گنجور

 
۳۳۰۱

ترکی شیرازی » دیوان اشعار » فصل سوم - سوگواری‌ها » شمارهٔ ۱۰۱ - آتش فراق

 

... تنها به شهر شام چسان شب به سر برم

گویند رفته باب تو چندی سوی سفر

طفلم ولی نمی شود این حرف باورم ...

ترکی شیرازی
 
۳۳۰۲

ترکی شیرازی » دیوان اشعار » فصل سوم - سوگواری‌ها » شمارهٔ ۱۰۳ - حلقهٔ ماتم

 

... به روی خاک سر خود نهاد و رفت به خواب

به خواب دید که بابایش آمده ز سفر

گرفته تنگ چو جان عزیزش اندر بر

زبان به شکوه گشود آن سلاله حیدر

به گریه گفت چرا دیر آمدی ز سفر

از آن زمان که تو پنهان شدی ز دیده من ...

... که آفتاب رخش بود سایه ای به سرم

مگر نه باب من آمد همین زمان ز سفر

مرا کشید ز راه وفا چو جان در بر ...

ترکی شیرازی
 
۳۳۰۳

ترکی شیرازی » دیوان اشعار » فصل چهارم - ترکیب‌بندها » شمارهٔ ۱ - شانزده بند عاشورایی

 

... از کربلا به جبر برندم به سوی شام

چون نیست اختیار به کف زین سفر مرا

سوزم چو شمع زآتش داغت به قتلگاه ...

... کردند پا برهنه و با چشم اشکبار

خلقی به جستجوی عزیزان نوسفر

جمعی به فکر تازه جوانان گلعذار ...

ترکی شیرازی
 
۳۳۰۴

صامت بروجردی » افتتاح ریاض الشهاده (دیوان صامت) » شمارهٔ ۱ - بحر طویل

 

... بند یازدهم

دید چون خامس اصحاب کسا قدوه اولاد رسول دوسرا سرور و سرخیل تمام شهدا خسرو مظلوم جگرتشنه حسین کفر جهانگیر شده کرد علم قد رسا همره هفتاد و دو تن یاور و انصار و احباء و جوانان و برادر همه بگرفته بە کف سر زن و فرزند به همراه روان شد ز وطن در سفر از یثرب و بطحا به سوی وادی پرخوف و خطر معدن اندوه و غم و درد و بلا کرببلا کوفت در آن بادیه با شور حسینی ز نوا شاه حجازی به عراق از پی ارشاد مخالف همه طبل ابدی از پی اثبات وجود احدی کرد اساس صمدی کوکبه لم یلدی رایت کفوا احدی سخت در آن ناحیه برپا و به گلبانگ بلند از در انکار علیرغم شیاطین ستمکار فرو ریخت به هم قایمه شرک و هواپویی کفار و ثناگوی صنم جوی سیه نامه بدبخت پی دعوی ثارالهی خویش بشست از سر و جان و بدن و مال همه دست و به شادی نظر از غیر خدا بست و بی رویت دیدار جمال ازلی دیده حق بین نگشود از سر تحقیق بدان پایه رسیدش ز وفا کار که بعد از همەی یاور و انصار فدا کرد چو عباس وفادار و علمدار رشیدی و به مانند علی اکبر و اصغر پسری را که ندیده است و نبیند به جهان چشم فلک دیده انسان و ملک تا به صف حشر چنان تازه جوانی و چنین کودک شش ماهه بی شیر به عالم پسری در فلک منزلت و مرتبه رخشان قمری هر دو گل گلشن باغ نبوی هر دو نهال چمن مرتضوی کوکب رخشان سپهر علوی همچو خلیل از سر تسلیم و رضا کرد فدا جان و سر هر دو به درگاه خدا راند به جایی فرس شوق به امید لقای پدر و جد و برادر که بزد همچو علی دست یلی را به سوی قبضه شمشیر کشید آه جهانگیر که ای تیغ ز بس جای نمودی به غلاف و ننمودی ز پی سرکشی اهل خلاف از دل و جان رو به مصاف این همه طغیان به میان آمد و دین رفت به یک بار ز دست و ز درنگ تو گرفت آینەی شرع نبی زنگ ایا تیغ دودم نه قدمی جانب میدان جهاد از پی تخریب اساس هوس اهل ستم تا که ز نو تازه کنی رسم عبودیت حق دهر پرآوازه نمایی ز هدایت به سوی رب فلق روی خلایق کنی از طاعت ابلیس به حق طی کنی این زشت ورق را پس از آن سر به سوی کوهه زین هشته و افراخت به میدان بلا قامت مردی قد مردانگی از بس که زد و کشت از آن طایفه یاغی مردود تو گفتی که خلیل آمده بهر جدل لشکر نمرود به مانند پدر آن پسر حیدر صفدر به صف کفر در انداخت شکستی و برافروخت در آن واقعه دستی که فراموش نمودند جهان جمله ز جنگ احد و بدر و حنین خیبر و احزاب و تبوک و صف صفین سرلشگر برانگیخته از کرب و بلا رفت سوی کوفه در آن حال بیفتاد ز گردون بسر زین سمند پسر فاطمه آن رقعه سبزی که در او بود همان عهد که در عالم دربست حسین همره یزدان که کند بذل و تن و جان و سر خویش نهد بر سر پیمان ز وفا کرد تهی پا ز رکاب و به سر خاک غریبانه سر بی کسی خویش نهاد از سر خصم و دغا شمر برآورد به کین دست ستمکاری و با خنجر خونخوار چه گویم که چسان کرد جدا از بدن سبط نبی بهر عداوت سر مهر افسر و آنگاه سنان زیب سنان کرد چسان آن سر ببریده عطشان ز قفا را

بند دوازدهم

نوبت کار شه تشنه چو از دادن سر رفت به سر نوبت آن گشت که اندر پی تکمیل ره معرفت رب تعالی و تقدس کند اقبال و زند نوبت آوارگی خویش در آن دشت مه برج حیا عصمت و ناموس خدا اختر گردون وفا شمس سموات علی روشنی شمع هدا بانوی اقلیم صفا مفخر خیرات حسان زبده نسوان جهان فخر خواتین جهان دره بیضای زمین گوهر یکتای زمان مریم هاجر صفت و آسیه فطرت بشر حور لقا ساره حوا منش فاطمه خو اختر والای ولی دختر کبرای علی خواهر زیبای حسن یاور اطفال حسین عالمه عابده زاکیه راضیه مرضیه طیبه باهره زاهده فاخره صدیقه صغرا که بود نام گرامیش باقیست ره کوفه و اینک سفر شام به پیش است و دل نازک سجاد ز داغ پدر و سوزش تب خسته و ریش است و چنین بار گرانی نبود در خور آن بی کس بیمار که با درد علیلی شب و روز است گرفتار پی سلسله جنبانی دلگیری و آلام اسیری و غریبی و حقیری ز وفا منصب سرسلسلگی را ز خدا کرد تمنا و شد آن سلسله را پیشرو راه پس از سوختن خیمه سلطان عرب زینب عالی نسب اولاد یتیم شه دین خسرو مظلوم حسین را ز وفا ساخت ز اطراف بیابان همه را جمع و شد آن بی کس محزونه چو پروانه و اولاد حسین شمع و رهانید یکایک همه را از ستم سیلی شمر و بدم کعب سنان کرد نشان شانه سپر کرد تن خسته و مجروح و دل خون شده زار بر طعنه اغیار و دم صدمه اشرار و پس از کرب و بلا بست سوی کوفه ز غم بار بفرمان عبیدالله غدار و از آن سنگدل بی سر و پا دید بسی محنت و آزار بدان دربدری کرد به اطفال برادر پدری در همه جا تا که شدش ختم سرا جای به دارالمحن شام و در آن کشور زیر و زبرش عاقبت کار کشانید فلک با سر عریان سر بازار به پیش نظر قوم ستمکار و به صد  رنج چو گنج آن در یکدانه مکان کرد به ویرانه به هر مرحله صبر نمود و قدم تاب و تحمل به همه حال بیفشرد و نه از صاف ابا کرد نه از درد و ته جرم این جام بلا کرد گل آن روز که در مجلس می شوم یزید بن معاویه اش افتاد گذر کرد نظر هر طرفی دید که صف بسته فرنگی و نصاری و یهودی بە سر تخت نشسته پسر هند زناکار و به دورش شده اسباب طرب جملگی آماده و از شوق بود در کف وی ساغر می با دف و نی باده پیاپی به قدح ریختی از شیشه چون آن باده پر زور در افکند ز مستی به سرش شور سوی عربده پرداخت گهی نرد ستم باخت گهی بیرق فرعونیت افراخت اناربکم اعلی به عیان ورد زبان ساخت در آخر شرر اندر جگر زینب دلسوخته انداخت برآورد سوی چوب جفا دست و بیازرد همان لعل لب و گوهر دندان که پیمبر زدی از راه وفا بوسه از این زشت عمل طاقت زینب دگر از خون جگر طاق شد و آه دلش برق همه انفس و آفاق شد و کرد چو صامت بسر از دست فلک خاک عزا را و ز دود دل غمدیده خود کرد چو شب تیره همه ارض و سما را

الالعنه الله علی القوم الضالمین

صامت بروجردی
 
۳۳۰۵

صامت بروجردی » غزلیات » شمارهٔ ۳۲

 

... جانا اگر این دیده گریان بگذارد

کرده سفر زنگ دل اندر خم زلف

گر آب و هوایش به غریبان بگذارد ...

صامت بروجردی
 
۳۳۰۶

صامت بروجردی » کتاب الروایات و المصائب » شمارهٔ ۵ - حکایت سفینه غلام

 

... رسیده بود به فخرش به عرش اعظم سر

به همره نبی ابطحی به یک سفری

روانه بود چو اندر پناه خور قمری ...

... چو رفت خاتم پیغمبران ز دار فنا

سفینه کرد سفر موسمی سوی دریا

چو در سفینه درآمد سفینه و بنشست ...

صامت بروجردی
 
۳۳۰۷

صامت بروجردی » کتاب الروایات و المصائب » شمارهٔ ۸ - شکوه و زینب (ع) سر قبر مادر

 

... که ای ستمکش ایام چشم تو روشن

که زینبت ز سفر آمده است سوی وطن

سری بر آر ز خاک و به پرس احوالم ...

صامت بروجردی
 
۳۳۰۸

صامت بروجردی » کتاب الروایات و المصائب » شمارهٔ ۱۲ - در وصف غلام سیاه حضرت سیدالساجدین

 

... کرد از علیین چو در دنیا گذر

تیر شد رنگ وی از رنج سفر

جاعل نور و ظلم های نقاب ...

صامت بروجردی
 
۳۳۰۹

صامت بروجردی » کتاب الروایات و المصائب » شمارهٔ ۱۸ - نامه نوشتن فاطمه صغرا به پدر

 

روایت است که چون از وطن نمود سفر

به سوی کرببلا آن امام تشنه جگر ...

صامت بروجردی
 
۳۳۱۰

صامت بروجردی » کتاب الروایات و المصائب » شمارهٔ ۲۱ - در بیان رحلت پیغمبر رحمت(ص)

 

روایت است که چون از جهان حبیب خدا

مسافر سفر قرب لیله الاسری

رسید وقت که قلب زمانه بگذارد ...

صامت بروجردی
 
۳۳۱۱

صامت بروجردی » کتاب الروایات و المصائب » شمارهٔ ۳۲ - مکالمه جناب علی اکبر با پدر بزرگوارش

 

... زین سخن آتشم مزن بر جان

زین سفر خاطرم مدار غمین

ای پسر دل بدین رضا ندهد ...

... رحم بنما به پیری لیلا

ای جوان زین سفر کناره گزین

گفت اکبر که کشته گردیدن ...

صامت بروجردی
 
۳۳۱۲

صامت بروجردی » کتاب الروایات و المصائب » شمارهٔ ۴۰ - وقایع بعد از قتل

 

... گوشه ای را در تفکر اختیار

شد سفر وهم را چابک عنان

ساخت اندر وادی عبرت مکان ...

صامت بروجردی
 
۳۳۱۳

صامت بروجردی » کتاب المراثی و المصائب » شمارهٔ ۱ - کتاب المراثی(والمصائب)

 

... برای حب وطن گر ز کربلا دورید

ز دل چرا به سوی کربلا سفر نکنید

گذشت از سر جان شاه دین برای شما ...

صامت بروجردی
 
۳۳۱۴

صامت بروجردی » کتاب المراثی و المصائب » شمارهٔ ۳ - زبان حال فاطمه صغرا زمان حرکت حضرت سیدالشهدا (ع)

 

... تو به چشم من چو نوری و به چشم باب خود جان

جان من پایان نداد این سفر جز غمگساری

تو نداری طاقت لب تشنگی چون ما که هر دم ...

صامت بروجردی
 
۳۳۱۵

صامت بروجردی » کتاب المراثی و المصائب » شمارهٔ ۱۴ - جواب امام علیه السلام به خواهر

 

... بنمود پاسبانی من ساربان قبول

گردیده شمر در سفر شام یار تو

گر با تو همرهی ننمودم ز من مرنج ...

صامت بروجردی
 
۳۳۱۶

صامت بروجردی » کتاب المراثی و المصائب » شمارهٔ ۲۲ - تضمین وداع علیا جناب زینب خاتون

 

... رشک می آیدش از صحبت جانپرور ما

همرهی نیست به ما در سفر شام خراب

بوی زلف تو مگر باز شود رهبر ما ...

صامت بروجردی
 
۳۳۱۷

صامت بروجردی » کتاب المراثی و المصائب » شمارهٔ ۲۴ - زبان حال امام بر سر تربت جدش

 

... نموده پیش پیش اندر دلم تاثیر یا جدا

یقین دارم که اندر این سفر بایست گردیدن

علی اکبر من طعمه شمشیر با جدا ...

صامت بروجردی
 
۳۳۱۸

صامت بروجردی » کتاب المراثی و المصائب » شمارهٔ ۲۵ - وداع سکینه خاتون با امام

 

... که در جوار تو افتاده پیکر بی سر

بود سر سفر ای جان من به قربانت

دمی یتیم نوازی کن از یتیمانت ...

صامت بروجردی
 
۳۳۱۹

صامت بروجردی » کتاب المراثی و المصائب » شمارهٔ ۲۶ - در عشق و گریز مصیبت

 

... عارض طفل یتیمی ز خدا بی خبری

همچو زینب که سفر کرد سوی شام و عراق

هیچ زن در همه آفاق نکرده گذری ...

صامت بروجردی
 
۳۳۲۰

صامت بروجردی » کتاب المراثی و المصائب » شمارهٔ ۳۱ - ورود آل عصمت به زمین کربلا

 

... شمع شب غمخواری لیلا علی اکبر

قید همه یاران وطن را به سفر زد

بر طبل سر و سینه در آن دشت سکینه ...

صامت بروجردی
 
 
۱
۱۶۴
۱۶۵
۱۶۶
۱۶۷
۱۶۸
۱۸۰