گنجور

 
۳۲۱

خاقانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۲۸ - در رثاء امام محمد بن یحیی خراسانی و خفه شدن او به دست غزان

 

... خاک درش خزاین ارواح دان چرخ

فیض کفش معادن اجساد زای خاک

سنجر به سعی دولت او بود دولتی ...

خاقانی
 
۳۲۲

خاقانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۳۴ - مطلع سوم

 

... مه شد زمن و عطارد ابکم

با لطف کفش گرفت تریاق

چون چشم گوزن کام ارقم ...

خاقانی
 
۳۲۳

خاقانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۳۸ - در مدح عصمت الدین خواهر منوچهر و شفیع آوردن برای اجازهٔ سفر

 

... شاه این خرگاه مینا دیده ام

بر لب بحر کفش خورشید و ابر

قربه زرین و سقا دیده ام ...

خاقانی
 
۳۲۴

خاقانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۷۵ - در مرثیهٔ قدوة الحکماء کافی‌الدین عم خویش

 

... جان نالان را به داروخانه گردون مبر

کز کفش جان داروی بی سم نخواهی یافتن

عافیت زان عالم است اینجا مجوی از بهر آنک ...

خاقانی
 
۳۲۵

خاقانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۹۵ - مطلع سوم

 

... صورت بغداد و مصر از خیروان انگیخته

هم خلیفه مصر و بغداد است هم فیض کفش

دجله از سعدون و نیل از گردمان انگیخته ...

خاقانی
 
۳۲۶

خاقانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۹۶ - در مدح خاقان اکبر منوچهر شروان شاه

 

... چون مهدی آخر زمان عدل هویدا داشته

ایوانش جنت را بدل جام از کفش کوثر عمل

اصوات غلمان زین غزل ابیات غرا داشته

خاقانی
 
۳۲۷

خاقانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۹۸ - مطلع سوم

 

... اینک جهان را غیب دان زین خرده برپا داشته

خط کفش حرز شفا تیغش در او عین الصفا

چون نور مهر مصطفی جان بحیرا داشته ...

خاقانی
 
۳۲۸

خاقانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۲۱۷ - در مذمت آب و هوای ری گوید

 

... دیدم سحرگهی ملک الموت را که پای

بی کفش می گریخت ز دست وبای ری

گفتم تو نیز گفت چو ری دست برگشاد ...

خاقانی
 
۳۲۹

خاقانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۲۲۲ - در مدح ابوالمظفر جلال الدین شروان شاه اخستان

 

... خواهد سپهر کاندم خورشی گوی گردد

چون در کفش هلالی چوگان تازه بینی

صدرش چون باغ رضوان یاصفه سلیمان ...

خاقانی
 
۳۳۰

خاقانی » دیوان اشعار » ترکیبات » شمارهٔ ۲ - در مدح خاقان کبیر جلال الدین والدنیا شروان شاه اخستان

 

... چون سایه اندر دامنش پیوسته دامان باد هم

جام و کفش چو بنگری هست آفتاب و مشتری

جام آینه است اسکندری می آب حیوان باد هم ...

خاقانی
 
۳۳۱

خاقانی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۶۹ - در مدح نظام الملک قوام الدین

 

... دهر کهن به پهلوی دربان نو نشست

در کفش پاسبانش هر سنگ ریزه ای

چون گوهری بر افسر سلطان نو نشست ...

... بالای سدره عنصر و ارکان نو نشست

مهر سپهر ملک بماناد کز کفش

بر فرق فرقد افسر احسان نو نشست ...

خاقانی
 
۳۳۲

خاقانی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۹۷ - در مدح رکن الدین محمدبن عبد الرحمن طغان یزک

 

... گاز ناخن بر عقاب کند

آفتاب از کفش به تب لرزه است

کانجم جود فتح باب کند ...

خاقانی
 
۳۳۳

خاقانی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۲۰۶

 

... روغن دیر یاب می چکدش

خور ز رشک کفش به تب لرزه است

که خوی تب ز تاب می چکدش ...

خاقانی
 
۳۳۴

نظامی » خمسه » خسرو و شیرین » بخش ۱۱۹ - اندرز و ختم کتاب

 

... برون کش پای ازین پاچیله تنگ

که کفش تنگ دارد پای را لنگ

قدم درنه که چون رفتی رسیدی ...

نظامی
 
۳۳۵

نظامی » خمسه » لیلی و مجنون » بخش ۳۰ - رفتن پدر مجنون به دیدن فرزند

 

... در هیکل او کشید جامه

از غایت کفش تا عمامه

از هر مثلی که یاد بودش ...

نظامی
 
۳۳۶

نظامی » خمسه » لیلی و مجنون » بخش ۴۱ - غزل خواندن مجنون نزد لیلی

 

... من با توام آنچه مانده بر جای

کفشی است برون فتاده از پای

آنچ آن من است با تو نور است ...

نظامی
 
۳۳۷

نظامی » خمسه » هفت پیکر » بخش ۲۶ - نشستن بهرام روز شنبه در گنبد سیاه و افسانه گفتن دختر پادشاه اقلیم اول

 

... روزی آمد غریبی از سر راه

کفش و دستار و جامه هرسه سیاه

نزل او چون به شرط فرمودم ...

نظامی
 
۳۳۸

نظامی » خمسه » هفت پیکر » بخش ۳۱ - نشستن بهرام روز پنجشنبه در گنبد صندلی و افسانه گفتن دختر پادشاه اقلیم ششم

 

... شه که این مژده اش به گوش رسید

پای بی کفش در سرای دوید

دختر خویش را به هوش و به رای ...

نظامی
 
۳۳۹

نظامی » خمسه » هفت پیکر » بخش ۳۲ - نشستن بهرام روز آدینه در گنبد سپید و افسانه گفتن دختر پادشاه اقلیم هفتم

 

... شحنه با کوس و محتسب با سنگ

کفش بگذاشت و راه پیش گرفت

باز دنبال کار خویش گرفت ...

نظامی
 
۳۴۰

نظامی » خمسه » اسکندرنامه - بخش اول: شرف‌نامه » بخش ۴۳ - سگالش خاقان در پاسخ اسکندر

 

... که افکندن مقبلان ست سخت

چو مقبل کمر بست پیش آر کفش

تپانچه نشاید زدن با درفش ...

نظامی
 
 
۱
۱۵
۱۶
۱۷
۱۸
۱۹
۵۶