... خفتگانند جمله در کشتی

بادبان برکشیده بهر سفر

خاک تیره ز آب و نار شمر ...

... سایه اقربات بر سر تست

کودکی در سفر تو مرد شوی

رنجه ار راه گرم و سرد شوی ...

... ندروی جز غم ار چه به تازی

در سفر خواجگی نکو ناید

که سفر خواجگی بپالاید

اندرین پایگاه سر گردان

شد سفر بوته جوانمردان

پدر اولت غربی کرد ...

... که شود همچو باد صحرایی

سفر آتش ار نخواهی کرد

تاج خلت بنه ز ره برگرد ...

... جز به آب آب کی تواند رفت

با رفیقان سفر مقر باشد

بی رفیقان مقر سقر باشد ...

... پای سازم به ره چو مور و چو مار

گر تو کار سفر همی سازی

تو ز من خواه و گیر جان بازی ...

... زجل این حل و عقد بر تو شمرد

آن چنان آمدی ز راه سفر

که ز معراج روح پیغامبر ...

... تا عزیزش نکرد جلوه نکرد

آسمان از سفر نمود جلال

قمر اندر سفر گرفت کمال

آب ریزد زمانه گر خواهد

کاب روی فرشتگان کاهد

از شمر در سفر چو برگردد

چون شرنگ ار چه بد شکر گردد ...

... شوره را همچو گلبن آب دهد

نیست اندر سفر به بحر و به بر

چون دل و صیتش ایچ پای آور ...

... سوی آن بحر موج کشتی رو

سفر راه کهکشان به دو جو

من درو دیده ام که از پی سود ...

... عمر چرخ نام شد بهرام

زانکه بهرام را اگر سفریست

وقت رجعت صلابت عمریست ...

... تو چو شمس و قمر گرفتی ملک

زان به تیغ و سفر گرفتی ملک

این چو تازنده و آن رباینده ست ...

... آن چو خورشید چرخ را در خورد

وآن چو بدر فلک سفر پرورد

از پی قهر خویش و بدخواهان ...

... نهمین جای ملت و دین است

سفر و راه و کیش و آیین است

دهم از مادران نهند شمار ...

... که نه از زیرکان کمند اوباش

چون مرا اندرین سفر که رهست

زر و جو هست و عیسی و خر هست ...

... در راه تو با قطار شرق و غرب

دارند شغل و پیشه سفر ماه و آفتاب

با عزم و با بقای تو در سرعت و ضیا ...

... چیزی نیافرید که در وی زیان تست

ایمن بزی تو در سفر و در حضر از آنک

حفظ خدای عز و وجل پاسبان تست ...

... پیکان همچو آب تو شد آفت جگر

چون تو بسوی خطه اعدا سفر کنی

ارواحشان ز خطه ابدان کند سفر

از بهر آنکه تا کند ارواحشان نزول ...

... آسمانی ز انت آرامش نباشد از مسیر

آفتابی ز انت آسایش نباشد از سفر

تا درخت فتح آب از چشمه تیغ تو یافت ...

... اگر بسالی نزدیک شد که موکب تو

ز نقطه شرف ملک رفت سوی سفر

تو آفتابی واز نقطه حمل سالی

برد بسوی سفر قرص آفتاب حشر

اگر ملوک ز تیغت نهان شدند بلی ...

... جز تخم وفا و عدل مفشان

اندر سفر و حضر ز آفات

بادات نگاهدار یزدان ...

... صیت انعام تو در هر محفلی مذکور باد

گاه و بیگه سال و مه اندر حضر وندر سفر

ایزدت یار و فلک چاکر جهان مأمور باد ...

... ملک طغان خان بر وفق رأی صایب شاه

سفر گزید به خط ختا به کشف خطا

بسه وی شاه ختا رفت و بر صواب آمد ...

... که گاه نظم نداند کس از جریر مرا

چو سوزنی لقب آمد ز حر نار سفر

برون جهان چو سر سوزن از صریر مرا ...

سوی ختا بسفر شد بعزم و رأی صواب

بدفع شر خشم شاه شرع با اصحاب ...

... رعیت و حشم آسوده زین شکار و شراب

چو در سفر برکاب ملک عنان پیوست

بحضرت آمد با شاه همعنان و رکاب ...