گنجور

 
مولانا

ای چرخ عیب جویم وی سقف پرستیزم

تا کی به گوشه گوشه از مکر تو گریزم

ای چرخ همچو زنگی خون خواره خلایق

من ابر همچو خونم بر تو چرا بریزم

ای دل بسوز خوش خوش مگریز از این دوآتش

کاین است بر تو واجب کیی به نار تیزم

مقصود نور آمد عالم تنور آمد

وین عشق همچو آتش وین خلق همچو هیزم

همچون خلیل یزدان پروانه وار شادان

در آتشش نشستم تا حشر برنخیزم

 
 
 
غزل شمارهٔ ۱۶۹۶ به خوانش عندلیب
می‌خواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
فعال یا غیرفعال‌سازی قفل متن روی خوانش من بخوانم
مولانا

آری ستیزه می کن تا من همی‌ستیزم

چندین زبون نیم که ز استیز تو گریزم

از حیله خواب رفتی هر سوی می بیفتی

والله که گر بخسپی این باده بر تو ریزم

ای دولت مصور پیش من آر ساغر

[...]

امیرخسرو دهلوی

کاری چو برنیاید از آه صبح خیزم

تا چند هر زمانی با بخت بر ستیزم

از عزت در تو خواهم کشم به دیده

خاک درت که از وی خاشاک و خس نبیزم

در آرزوی خوابم کت گه گهی ببینم

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه