گنجور

 
۳۳۰۱

خاقانی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۱۶۰

 

چون گشایند اهل همت دست خود

کهتران را پای بست خود کنند

راد مردان غافلان عهد را ...

... کهتران را هم نشست خود کنند

گر عمامه دیگری بندد رواست

لیکن استنجا به دست خود کنند

خاقانی
 
۳۳۰۲

خاقانی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۲۷۰

 

خواجه بر من در نیک دربست

چکنم لب به بدی نگشایم ...

... من سگ جان لب پاک آلایم

هرچه او بیشترم بنکوهد

من از آن بیشترش بستایم

او بدی گوید و او را شاید

من نکو گویم و آن را شایم

او به من جوهر خود بنموده است

من بدو گوهر خود بنمایم

خاقانی
 
۳۳۰۳

خاقانی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۲۹۴ - بالبدیهه در صفت خربزه

 

... که نهد بر سپهر خوان مگر او

آفتابی چو غنچه سر بسته

که نماید چو غنچه لعل و زر او ...

... خاقانی از نشیمن آزادی آمده است

بندش کجا کند فلک و زرق و بند او

نندیشد از فلک نخرد سنبلش به جو ...

... خورشید دیده ای که کند آب را بلند

سردی آب بین که شود چشم بند او

حاسد که بیند این سخن همچو شیر و می ...

خاقانی
 
۳۳۰۴

خاقانی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۳۴۳

 

... چو عامان به نوعی طرب کردمی

اگر غم طلاق از دلم بستدی

نکاح بنات العنب کردمی

گرم دست رفتی لگام ادب ...

خاقانی
 
۳۳۰۵

نظامی » خمسه » خسرو و شیرین » بخش ۳ - در استدلال نظر و توفیق شناخت

 

... که گفت این را بجنب آن را بیارام

قبا بسته چو گل در تازه رویی

پرستش را کمر بستند گویی

مرا حیرت بر آن آورد صد بار

که بندم در چنین بت خانه زنار

ولی چون کرد حیرت تیزگامی ...

... تو نیز آخر هم از دست بلندی

چرا بت خانه ای را در نبندی

چو ابراهیم با بت عشق می باز ...

... طلسمی بر سر گنج الهی است

طلسم بسته را با رنج یابی

چو بگشایی بزیرش گنج یابی ...

... مبین در نقش گردون کان خیال است

گشودن بند این مشکل محال است

مرا بر سر گردون ره بری نیست ...

... نیابی چون نه زو جویی ز مه نور

ز هر نقشی که بنمود او جمالی

گرفتند اختران زان نقش فالی ...

نظامی
 
۳۳۰۶

نظامی » خمسه » خسرو و شیرین » بخش ۵ - در نعت رسول اکرم صلی الله علیه وسلم

 

... به صورت توتیا ی چشم عالم

سرای شرع را چون چار حد بست

بنا بر چار دیوار ابد بست

ز شرع خود نبوت را نوی داد ...

... خدایش تیغ نصرت داده در چنگ

کز آهن نقش داند بست بر سنگ

به معجز بدگمانان را خجل کرد ...

نظامی
 
۳۳۰۷

نظامی » خمسه » خسرو و شیرین » بخش ۷ - در ستایش طغرل ارسلان

 

... به سلطانی به تاج و تخت پیوست

به جای ارسلان بر تخت بنشست

من این گنجینه را در می گشادم

بنای این عمارت می نهادم

مبارک بود طالع نقش بستم

فلک گفتا مبارک باد و هستم ...

... که تا از شغل ها فارغ شود شاه

حبش را زلف بر طمغاج بندد

طراز شوشتر در چاج بندد

به باز چتر عنقا را بگیرد ...

... به ابرو ییش از ابرو چین گشاییم

ز ملک ما که دولت راست بنیاد

چه باشد گر خرابی گردد آباد ...

نظامی
 
۳۳۰۸

نظامی » خمسه » خسرو و شیرین » بخش ۹ - خطاب زمین‌بوس

 

... گرم بلبل کنی کینت و گر زاغ

به عرض بندگی دیر آمدم دیر

و گر دیر آمدم شیر آمدم شیر ...

... ز طبع تر گشاده چشمه نوش

به زهد خشک بسته بار بر دوش

دهان زهدم ار چه خشک خانی است ...

... گرم دور افکنی در بوسم از دور

و گر بنوازیم نور علی نور

به یک خنده گرت باید چو مهتاب ...

نظامی
 
۳۳۰۹

نظامی » خمسه » خسرو و شیرین » بخش ۱۰ - در مدح شاه مظفرالدین قزل ارسلان

 

... جهان روشن شده مانند تیغش

سخای ابر چون بگشاید از بند

به صد تری فشاند قطره ای چند ...

... بدین درگه چه بوسد جز سر خاک

اگر صد کوه در بندد به بازو

نباشد سنگ با زر هم ترازو

از آن منسوج کاو را دور داده است

به چار ارکان کمربندی فتاده است

وزآن خلعت که اقبالش بریده است ...

... چو شد پرداخته در سلک اوراق

مسجل شد بنام شاه آفاق

چو دانستم که این جمشید ثانی ...

... اگر برگ گلی بیند در این باغ

بنام شاه آفاقش کند داغ

مرا این رهنمونی بخت فرمود

که تا شه باشد از من بنده خشنود

شنیدستم که دولت پیشه ای بود

که با یوسف رخیش اندیشه ای بود

چنان در کار آن دلدار دل بست

که از تیمار کار خویشتن رست ...

... مباد از چینیان چینی بر ابروش

حسودش بسته بند جهان باد

چو گردد دوست بستش پرنیان باد

مطیعش را ز می پر باد کشتی ...

نظامی
 
۳۳۱۰

نظامی » خمسه » خسرو و شیرین » بخش ۱۱ - در پژوهش این کتاب

 

... زبان بگشای چون گل روزکی چند

کز این کردند سوسن را زبان بند

سخن پولاد کن چون سکه زر

بدین سکه درم را سکه می بر

نخست آهنگری با تیغ بنمای

پس آن گه صیقلی را کار فرمای ...

... چو شد نقاش این بت خانه دستم

جز آرایش بر او نقشی نبستم

اگر چه در سخن کآب حیات است ...

... هوس ناکان غم را غم گساری

چنان نقش هوس بستم بر او پاک

که عقل از خواندنش گردد هوس ناک

نه در شاخی زدم چون دیگران دست

که بر وی جز رطب چیزی توان بست

حدیث خسرو و شیرین نهان نیست ...

... اگر چه داستانی دل پسند است

عروسی در وقایه شهربند است

بیاضش در گزارش نیست معروف ...

... کهن سالان این کشور که هستند

مرا بر شقه این شغل بستند

نیارد در قبولش عقل سستی ...

... همان شهر و دو آب خوش گوارش

بنای خسرو و جای شکارش

حدیث باربد با ساز دهرود ...

نظامی
 
۳۳۱۱

نظامی » خمسه » خسرو و شیرین » بخش ۱۲ - سخنی چند در عشق

 

... مشو چون خر بخورد و خواب خرسند

اگر خود گربه باشد دل درو بند

به عشق گربه گر خود چیر باشی ...

... خرد را دیده خواب آلود کردم

کمر بستم به عشق این داستان را

صلای عشق در دادم جهان را ...

نظامی
 
۳۳۱۲

نظامی » خمسه » خسرو و شیرین » بخش ۱۳ - عذر انگیزی در نظم کتاب

 

در آن مدت که من در بسته بودم

سخن با آسمان پیوسته بودم ...

... به صد دل کرده با جان آشنایی

تعصب را کمر در بسته چون شیر

شده بر من سپر بر خصم شمشیر

در دنیا به دانش بند کرده

ز دنیا دل بدین خرسند کرده ...

... به مردار استخوانی روزه مگشای

نکرده آرزو هرگز تو را بند

که دنیا را نبودی آرزومند ...

... ترش رویی نکردم هیچ در کار

ز شیرین کاری شیرین دل بند

فروخواندم به گوشش نکته ای چند

وزان دیبا که می بستم طرازش

نمودم نقش های دل نوازش ...

... چنین سحری تو دانی یاد کردن

بتی را کعبه ای بنیاد کردن

مگر شیرین بدان کردی دهانم ...

... به پایان بر چو این ره برگشادی

تمامش کن چو بنیادش نهادی

در این گفتن ز دولت یاری ات باد

برومندی و برخورداری ات باد

چرا گشتی درین بی غوله پابست

چنین نقد عراقی بر کف دست

رکاب از شهربند گنجه بگشای

عنان شیر داری پنجه بگشای ...

... چو صبح آن روشنان از گریه رستند

که برق خنده را بر لب ببستند

چو بی گریه نشاید بود خندان

وزین خنده نشاید بست دندان

بیاموزم تو را گر کار بندی

که بی گریه زمانی خوش بخندی ...

نظامی
 
۳۳۱۳

نظامی » خمسه » خسرو و شیرین » بخش ۱۵ - عشرت خسرو در مرغزار و سیاست هرمز

 

... می سرخ از بساط سبزه می خورد

چنین تا پشت بنمود این گل زرد

چو خورشید از حصار لاجوردی ...

... غلامش غوره دهقان تبه کرد

شب از درویش بستد جای تنگش

به نامحرم رسید آواز چنگش ...

... کنون گر خون صد مسکین بریزند

ز بند یک قراضه برنخیزند

کجا آن عدل و آن انصاف سازی ...

... نظامی بر سر افسانه شو باز

که مرغ بند را تلخ آمد آواز

نظامی
 
۳۳۱۴

نظامی » خمسه » خسرو و شیرین » بخش ۱۸ - حکایت کردن شاپور از شیرین و شبدیز

 

... چنان در لطف بودش آب دستی

که بر آب از لطافت نقش بستی

زمین بوسید پیش تخت پرویز ...

... سخن را بهره داد از رنگ و از بوی

که تا گیتی است گیتی بنده بادت

زمانه سال و مه فرخنده بادت ...

... از آن سوی کهستان منزلی چند

که باشد فرضه دریای دربند

زنی فرمانده ست از نسل شاهان ...

... که تا سرسبز باشد خاک پایش

به تابستان شود بر کوه ارمن

خرامد گل به گل خرمن به خرمن ...

... فسونگر کرده بر خود چشم خود را

زبان بسته به افسون چشم بد را

به سحری کآتش دل ها کند تیز ...

... دو پستان چون دو سیمین نار نوخیز

بر آن پستان گل بستان درم ریز

ز لعلش بوسه را پاسخ نخیزد ...

... که رحمت بر چنان لؤلؤ فروشان

حدیثی و هزار آشوب دلبند

لبی و صد هزاران بوسه چون قند ...

... گهی در خرمن گل باده نوشند

ز برقع نیستشان بر روی بندی

که نارد چشم زخم آنجا گزندی ...

... بسی زینگونه زر و سیم دارد

بر آخر بسته دارد ره نوردی

کز او در تک نیابد باد گردی ...

... یکی زنجیر زر پیوسته دارد

بدان زنجیر پایش بسته دارد

نه شیرین تر ز شیرین خلق دیدم ...

... بدان شیرین زبان اقرار دادند

که استادی که در چین نقش بندد

پسندیده بود هرچ او پسندد ...

... به کار آیم کنون کز دست شد کار

چو بنیادی بدین خوبی نهادی

تمامش کن که مردی اوستادی ...

نظامی
 
۳۳۱۵

نظامی » خمسه » خسرو و شیرین » بخش ۲۰ - نمودن شاپور صورت خسرو را بار اول

 

... چراغ روز را پروانه کردند

به زیر تخته نرد آبنوسی

نهان شد کعبتین سندروسی

بر آمد مشتری منشور بر دست

که شاه از بند و شاپور از بلا رست

در آن دیر کهن فرزانه شاپور ...

... پگه تر زان بتان عشرت انگیز

میان در بست شاپور سحرخیز

بر آن سبزه شبیخون کرد پیشی ...

... خجسته کاغذی بگرفت در دست

به عینه صورت خسرو در او بست

بر آن صورت چو صنعت کرد لختی ...

... به سرسبزی بر آن سبزه نشستند

گهی شمشاد و گه گل دسته بستند

گه از گل ها گلاب انگیختندی ...

... که کرده است این رقم پنهان مدارید

بیاوردند صورت پیش دل بند

بر آن صورت فرو شد ساعتی چند ...

نظامی
 
۳۳۱۶

نظامی » خمسه » خسرو و شیرین » بخش ۲۳ - پیدا شدن شاپور

 

برآمد ناگه آن مرغ فسون ساز

به آیین مغان بنمود پرواز

چو شیرین دید در سیمای شاپور ...

... ز شیرین کاری آن نقش جماش

فرو بسته زبان و دست نقاش

رخ چون لعبتش در دل نوازی ...

... ثناهای پری رخ بر زبان راند

پری بنشست و او را نیز بنشاند

بپرسیدش که چونی وز کجایی ...

... بفرمود آن صنم تا آن بتی چند

بنات النعش وار از هم پراکند

چو خالی دید میدان آن سخندان ...

... طبق پوش از طبق برداشت حالی

به گستاخی بر شاپور بنشست

در تنگ شکر را مهر بشکست ...

... چو زلف خود دلی شوریده دارم

در این صورت بدان سان مهر بستم

که گویی روز و شب صورت پرستم ...

... بدان مشگوی مشک آگین فرود آی

کنیزان را نگین شاه بنمای

در آن گلشن چو سرو آزاد می باش ...

... دویدند آن شگرفان سوی شیرین

بنات النعش را کردند پروین

بفرمود اختران را ماه تابان ...

... از آن رفتن بر آسودند یک چند

دل شیرین فرو مانده در آن بند

شبی کز شب جهان پر دود کردند

جهان را دیده خواب آلود کردند

پرند سبز بر خورشید بستند

گلی را در میان بید بستند

به بانو گفت شیرین کای جهان گیر ...

... یکی فردا بفرما ای خداوند

که تا شبدیز را بگشایم از بند

بر او بنشینم و صحرا نوردم

شبانگه سوی خدمت باز گردم ...

نظامی
 
۳۳۱۷

نظامی » خمسه » خسرو و شیرین » بخش ۲۵ - دیدن خسرو شیرین را در چشمه سار

 

... به شام و صبح اندر خدمت شاه

کمر می بست چون خورشید و چون ماه

چو تخت آرای شد طرف کلاهش ...

... بر آن دل شد که لعبی چند سازد

بگیرد شاه نو را بند سازد

حسابی بر گرفت از روی تدبیر ...

... میان گلشن آبی دید روشن

چو طاووسی عقابی باز بسته

تذروی بر لب کوثر نشسته ...

... در آب نیل گون چون گل نشسته

پرندی نیل گون تا ناف بسته

همه چشمه ز جسم آن گل اندام ...

... ز هر سو شاخ گیسو شانه می کرد

بنفشه بر سر گل دانه می کرد

اگر زلفش غلط می کرد کاری

که دارم در بن هر موی ماری

نهان با شاه می گفت از بناگوش

که مولای توام هان حلقه در گوش ...

... گمان بردی که مار افسای را کشت

کلید از دست بستان بان فتاده

ز بستان نار پستان در گشاده

دلی کآن نار شیرین کار دیده ...

... چو بر فرق آب می انداخت از دست

فلک بر ماه مروارید می بست

تنش چون کوه برفین تاب می داد ...

... سمن بر غافل از نظاره شاه

که سنبل بسته بد بر نرگسش راه

چو ماه آمد برون از ابر مشگین ...

... که خوش باشد سواد نقش بر سیم

دل خسرو بر آن تابنده مهتاب

چنان چون زر در آمیزد به سیم آب ...

... چو ماهی ماه را در آب می جست

زمانی پل بر آب چشم بستی

گهی بر آب چشمه پل شکستی ...

نظامی
 
۳۳۱۸

نظامی » خمسه » خسرو و شیرین » بخش ۲۶ - رسیدن شیرین به مشگوی خسرو در مداین

 

... گزیدند از حسد لب های زیرین

به رسم خسروی بنواختندش

ز خسرو هیچ وا نشناختندش ...

... به حاضر گشتن خسرو نیاز است

چو خسرو در شبستان آید از راه

شما را خود کند زین قصه آگاه ...

... فشاندند آب گل بر چهره ماه

ببستند اسب را بر آخور شاه

دگرگون زیوری کردند سازش

ز در بستند بر دیبا طرازش

گل وصلش به باغ وعده بشگفت ...

نظامی
 
۳۳۱۹

نظامی » خمسه » خسرو و شیرین » بخش ۲۹ - مجلس بزم خسرو و باز آمدن شاپور

 

... درون خرگه از بوی خجسته

بخور عود و عنبر کله بسته

نبید خوش گوار و عشرت خوش ...

... به باغ مشعله دهقان انگشت

بنفشه می درود و لاله می کشت

سیه پوشیده چون زاغان که سار ...

... چو در زرین صراحی لعل باده

ز نرگس وز بنفشه صحن خرگاه

گلستانی نهاده در نظرگاه ...

... که چون جا گرم کردی گویدت خیز

چو هست این دیر خاکی سست بنیاد

به باده اش داد باید زود بر باد ...

... ز دل داران خسرو با دل شاد

که بر دربار خواهد بنده شاپور

چه فرمایی در آید یا شود دور ...

... کز او رخ زرد گردد عمر کوتاه

در آمد نقش بند مانوی دست

زمین را نقش های بوسه می بست

زمین بوسید و خود بر جای می بود

به رسم بندگان بر پای می بود

گرامی کردش از تمکین خود شاه ...

... ز نو هر روزش اقبالی دگر باد

حدیث بنده را در چاره سازی

بساطی هست با لختی درازی ...

... چه دیدم تیزرایی تازه رویی

مسیحی بسته در هر تار مویی

همه رخ گل چو بادامه ز نغزی ...

... میانی یافتم کز ساق تا روی

دو عالم را گره بسته به یک موی

دهانی کرده بر تنگیش زوری ...

... زمرد را سوی کان آورد باز

ریاحین را به بستان آورد باز

نظامی
 
۳۳۲۰

نظامی » خمسه » خسرو و شیرین » بخش ۳۰ - رفتن شاپور دیگر بار به طلب شیرین

 

... به عشرت بود روزی باده در دست

مهین بانو درآمد شاد و بنشست

ملک تشریف خاص خویش دادش ...

... من آن گه گفتم او آید فرادست

که اقبال ملک در بنده پیوست

چو اقبال تو با ما سر در آرد ...

... که چون بودی و چون رستی ز بیداد

که از بندت نبود این بنده آزاد

امیدم هست کاین سختی پسین است ...

... به گلزار مراد شاه راندش

چو زین بر پشت گل گون بست شیرین

به پویه دست برد از ماه و پروین

بدان پرندگی زیرش همایی

پری می بست در هر زیر پایی

وز آن سو خسرو اندر کار مانده ...

نظامی
 
 
۱
۱۶۴
۱۶۵
۱۶۶
۱۶۷
۱۶۸
۵۵۱