گنجور

 
۳۷۰۱

عطار » جوهرالذات » دفتر اول » بخش ۱۹ - در اظهار کردن قوّت و قدرت و استغناء کل فرماید

 

... من آوردم تمامت اندرین جای

برم بار دگر در غیر ماوای

یکی بردم در اول هم در آخر ...

... خدایی مر مرا باشد سزاوار

که گر خواهم بیامرزم به یک بار

خدایی مر مرا باشد بتحقیق ...

... حقیقت من منم یکتا و دلدار

ز ذات خویشتن ماییم جبار

عیانم در همه چیزی تو بنگر ...

... زخون مشک و ز نی شکر نمایم

ز باران در صدف گوهر نمایم

ز کف خود برآرم آدمی را ...

... سر خود دور نه تا سر تو گردی

بیکباره ز ما و من تو گردی

سر خود دور نه تا دوست گردی ...

... سر خود دور نه تا بر سر دار

ببینی خویشتن را عین جبار

سر خود دور نه در خاک و خون شو ...

عطار
 
۳۷۰۲

عطار » جوهرالذات » دفتر اول » بخش ۲۱ - حکایت

 

... چو سر این جا بریدی همچو عطار

ز دریا جوهرافشانی به یک بار

چو سر این جا بریدی صورت دوست ...

عطار
 
۳۷۰۳

عطار » جوهرالذات » دفتر اول » بخش ۲۷ - در حکایت پدر و پسر و در کشتی نشستن و مقالات ایشان با یکدیگر فرماید

 

... همه بر مال و سیم و زر چنین زار

شده غرقه فتاده اندر این بار

من از بهر تو ای دلدار و ای جان ...

عطار
 
۳۷۰۴

عطار » جوهرالذات » دفتر اول » بخش ۳۰ - پسر در راز معنی و در نوع حقیقت کل گوید

 

... مر الهام میگوید که باز آی

گره یکبارگی ازخویش بگشای

مر الهام میگوید در اینجا ...

... مر الهام میآید ز دلدار

که کم گردان نمود خود به یک بار

مر الهام میآید که نوری ...

عطار
 
۳۷۰۵

عطار » جوهرالذات » دفتر اول » بخش ۴۷ - در سؤال کردن پیر از ابلیس در پاکی در لعنت و نافرمانی کردن فرماید

 

... نمود عشق را آسان گرفتند

حذر کردند از لعنت به یک بار

زهی عاشق که اینجا لعنت یار ...

عطار
 
۳۷۰۶

عطار » جوهرالذات » دفتر اول » بخش ۴۸ - در جواب دادن ابلیس در اعیان فرماید

 

... همه دیدم بچشم سر نهانی

جمال بار در عین العیانی

نمود یار دیدم در همه چیز ...

... ندانستم که چون بد سر اسرار

که اعیانم بد اینجا دیدن بار

جمال یار بود آنجا عیانم ...

... مرا افتاد اینجاگاه کاری

گرفتست این زمان ذره غباری

ملامت میکشم در عشق دلدار ...

... ز بود کفر در زنار بودم

همه کفر جهان دارم بیکبار

شدم کافر چینن در روی دلدار ...

... بروز محشرم هم شاد گردان

بروز محشرم بخشی بیکبار

ز دوش آنجای برداری مرا بار

بروز محشرم تو کل ببخشی ...

عطار
 
۳۷۰۷

عطار » جوهرالذات » دفتر اول » بخش ۴۹ - و ایضاً در اسرار شیطان فرماید

 

... نماند هیچ شیء جمله تو باشی

اگرچه بار عشقت دیدم از جان

همی دان لعنتیم زارو حیران ...

... قدم در کفر و لعنت بسپری تو

کشی بار جفای عشق جانان

نمود درد خود آری بدرمان ...

... چرا توبا قضا اینجا ستیزی

بکش بار فراق و وصل دریاب

رها کن فرع را و اصل دریاب ...

... عیان لعنت اندر شرع دریافت

تو بار عشق چون اینجا کشیدی

یقین میدان که کام دل رسیدی

بکش مانند مردانش تو باری

که برخیزد ز ره باری غباری

شود پیدا جمال بی نشانی ...

عطار
 
۳۷۰۸

عطار » جوهرالذات » دفتر اول » بخش ۵۵ - در پیدا آوردن حوّا از پهلوی چپ آدم در نمودار سیر کل فرماید

 

... که افتاده طلب دارد طبیعت

هر آن میوه که افتادست از بار

مخور از خاک ره ای دوست زنهار ...

... حکیمی نیست بر مانند عطار

که درمان میکند اینجا بیکبار

ز حکمت کرد درمان جمله ذرات ...

... ز درد ار آگهی درمانست دلدار

که درمانت کند هر دو بیکبار

ز درد عشق جانها مبتلا شد ...

... تو پنداری که در عین بهشتی

خدا یکباره از خاطر بهشتی

تو پنداری که دنیا هست جنت ...

عطار
 
۳۷۰۹

عطار » جوهرالذات » دفتر اول » بخش ۵۷ - در مباح شدن حوّا بر آدم و عقد و نکاح بستن ایشان بصد بار صلواة فرماید

 

... که بندم من در اینجا من باعیان

به ده صلوات ای آدم بصد بار

بروی مصطفی آن فخر ابرار ...

عطار
 
۳۷۱۰

عطار » جوهرالذات » دفتر اول » بخش ۶۲ - رفتن ابلیس به تلبیس در بهشت در دهان مار از جهت مکر کردن با آدم علیه افضل الصّلوات و اکمل التحیات

 

... چنان از بود او جنت پرانوار

بد اینجا از نمود فعل جبار

که حوران و قصوران نور او بود ...

... بزاری پیش حق آنجا بزارید

بس آب حسرت ازدیده ببارید

که یارب می تو دانی راز آدم ...

... نظر کن اندر این غم خوردن من

مرا رسوا مکن چون بار دیگر

بعجز من تو ای ستاربنگر ...

عطار
 
۳۷۱۱

عطار » جوهرالذات » دفتر اول » بخش ۶۵ - در طلب دوست و اعیان کل و گنج حققی یافتن و اسرار امیرالمؤمنین علی کرّم اللّه وجهه در جاة گفتن فرماید

 

... همیشه با ادب در حضرت شاه

کنون از خود برون کردند یکبار

که تا آمد عیان کل پدیدار ...

... چوآدم باش تو کار اوفتاده

خر اندر گل شده بار اوفتاده

چو آدم باش با درد و ملامت ...

عطار
 
۳۷۱۳

عطار » جوهرالذات » دفتر اول » بخش ۷۳ - در بیرون کردن جبرئیل علیه السلام حضرت آدم صفی را از بهشت ونصیحت کردن جبرئیل اورا فرماید

 

... برون کن از بهشتم تا رود زود

که تا گردم از او این بار خشنود

برون شد آدم و حوا ز جنت ...

... بر او دایما شادان نشینم

ولی در آخر کارت بیکبار

کند چون خونی دزدی گرفتار ...

... نه چون مرغان بیهش بازگشتند

ز جان و دل گذشتی تو بیکبار

ز آب و گل گذر کردی بیکبار

مرو بار دگر درخانه محبوس

که ناگه زار مانی خوار و مدروس ...

عطار
 
۳۷۱۴

عطار » جوهرالذات » دفتر اول » بخش ۷۵ - دروحدت صرف و یکتائی ذات و صفات فرماید

 

... نمود اودل عشاق بگرفت

دل عشاق بر بود او بیکبار

که جانان کرد اینجاگه بدیدار ...

... نمود راز دیدار خدا او

نیامد هیچکس چون او دگر بار

که برگوید در اینجا سر اسرار ...

عطار
 
۳۷۱۵

عطار » جوهرالذات » دفتر اول » بخش ۷۸ - در حق بینی و آداب بجای آوردن فرماید

 

... چو امر ذات پایانی ندارد

که هر دم صد هزاران در ببارد

از آن جوهر که دیدستی در اینجا ...

... ز باغ جان بدادم میوه عشق

بهرکس تاخورند اینجا از آن بار

که این شیوه به آید اندر اسرار ...

عطار
 
۳۷۱۶

عطار » جوهرالذات » دفتر اول » بخش ۸۴ - در سؤال کردن مرید از حضرت شیخ که شیطان مرا زحمت می‌دهد و جواب دادن شیخ مرید را فرماید

 

... ز بس زحمت که اینجا دادم ای پیر

نذارم باری اینجاگاه تدبیر

دمادم خون من اینجا بریزد ...

... دراین مسکن همه درد است و اندوه

فروماندی بزیر بار این کوه

تو زیر کوه اندوه وبلایی ...

... در اینجا اوست کلی غمگسارم

دم خود یافتم جبار بیچون

از آن این دم زدم من بیچه و چون ...

... ز دنیا درگذشت و جان برانداخت

وجود خویتشن یکبار بگداخت

ز دنیا درگذشت و در فنا دید ...

... ز جمله فارغ اینجا باش و بنگر

که اینجاگه تویی جبار اکبر

ز جمله فارغ اینجا باش و دریاب ...

... دمی بنگر تو این رمز و اشارات

نمودم عشق مردم در عبارات

دمادم فهم کن سرالهی ...

... بود بیچاره چون حیران و آگاه

کند آن راه زیر بار از دل

که تا ناگه رسد در عین منزل

چو در منزل رسد بی بار گردد

بمانده فارغ از هر بار گردد

باستد ناگهی آزاد اینجا

که بیشک داده باشد داد آنجا

تو هم دادی ده و میکش تو این بار

که ناگاهان رسی در منزل یار ...

... بماندستی تو غافل بی چنین راز

ز من این راز بشنو بار دیگر

که میگویم ترا اسرار دیگر

غبار صورتت بردار یکراه

که تا پیدا شود آنجای آن ماه

غبار صورتت بردار از پیش

که تا معنی بیابی مرد درویش

غبار صورتت چون رفت حق یاب

چرا چندین شدی مانند سیماب ...

... نماید روی در آیینه ناگاه

ز صورت چون برون آیی بیکبار

ترا برخیزد از هر نقش پندار ...

عطار
 
۳۷۱۷

عطار » جوهرالذات » دفتر اول » بخش ۸۵ - در خطاب کردن شیخ توبه و تمثیل و حقیقت کل فرماید

 

... چنین خواهد بدن در آخر کار

که درجان میشود پنهان به یکبار

تن و جان اصل جانانست اینجا ...

... ترا چون آشیان دیدار یار است

چرا مانده تنت در زیر بار است

چو خواهد بود اینت آخر کار ...

... سرانجامت چنین خواهد بدن کار

کنون بشکن قفس اینجا بیکبار

چو اندر سدره طوبی نشستی ...

عطار
 
۳۷۱۸

عطار » جوهرالذات » دفتر اول » بخش ۹۰ - در جواب دادن حسین منصور بایزید را قدّس اللّه روحهما فرماید

 

... حقیقت جملگی را راز بینی

فنا شو در نمود ما به یک بار

حجاب جسم و جان از پیش بردار ...

... درون خانقه خلقی بگردید

اناالحق زد در آنجاگاه ده بار

درون خانقه شد ناپدیدار ...

... رموز جان جان رویت نمودست

گره یکبارگی اینجا گشودست

کسی باید که باشد بایزیدی ...

... بدانی تو اگر باشی امین تو

گمان یکبارگی بردار از پیش

نظر کن تا ببینی جوهر خویش

گمان یکبارگی تو با یقینت

رها کن بیشکی این کفر و دینت ...

... ترا طاقت نماند آخر کار

شوی بیهوش و دل هر دو بیکبار

بقدر خون من مینوش کن جام ...

... ولی هستی یقین دیدار ذاتست

چو شه دربارگاه دل نشستست

بروی غیر او خود در ببستست ...

عطار
 
۳۷۱۹

عطار » جوهرالذات » دفتر اول » بخش ۹۲ - در سؤال از پیر طریقت درسر نگاهداشتن از خلق و جواب دادن وی سائل را فرماید

 

... دگر پرسید زو کای صاحب اسرار

جوابم بازده این نکته این بار

مرا این مشکل دیگر نهانست ...

... شدت تا بازیابی قدرت اینجا

کنی یکبارگی درمان تو خود را

در اینجا واصلان چون خود رسیدند ...

... چو رفتت نفس جسم آزاد کن زود

مکن بار دگر شیطان تو خوشنود

یقین حق کن تو خوشنودی خدا شو ...

... خدا خواهی بدن در آخر کار

چو اینجا برفتد پرده بیکبار

اگر پرده برافتد باز بینی ...

... که گردد صورتت در زیر گل حل

چو حل گردد ترا صورت بیکبار

شوی ای نور دل کل ناپدیدار ...

عطار
 
۳۷۲۰

عطار » جوهرالذات » دفتر اول » بخش ۹۴ - در حکایت پاکبازی و طلب کردن حقیقت ذات و آوازدادن هاتف آن طالب را فرماید

 

... تو داری جوهر و هستی طلبکار

زهی حیرت که آوردی بیکبار

برون میجویی و من در درونم ...

... چراچندین که در بند تو هستم

بزیر بار محنت مانده پستم

دلت با من در اینجا رحم نارد ...

... هنوزت ره ندادستیم بر یار

درآوردی تو گستاخی بیکبار

بیک جرعه چنین از هوش رفتی ...

عطار
 
 
۱
۱۸۴
۱۸۵
۱۸۶
۱۸۷
۱۸۸
۶۵۵