مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۶۰۲
... گر تو خواهی تا عجب گردی عجایب دان صیام
گر تو را سودای معراج است بر چرخ حیات
دانک اسب تازی تو هست در میدان صیام ...
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۶۰۷
... مثل بلبل مستم قفس خویش شکستم
سوی بالا بپریدم که من از چرخ بلندم
نه چنان مست و خرابم که خورد آتش و آبم ...
... سوی آن قلعه عالی تو برانداز کمندم
نه بر این دخل بچفسم نه از این چرخ بترسم
چو فزون خرج کنم من نه فزون دخل دهندم
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۶۰۸
... قدر از بام درافتد چو در خانه ببندم
مگر استاره ی چرخ ام که ز برجی سوی برجی
به نحوسی ش بگریم به سعودی ش بخندم ...
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۶۲۹
... چون تنم را بخورد خاک لحد چون جرعه
بر سر چرخ جهد جان که نه جسمم نورم
نیم آن شاه که از تخت به تابوت روم ...
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۶۳۳
... ما از این خرگله خرگاه چرا برنکنیم
همچو سیمرغ دعاییم که بر چرخ پریم
همچو سرهنگ قضاییم که لشکر شکنیم ...
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۶۳۷
... اندر این چاه جهان یوسف حسنی است نهان
من بر این چرخ از او همچو رسن پیچیدم
هله ای عشق بیا یار منی در دو جهان ...
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۶۵۵
... گردش آسیاها داری و پیچ ارقم
گفت چرخ مقدس چون نترسم از آن کس
کو بهشت جهان را می کند چون جهنم ...
... می کند خوش فسوسی بر بد و نیک عالم
خاک از او سبزه زاری چرخ از او بی قراری
هر طرف بختیاری زو معاف و مسلم ...
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۶۶۵
... گر که قافی تو را چون آسیا
آرم اندر چرخ و گردانت کنم
ور تو افلاطون و لقمانی به علم ...
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۶۶۹
... ما نه نیکیم ای برادر نی بدیم
هر چه چرخ دزد از ما برده بود
شب عسس رفتیم و از وی بستدیم ...
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۶۸۴
... چون فلک زیر و زبر می نروم
خانه چرخ و زمین تاریک است
من ز خرگاه قمر می نروم ...
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۶۹۳
... مرغ گشاده پایم برگ قفس ندارم
من ابر آب دارم چرخ گهرنثارم
بر تشنگان خاکی آب حیات بارم ...
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۶۹۶
ای چرخ عیب جویم وی سقف پرستیزم
تا کی به گوشه گوشه از مکر تو گریزم
ای چرخ همچو زنگی خون خواره خلایق
من ابر همچو خونم بر تو چرا بریزم ...
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۷۰۰
... بنگر به عزت من کان را همی بخایم
گر چرخ و عرش و کرسی از خلق سخت دور است
بیدار و خفته هر دم مستانه می برآیم ...
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۷۰۴
... نی در جهان خاک قرار است روح را
نی در هوای گنبد این چرخ خم به خم
زان باغ کو شکفت همان جاست میل جان ...
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۷۰۹
... در عشق شمس مفخر تبریز روز و شب
بر چرخ دیوکش چو شهاب و شراره ایم
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۷۱۰
... با نور روی مفخر تبریز شمس دین
از شمس چرخ گنبد دوار فارغیم
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۷۱۴
... صد مه و صد آفتاب چهره او را غلام
از هوس عشق او چرخ زند نه فلک
وز می او جان و دل نوش کند جام جام ...
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۷۲۰
بار دگر ذره وار رقص کنان آمدیم
زان سوی گردون عشق چرخ زنان آمدیم
بر سر میدان عشق چونک یکی گو شدیم ...
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۷۲۱
... جان چو دریا تو راست بر کف خود نه بیا
گرچه که ما همچو چرخ بی گنهی می کشیم
زان سوی این پنج حس نوبت ما پنج کن ...
... نور فلک شمس دین مفخر تبریز ما
از رخ آن آفتاب چرخ درون مه وشیم
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۷۲۶
... ولی چو درنگرم نیک در دوار توام
به زیر چرخ ننوشم شراب ای زهره
که من عدو قدح های زهربار توام ...