گنجور

 
۳۰۱

فردوسی » شاهنامه » پادشاهی بهرام گور » بخش ۸

 

... وزان جایگه شد به درگاه خویش

شده شاددل یافته راه خویش

چنان بد که از خانه شیران شاه

یکی شیر بگسست و آمد به راه

ازان می همی کفشگر مست بود ...

فردوسی
 
۳۰۲

فردوسی » شاهنامه » پادشاهی بهرام گور » بخش ۹

 

... بسی اندرو مردم و چارپای

ازان ده فراوان به راه آمدند

نظاره به پیش سپاه آمدند ...

... بدانست موبد که فرمان شاه

چه بود اندران سوی ده شد ز راه

بدیشان چنین گفت کاین سبزجای ...

... بدین ده چه مزدور و چه کدخدای

به یک راه باید که دارند جای

زن و کودک و مرد جمله مهید ...

... همه یک به دیگر برآمیختند

به هرجای بی راه خون ریختند

چو برخاست زان روستا رستخیز ...

... ازان پس بریشان ببخشود شاه

برفتم نمودم دگرگونه راه

یکی با خرد پیر کردم به پای ...

فردوسی
 
۳۰۳

فردوسی » شاهنامه » پادشاهی بهرام گور » بخش ۱۰

 

... همه دشت یکسر پر از ماه دید

به شهر آمدن راه کوتاه دید

بفرمود تا میگساران ز راه

می آرند و میخواره نزدیک شاه ...

... یکی جام زرین بفرمود شاه

بدان پیر دادن که آمد ز راه

بدو گفت کاین چار خورشید روی ...

فردوسی
 
۳۰۴

فردوسی » شاهنامه » پادشاهی بهرام گور » بخش ۱۱

 

... بدو گفت هرکس که تو شاه را

چه جویی نگویی به ما راه را

چنین داد پاسخ که تا روی شاه ...

... بفرمود تا کارگر با گراز

بیارند چندی ز راه دراز

فرود آمد از باره شاه بلند ...

... به مزد روان جهاندار جم

ازان ده یک آنرا که بنمود راه

همی شاه جست از میان سپاه ...

فردوسی
 
۳۰۵

فردوسی » شاهنامه » پادشاهی بهرام گور » بخش ۱۲

 

... بدو پیر گفت این سه دختر چو ماه

به راه کیومرث و هوشنگ شاه

ترا دادم و خاک پای تواند ...

فردوسی
 
۳۰۶

فردوسی » شاهنامه » پادشاهی بهرام گور » بخش ۱۴

 

... کجا باشد ایوان گوهرفروش

پدیدار کن راه و بر ما مپوش

بدو سرشبان گفت ز ایدر برو ...

... برفتند گویان به ایوان شاه

یکی گفت خورشید گم کرد راه

شب تیره گون رفت بهرام گور ...

... بدو گفت بهرام کاین بیهده ست

زدن فال بد رای و راه به دست

پسند منست امشب این چنگ زن ...

... همی آمد از دشت نخچیرگاه

عنان تافتست از کهن دژ به راه

کنون خیز و دیبای چینی بپوش ...

... چو از کهتران آگهی یافت شاه

بفرمودشان بازگشتن به راه

بفرمود تا رفت پیش آرزوی ...

فردوسی
 
۳۰۷

فردوسی » شاهنامه » پادشاهی بهرام گور » بخش ۱۵

 

... بیامد سوی دشت نخچیرگاه

همه راه و بی راه لشکر گذشت

چنان شد که یک ماه ماند او به دشت ...

... بیاورد لشکر ز نخچیرگاه

ز گرد سواران ندیدند راه

همی رفت لشکر به کردار گرد

چنین تا رخ روز شد لاژورد

یکی شارستان پیشش آمد به راه

پر از برزن و کوی و بازارگاه ...

... که بگریخت ز آواز او شهریار

بخندید زان پیر و آمد به راه

دمادم بیامد پس او سپاه ...

... بفرمود تا از میان سپاه

بیاید یکی مرد دانا به راه

کجا نام آن مرد بهرام بود ...

... ازان خواسته ده یکی مر تراست

بدین مردمان راه بنمای راست

دل افرزو بد نام آن خارزن ...

... ورا زر و گوهر فزونست زین

برین کوهسارم دو دیده به راه

بدان تا چه فرمان دهد پیشگاه ...

... بمان زنده تا نام تارست و پود

هیونی برافگند پویان به راه

بدان تا برد نامه نزدیک شاه ...

... نهادند بر نامه بر مهر شاه

فرستاد برگشت و آمد به راه

فردوسی
 
۳۰۸

فردوسی » شاهنامه » پادشاهی بهرام گور » بخش ۱۶

 

... سگ و یوز با چرغ و شاهین و باز

نباید کشیدن به راه دراز

که آن جای گرزست و تیر و کمان ...

... بزد بر سر شیر شمشیر تیز

سبک جفت او جست راه گریز

ز سر تا میانش بدونیم کرد ...

... که گردد سراسر به گرد سپاه

همی برخروشد به بی راه و راه

بگوید که بر کوی بر شهر جز ...

فردوسی
 
۳۰۹

فردوسی » شاهنامه » پادشاهی بهرام گور » بخش ۱۹

 

... برین گونه تا روز برگشت گرم

همی راند حیران و پیچان به راه

به خواب و به آب آرزومند شاه ...

... نباید که از باد یابد گزند

ازان پس ببین تا که آید ز راه

همی کن بدین تازیانه نگاه ...

... همی داشت آن را زمانی نگاه

پدید آمد از راه بی مر سپاه

هرانکس که این تازیانه بدید ...

... چنین چهره جز درخور گاه نیست

پر از شرم رفتند هر دو ز راه

پیاده دوان تا به نزدیک شاه ...

فردوسی
 
۳۱۰

فردوسی » شاهنامه » پادشاهی بهرام گور » بخش ۲۰

 

... چنین داد پاسخ جهاندار شاه

بدان موبدان نماینده راه

که دادار گیهان مرا یاورست ...

... که از جنگ بگریخت بهرامشاه

وزان سوی آذر کشیدست راه

چو بهرام رخ سوی دریا نهاد ...

فردوسی
 
۳۱۱

فردوسی » شاهنامه » پادشاهی بهرام گور » بخش ۲۱

 

... قبا جوشن و ترگ رومی کلاه

شب و روز چون باد تازان به راه

همی تاخت لشکر چو از کوه سیل ...

... یکی رهنمون پیش پر کیمیا

به کوه و بیابان بی راه رفت

به روز و به شب گاه و بی گاه رفت ...

فردوسی
 
۳۱۲

فردوسی » شاهنامه » پادشاهی بهرام گور » بخش ۲۲

 

... چو خورشید روی هوا کرد زرد

بینداخت پیراهن لاژورد

زمانه شد از گرد چون پر چرغ ...

... ستاره همی دامن ماه جست

پدر بر پسر بر همی راه جست

ز ترکان هرانکس که بد پیش رو ...

... نباشد گذر جز به فرمان شاه

همان نیز جیحون میانجی به راه

به لشکر یکی مرد بد شمر نام ...

فردوسی
 
۳۱۳

فردوسی » شاهنامه » پادشاهی بهرام گور » بخش ۲۳

 

... پذیرفت باژ آنک بدخواه بود

به راه آمدند آنک بی راه بود

کنون از پس نامه من با سپاه ...

... کز اندیشه کژ و فرمان دیو

ببرد دل از راه گیهان خدیو

بدان مایه لشکر که برد این گمان ...

... یکی مهتری نام او برزمهر

بدان رفتن راه بگشاد چهر

بیامد به نزدیک شاه جهان ...

فردوسی
 
۳۱۴

فردوسی » شاهنامه » پادشاهی بهرام گور » بخش ۲۴

 

... توانگر نکردی ازو هیچ یاد

ششم هرکه آمد ز راه دراز

همی داشت درویشی خویش راز ...

فردوسی
 
۳۱۵

فردوسی » شاهنامه » پادشاهی بهرام گور » بخش ۲۷

 

... چنین گفت موبد به فرزانه مرد

که مشتاب وز راه دانش مگرد

مر این را که گفتی تو پاسخ یکیست ...

... بلند آسمان را که فرسنگ نیست

کسی را بدو راه و آهنگ نیست

همی خوار گیری شمار ورا ...

فردوسی
 
۳۱۶

فردوسی » شاهنامه » پادشاهی بهرام گور » بخش ۲۹

 

... ببینید تا جم و کاوس شاه

چه کردند کز دیو جستند راه

پدر همچنان راه ایشان بجست

به آب خرد جان تیره نشست ...

... کنون بر نشستم بر گاه اوی

به مینو کشد بی گمان راه اوی

همی خواهم از کردگار جهان ...

... هم انجا بسوزم به آتش تنش

کنم بر سر دار پیراهنش

وگر در گذشته ز شب چند پاس ...

... ببخشد مگر کردگارش گناه

ز دوزخ به مینو نمایدش راه

کسی کو جوانست شادی کنید ...

فردوسی
 
۳۱۷

فردوسی » شاهنامه » پادشاهی بهرام گور » بخش ۳۲

 

... بزرگی نماید همی شاه تو

چنان هم نماید همی راه تو

کسی باژ خواهد ز هندوستان ...

... به فرمان من تنگ بسته کمر

همه بوم را گرد دریاست راه

نیاید بدین خاک بر دیو گاه ...

... ز پیوستگانم هزار و دویست

کزیشان کسی را به من راه نیست

همه زاد بر زاد خویش منند ...

... سرت را جدا کردمی از تنت

شدی مویه گر بر تو پیراهنت

بدو گفت بهرام کای نامدار ...

... مرا شاه من گفت کو را بگوی

که گر بخردی راه کژی مجوی

ز درگه دو دانا پدیدار کن ...

فردوسی
 
۳۱۸

فردوسی » شاهنامه » پادشاهی بهرام گور » بخش ۳۴

 

... نه دانش پژوهم نه فرزانه ام

مرا بازگردان که دورست راه

نباید که یابد مرا خشم شاه ...

... بیامد جهاندیده دستور شاه

بگفت این به بهرام و بنمود راه

ز بهرام زان پس بپرسید نام ...

... جزین باشد آرایش دین ما

همان گردش راه و آیین ما

هرانکس که پیچد سر از شاه خویش

به برخاستن گم کند راه خویش

فزونی نجست آنک بودش خرد ...

... ز پاسخ پر آژنگ شد روی شاه

چنین گفت اگر دور ماند ز راه

یکی چاره سازم کنون من که روز ...

فردوسی
 
۳۱۹

فردوسی » شاهنامه » پادشاهی بهرام گور » بخش ۳۵

 

یکی کرگ بود اندران شهر شاه

ز بالای او بسته بر باد راه

ازان بیشه بگریختی شیر نر ...

... چو بینم به نیروی یزدان تنش

ببینی به خون غرقه پیراهنش

بدو داد شنگل یکی رهنمای ...

... وگرچه دلیرست خسرو به چنگ

به شنگل چنین گوی کاین راه نیست

بدین جنگ دستوری شاه نیست ...

... کسی را سزای تو کردار نیست

به کردار تو راه دیدار نیست

ازو شادمان شنگل و دل به غم ...

فردوسی
 
۳۲۰

فردوسی » شاهنامه » پادشاهی بهرام گور » بخش ۳۶

 

... به شنگل چنین پاسخ آورد شاه

ک از رای تو بگذرم نیست راه

ز فرمان تو نگذرم یک زمان ...

... ندانم که او را نشیمن کجاست

بباید نمودن به من راه راست

فرستاد شنگل یکی راه جوی

که آن اژدها را نماید بدوی ...

فردوسی
 
 
۱
۱۴
۱۵
۱۶
۱۷
۱۸
۱۰۱۶