انوری » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۱۰۸ - در مدح امام بزرگ شیخ قطب الدین ابوالمظفر العبادی
... یعنی که به جان آفرینش
ای نازده آفرینشت راه
عبادی و آن آفرینش ...
انوری » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۱۱۱ - در مناجات باری تعالی
... نه چوب و تیشه نجار را درو رونق
به حکمتی که خلل اندرو نیابد راه
ز مهر و ماه گشاده در آن مکان بیرق ...
انوری » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۱۱۶ - مدح شیخ امام جمالالاسلام
... در سمع خاطرت نشود عشوه امل
نه راه همتت بزند رتبت جهان
نه آب عصمتت ببرد آتش زلل ...
انوری » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۱۱۸ - در مدح دستور نظامالملک صدرالدین محمد
... مه نوی تو به ملک اندر از خسوف مترس
از آنکه راه نباشد خسوف را به هلال
چگونه یازد بدخواه زی تو دست جدل ...
انوری » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۱۲۰ - در مدح کمالالدین ابیسعد مسعود بن احمدالمستوفی
... هلال چرخ معالیش منخسف نشود
از آنکه راه نباشد خسوف را به هلال
سپر برشده را رای او به خدمت خواند ...
انوری » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۱۲۲ - در مدح ناصرالدین طاهر و تهنیت رمضان و تحویل حمل
... چون زمین را شرف مولد تو حاصل شد
آسمان راه نظیرت بزد اندر تحصیل
خود وجود چو تویی بار دگر ممتنع است ...
انوری » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۱۲۷ - در مدح عمادالدین پیروزشاه و خواجه جلالالوزرا
... گر از محیط دستت بردارد آسمان نم
در شاهراه دوران با عزم تیزگامت
گردون چه گفت گفتا من تابعم تقدم ...
... اختر چه گفت گفتا من عاجزم تکلم
صایب تر از کمانت یک راه رو نزد پی
صادق تر از کلامت یک صبحدم نزد دم ...
انوری » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۱۳۵ - در مدح صاحب جلالالدین احمدبن مخلص
... می نیارم از ره فکرت رسیدن در تو وای
چون توان بر آسمان آخر شدن از راه بام
خسرو صاحب قران طوطی که از انصاف تو ...
انوری » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۱۳۷ - قال فیالتفاخر و شکایة الزمان
... چون آمدم بر تو که پایم شکسته باد
راه وفا سپر که جفا نیست درخورم
در آب فتنه خفته چو نیلوفرم مدار ...
انوری » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۱۴۶ - در مدح یکی از امیران
... وندر چنین شبی که دلاور بدی جبان
من روز سوی راه نهاده به فال سعد
امید خود بریده ز پیوند و خانمان
راهی چنان که آید ازو جسم را خلل
راهی چنانکه آید ازو روح را زیان
ریگش چو نیش کژدم و سنگش چو پشک مار ...
انوری » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۱۵۱ - در مدح فخرالسادات مجدالدین ابوطالب نعمه
... خویشتن پیش ناکسان و کسان
همچو هنگامه گیر و راه نشین
گربه به بیوس نتوان بود ...
انوری » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۱۵۶ - در مدح ناصرالدین طاهربن مظفر
... وقت کوچ است و عرصه تنگ و مرا
دل به تیمار چرخ راه رهین
نیست در سکنه زمانه کسی ...
انوری » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۱۶۰ - در مدح امیر اسفهسالار فخرالدین اینانج بلکا خاصبک
... گر بر قضا روان شودی امر هیچ کس
راه قضا ببستی امر روان تو
آرام خاک تابع پای و رکاب تست ...
انوری » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۱۶۱ - در مدح پیروزشاه عادل
... ور بر قضا روان شودی امر هیچ کس
راه قضا ببستی امر روان تو
رازی که از زمانه نهان داشت آسمان ...
انوری » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۱۶۲ - در مدح ضیاء الدین مودود احمد عصمی بعد از حبس
... چو صد هزار خلایق ز بهر آمدنت
همه دو گوش به در بر همه دو چشم به راه
ز شوق خدمت تو بر زبان خرد و بزرگ ...
... سهر طوق مراد ترا نهد گردن
به طبع بی اجبار و به طوع بی اکراه
به عون رای تو بردارد آفتاب فلک ...
... نعوذبالله از آن دم که این و آن گویند
که خواجه زد به سر راه خیمه و خرگاه
هنوز داغ اراجیف مرو بر دلهاست ...
... چو خدمت تو که مقصودم اوست حاصل نیست
مرا یکیست نشابور و بلخ و مرو و هراه
همیشه تا که نباشد مسیر اسب چو رخ ...
... به پیل حادثه شه مات باد عمر عدوت
به بازی فلکی از عرای باد افراه
فتاده سایه قدرت بر آسمان و به طوع ...
انوری » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۱۶۳ - در مدح ملکالعادل ابوالفتح ملکشاه
آمد به سلامت بر من ترک من از راه
پرداخته از جنگ و برآسوده ز بدخواه ...
... من باده همی خوردم و او چنگ همی زد
من شعر همی خواندم او ساخت همی راه
تا روز همی گفت که چون بود به یک روز ...
انوری » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۱۶۴ - مدح کمالالدین ابوالمحاسن نصر
... به وهم از دل کتم عدم برآرد راز
به کلک بر بد و نیک فلک ببندد راه
چه حل و عقد قلمش آسمان بدید چه گفت ...
انوری » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۱۶۵ - در مدح صدر کمالالدین محمد
... به وهم از دل کتم عدم برآرد راز
به کلک بر بد و نیک فلک ببندد راه
چو حل و عقد قلمش آسمان بدید چه گفت ...
انوری » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۱۶۶ - در مدح فیروزشاه عادل و وصف الحال رفتن به ترمد و ستایش سلطانالسادة سید ترمد
... سال بر پانصد و سی و سه ز تاریخ عجم
گفت برخیز که از شهر برون شد همراه
چه روی راه تردد قضی الامر فقم
چه کنی نقش تخیل بلغ السیل زباه ...
... تا که من جامه بپوشیدم و بیرون رفتم
به شتابی که وداعم نه رهی کرد و نه راه
او برون برد به در مفرش و آورد ستور ...
... گفت ساکت شو و هشدار و به تعجیل براند
آنچنان کز ره و بی راه نبودم آگاه
منتی داشتم از وی که ندارد به مثل ...
... اتفاقا به در رحبه بوفدی برسید
همه اعیان و بزرگان نشابور و هراه
همچنین جمله راهم به سلامت می برد
نه در آن طبع ملالت نه در آن طوع اکراه
تا به جایی که مرا داد همی مسحی و کفش ...
... گفتم آری چو چنین است مرا باکی نیست
که ز ما منع نیاید ز شما استکراه
چون به جیحون برسیدیم ز من هوش برفت ...
... گفتم آخر نه همانا که من آن کس باشم
که به پاداش چنین سعی کنم باد افراه
کردمش خوشدل و پس پای درآوردم و راند ...
... درشدم جان به طرب رقص کنان در پی بخت
گویی اندر سر من هوش نوایی زد و راه
چون ازو حاجب بارم بستد مسکین گفت ...
انوری » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۱۶۸ - در مدح امیر علاء الدین اسحاق
... خشم او از فلک برآرد گرد
حکم او بر قضا ببندد راه
صحن درگاه دولتش را هست ...
... ای به تو زنده سنت پاداش
وی به تو تازه رسم بادافراه
بنده از شوق خاک درگه تو ...
... امر و نهیت روان چو حکم قضا
بر نشابور ومرو و بلخ و هراه