گنجور

 
صامت بروجردی

برای رفتن شام و وداع شاه شهیدان

ز جمله اسرا نوبت سکینه رسید

ز پشت ناقه عریان فتاد روی زمین

نهاد لب به گلوی بریده شه دین

به گریه گفت که ای جان فدای پیکر تو

که کرده است جدا! ای پدر ز تن سر تو

امان نمی‌دهدم که نهم بر جراحت بدنت

نه معجزری که ز سر گیرم و کنم کفنت

گشای چشم و نظر کن چگونه از سیلی

شده است صورت طفل یتیم تو نیلی

خوشا به حال علی‌اکبر و علی‌اصغر

که در جوار تو افتاده پیکر بی‌سر

بود سر سفر ای جان من به قربانت

دمی یتیم نوازی کن از یتیمانت

به شام اگر نمی‌آیی تو ای امام ز من

نما سفارش ما را به شمر ذی‌الجوشن

ایا غریب صف نینوا خداحافظ

قتیل خنجر شمر دغا خداحافظ

بس است (صامت) از اینجا سخن مگوی دگر

بگو دمی سخن از حال کودکان دگر