گنجور

 
صامت بروجردی

خواهر برو برو که خدا باد یار تو

ایزد رسد به درد دل داغدار تو

خواهر برو که درد و غم از کوفه تا به شام

در هر قدم نشسته کشد انتظار تو

خواهر برو که کعب نی و چوب اشقیا

آماده گشته از پی جسم نزار تو

خواهر برو که آه یتیمان در بدر

باشد چراغ عقل به شب‌های تار تو

خواهر برو که بر طبق خودزنان شام

خاکستری گرفته ز بهر نثار تو

بنمود پاسبانی من ساربان قبول

گردیده شمر در سفر شام یار تو

گر با تو همرهی ننمودم ز من مرنج

این بی‌سری نمنوده مرا شرمسار تو

هر جا شوی سوار چو عباس و اکبرت

شمر و سنان بودند یمین و یسار تو

بر خاک مانده گر تن من غم مخور سرم

باشد به نیزه در نظر اشکبار تو

جان تو و سکینه و کلثوم و عابدین

نگذار تا روند دمی از کنار تو

زین چشم اشکبار پس از مرگ (صامتا)

جیحون شود روانه ز خاک مزار تو