر
که بودش همه راه دریا ز بر
بد آگه که در هر جزیره چه چیز
زبان همه پاک دانست نیز
به دریا هر آنجا که آب آزمای
ببویید آن گل بگفت از کجای
چو دریا به شورش گرفتی شتاب
یکی طشت بودش بکردی پر آب ...
... چنین هر شب از دور پیدا شود
سپیده دمان باز دریا شود
ز دام و دد و بوی نخچیر گیر ...
اسدی توسی » گرشاسپنامه » بخش ۴۹ - صفت جزیره دیگر
جزیری بد آن نیز با رنگ و بوی
که عنبر بس افتد ز دریا بدوی
ز دریا کجا عنبر افتد دگر
بر آن یک جزیره بود بیشتر ...
اسدی توسی » گرشاسپنامه » بخش ۵۰ - آمدن گرشاسب به جزیره هرنج
... ببخشیدشان هدیه چندان ز گنج
کز آن ماند دریا وکشتی به رنج
ز کافور وز عنبر وعود تر ...
اسدی توسی » گرشاسپنامه » بخش ۵۱ - دیگر جزیره که آن رامنی خوانند
... نیارد بد این ز آن دگر کینه جوی
به کوه اژدها و به دریا نهنگ
هر آنجا که یابد بدرد به چنگ ...
... زبالاش قوس قزح صد هزار
ز باد پرش موج دریا ستوه
ز بانگش گریزان دد از دشت و کوه ...
اسدی توسی » گرشاسپنامه » بخش ۵۲ - شگفتی جزیره هر دو زور و خوشی هوا و زمین
... مرین مرغکان را نشاید فکند
که در ژرف دریا هر آنجایگاه
که ناگه شود کشتیی گم ز راه ...
اسدی توسی » گرشاسپنامه » بخش ۵۶ - به کشتی نشستن
... به کشتی نشستند و رفتند شاد
به دریا و خشکی ز کشتی کشان
هر آن کس که داد از شگفتی نشان ...
اسدی توسی » گرشاسپنامه » بخش ۵۹ - صفت جریزه دیو مردمان
... نه نیز از زبانشان کس آگاه بود
به دریا زدندی چو ماهی شناه
به کشتی رسیدندی از دور راه ...
اسدی توسی » گرشاسپنامه » بخش ۶۰ - جنگ گرشاسب با اژدها و شگفتی ماهی وال
... بیوبارد این کشتی ما به دم
چو بینند کآید ز دریا برون
ز سهمش که کشتی کند سرنگون ...
... که دیدم دگر ماهیی زین نشان
ز دریا فتاده به خشکی برون
درازای او چارصد رش فزون ...
اسدی توسی » گرشاسپنامه » بخش ۶۳ - شگفتی جزیره درخت واق واق
... فروزد سپهر و زمین را به چهر
گلستان ازو سبز دریا شود
سیه شعر این زرد دیبا شود ...
... چنین هر شب تیره پیدا شوند
سپیده دمان باز دریا شوند
درخت آن گه از نو شگفتن گرد ...
... که اسپ دوان گردش اندر نیافت
دگر دید بر مرز دریای ژرف
یکی گرد کوه از سپیدی چو برف ...
اسدی توسی » گرشاسپنامه » بخش ۶۴ - شگفتی جزیره قالون و جنگ گرشاسب با سگسار
... بدرند از آوا دل سنگ سخت
به دریا شتابان نهنگ آورند
به شمشیر با شیر جنگ آورند ...
... بر آمد یکی نابیوسان نبرد
که دریا همه خون شد دشت گرد
هر ایرانیی تاختند از کمین
فکندند از ایشان یکی بر زمین
شد از تف تیغ آب دریا بخار
رخ خور بخارید نیزه به خار ...
... گروهی به بیشه درون تاختند
دگر تن به دریا در انداختند
سپه خار و خارا بهم بر زدند ...
اسدی توسی » گرشاسپنامه » بخش ۶۷ - شگفتی جزیرۀ تاملی
سوی تاملی شاد خوار آمدند
به نزدیک دریا کنار آمدند
پر انبوه مردم یکی جای بود ...
... بگرییم و آریم چندان خروش
که دریا و که گیرد از ناله جوش
همان گه بر آید یکی تیره ابر ...
... چنان زآب دیده بشوید زمین
کزو موج خیزد چو دریای چین
یل نیو گفتا کنون کایدریم ...
اسدی توسی » گرشاسپنامه » بخش ۶۸ - شگفتی جزیرۀ رونده
کهی بد همان جا به دریا کنار
گرفته ز دریا کنارش سنار
پر انبوه بیشه یکی کوه پیش ...
... چنین گفت ملاح دانش پژوه
کزین سون دریا دگر هست کوه
جزیریست بر دامن زنگبار ...
... نه دارند جز خوردن اندیشه ای
بگشتند دریا همه سر به سر
بدیدند چندان شگفتی دگر
اسدی توسی » گرشاسپنامه » بخش ۶۹ - بیرون شدن گرشاسب
پس آن گه ز دریا به هامون شدند
به یک ماه از چین به بیرون شدند ...
... چو پاشیده بر سبز دیبا بقم
چو دریای اخضر که جوشان بود
درو موج بر سرخ مرجان بود ...
اسدی توسی » گرشاسپنامه » بخش ۷۴ - بازگشت گرشاسب و صفت خواسته
... که بد کشوری پیش پهناش تنگ
ز هر کوه و دریا و هر شهر و بر
ز خاور زمین تا در باختر ...
اسدی توسی » گرشاسپنامه » بخش ۷۵ - بازگشت گرشاسب از هند به ایران
... برهنه همی بر زنی با پلنگ
به دریا کنی آشنا با نهنگ
بر آن چشمه کاسپ من افشاند گرد ...