بخفت آن شب و بامداد پگاه
بیامد سوی دشت نخچیرگاه
همه راه و بیراه لشکر گذشت
چنان شد که یک ماه ماند او به دشت
سراپرده و خیمهها ساختند
ز نخچیر دشتی بپرداختند
کسی را نیامد بران دشت خواب
می و گوشت نخچیر و چنگ و رباب
بیابان همی آتش افروختند
تر و خشک هیزم بسی سوختند
برفتند بسیار مردم ز شهر
کسی کش ز دینار بایست بهر
همی بود چندی خرید و فروخت
بیابان ز لشکر همی برفروخت
ز نخچیر دشت و ز مرغان آب
همی یافت خواهنده چندان کباب
که بردی به خروار تا خان خویش
بر کودک خرد و مهمان خویش
چو ماهی برآمد شتاب آمدش
همی با بتان رای خواب آمدش
بیاورد لشکر ز نخچیرگاه
ز گرد سواران ندیدند راه
همی رفت لشکر به کردار گرد
چنین تا رخ روز شد لاژورد
یکی شارستان پیشش آمد به راه
پر از برزن و کوی و بازارگاه
بفرمود تا لشکرش با بنه
گذارند و ماند خود او یک تنه
بپرسید تا مهتر ده کجاست
سر اندر کشید و همی رفت راست
شکسته دری دید پهن و دراز
بیامد خداوند و بردش نماز
بپرسید کاین خانه ویران کراست
میان ده این جای ویران چراست
خداوند گفت این سرای منست
همین بخت بد رهنمای منست
نه گاو ستم ایدر نه پوشش نه خر
نه دانش نه مردی نه پای و نه پر
مرا دیدی اکنون سرایم ببین
بدین خانه نفرین به از آفرین
ز اسپ اندر آمد بدید آن سرای
جهاندار را سست شد دست و پای
همه خانه سرگین بد از گوسفند
یکی طاق بر پای و جای بلند
بدو گفت چیزی ز بهر نشست
فراز آور ای مرد مهمانپرست
چنین داد پاسخ که بر میزبان
به خیره چرا خندی ای مرزبان
گر افگندنی هیچ بودی مرا
مگر مرد مهمان ستودی مرا
نه افگندنی هست و نه خوردنی
نه پوشیدنی و نه گستردنی
به جای دگر خانه جویی رواست
که ایدر همه کارها بینواست
ورا گفت بالش نگه کن یکی
که تا برنشینم برو اندکی
بدو گفت ایدر نه جای نکوست
همانا ترا شیر مرغ آرزوست
پسانگاه گفتش که شیر آر گرم
چنان چون بیابی یکی نان نرم
چنین داد پاسخ که ایدو گمان
که خوردی و گشتی ازو شادمان
اگر نان بدی در تنم جان بدی
اگر چند جانم به از نان بدی
بدو گفت گر نیستت گوسفند
که آمد به خان تو سرگین فگند
چنین داد پاسخ که شب تیره شد
مرا سر ز گفتار تو خیره شد
یکی خانه بگزین که یابی پلاس
خداوند آن خانه دارد سپاس
چه باشی به نزدیکی شوربخت
که بستر کند شب ز برگ درخت
به زر تیغ داری به زربر رکیب
نباید که آید ز دزدت نهیب
ز یزدان بترس و ز من دور باش
به هر کار چون من تو رنجور باش
چو خانه برینگونه ویران بود
گذرگاه دزدان و شیران بود
بدو گفت اگر دزد شمشیر من
ببردی کنون نیستی زیر من
کدیور بدو گفت زین در مرنج
که در خان من کس نیابد سپنج
بدو گفت شاه ای خردمند پیر
چه باشی به پیشم همی خیره خیر
چنانچون گمانم هم از آب سرد
ببخشای ای مرد آزادمرد
کدیور بدو گفت کان آبگیر
به پیش است کمتر ز پرتاب تیر
بخور چند خواهی و بردار نیز
چه جویی بدین بینوا خانه چیز
همانا بدیدی تو درویش مرد
ز پیری فرومانده از کارکرد
چنین داد پاسخ که گر مهتری
نداری مکن جنگ با لشکری
چه نامی بدو گفت فرشیدورد
نه بوم و نه پوشش نه خواب و نه خورد
بدو گفت بهرام با کام خویش
چرا نان نجویی بدین نام خویش
کدیور بدو گفت کز کردگار
سرآید مگر بر من این روزگار
نیایش کنم پیش یزدان خویش
ببینم مگر بیتو ویران خویش
چرا آمدی در سرای تهی
که هرگز نبینی مهی و بهی
بگفت این و بگریست چندان به زار
که بگریخت ز آواز او شهریار
بخندید زان پیر و آمد به راه
دمادم بیامد پس او سپاه
چو بیرون شد از نامور شارستان
به پیش اندر آمد یکی خارستان
تبر داشت مردی همی کند خار
ز لشکر بشد پیش او شهریار
بدو گفت مهتر بدین شارستان
کرا دانی ای دشمن خارستان
چنین داد پاسخ که فرشیدورد
بماند همه ساله بیخواب و خورد
مگر گوسفندش بود صدهزار
همان اسپ و استر بود زین شمار
زمین پر ز آگنده دینار اوست
که مه مغز بادش بتنبر مه پوست
شکم گرسنه مانده تن برهنه
نه فرزند و خویش نهبار و بنه
اگر کشتمندش فروشد به زر
یکی خانه بومش کند پر گهر
شبانش همی گوشت جوشد به شیر
خود او نان ارزن خورد با پنیر
دو جامه ندیدست هرگز به هم
ازویست هم بر تن او ستم
چنین گفت با خارزن شهریار
که گر گوسفندش ندانی شمار
بدانی همانا کجا دارد اوی
شمارش بتو گفت کی یارد اوی
چنین گفت کای رزم دیده سوار
ازان خواسته کس نداند شمار
بدان خارزن داد دینار چند
بدو گفت کاکنون شدی ارجمند
بفرمود تا از میان سپاه
بیاید یکی مرد دانا به راه
کجا نام آن مرد بهرام بود
سواری دلیر و دلارام بود
فرستاد با نامور سی سوار
گزین کرده شایسته مردان کار
دبیری گزین کرد پرهیزگار
بدانسان که دانست کردن شمار
بدان خارزن گفت ز ایدر برو
همی خارکندی کنون زر درو
ازان خواسته ده یکی مر تراست
بدین مردمان راه بنمای راست
دل افرزو بد نام آن خارزن
گرازنده مردی به نیروی تن
گرانمایه اسپی بدو داد و گفت
که با باد باید که گردی تو جفت
دلافروز بد گیتی افروز شد
چو آمد به درگاه پیروز شد
بیاورد لشکر به کوه و به دشت
همی گوسفند از عدد برگذشت
شتر بود بر کوه ده کاروان
به هر کاروان بر یکی ساروان
ز گاوان ورز و ز گاوان شیر
ز پشم و ز روغن ز کشت و پنیر
همه دشت و کوه و بیابان کنام
کس او را به گیتی ندانست نام
بیابان سراسر همه کنده سم
همان روغن گاو در سم به خم
ز شیراز وز ترف سیصدهراز
شتروار بد بر لب جویبار
یکی نامه بنوشت بهرام هور
به نزد شهنشاه بهرام گور
نخست آفرین کرد بر کردگار
که اویست پیروز و پروردگار
دگر آفرین بر شهنشاه کرد
که کیش بدی (را) نگونسار کرد
چنین گفت کای شهریار جهان
ز تو شاد یکسر کهان و مهان
کز اندازه دادت همی بگذرد
ازین خامشی گنج کیفر برد
همه کار گیتی به اندازه به
دل شاه ز اندیشهها تازه به
یکی گم شده نام فرشیدورد
نه در بزمگاه و نه اندر نبرد
ندانست کس نام او در جهان
میان کهان و میان مهان
نه خسروپرست و نه یزدانشناس
ندانست کردن به چیزی سپاس
چنین خواسته گسترد در جهان
تهیدست و پر غم نشسته نهان
به بیداد ماند همی داد شاه
منه پند گفتار من بر گناه
پی افگن یکی گنج زین خواسته
سیوم سال را گردد آراسته
دبیران داننده را خواندم
برین کوه آباد بنشاندم
شمارش پدیدار نامد هنوز
نویسنده را پشت برگشت کوز
چنین گفت گوینده کاندر زمین
ورا زر و گوهر فزونست زین
برین کوهسارم دو دیده به راه
بدان تا چه فرمان دهد پیشگاه
ز من باد بر شاه ایران درود
بمان زنده تا نام تارست و پود
هیونی برافگند پویان به راه
بدان تا برد نامه نزدیک شاه
چو آن نامه برخواند بهرامگور
به دلش اندر افتارد زان کار شور
دژم گشت و دیده پر از آب کرد
بروهای جنگی پر از تاب کرد
بفرمود تا پیش او شد دبیر
قلم خواست رومی و چینی حریر
نخست آفرین کرد بر کردگار
خداوند پیروز و به روزگار
خداوند دانایی و فرهی
خداوند دیهیم شاهنشهی
نبشت آن که گر دادگر بودمی
همین مرد را رنج ننمودمی
نیاورد گرد این ز دزدی و خون
نبد هم کسی را به بد رهنمون
همی بد که این مرد بد ناسپاس
ز یزدان نبودش به دل در هراس
یکی پاسبان بد برین خواسته
دل و جان ز افزون شدن کاسته
بدین دشت چه گرگ و چه گوسفند
چو باشد به پیکار و ناسودمند
به زیر زمین در چه گوهر چه سنگ
کزو خورد و پوشش نیاید به چنگ
نسازیم ازان رنج بنیاد گنج
نبندیم دل در سرای سپنج
فریدون نه پیداست اندر جهان
همان ایرج و سلم و تور از مهان
همان جم و کاوس با کیقباد
جزین نامداران که داریم یاد
پدرم آنک زو دل پر از درد بود
نبد دادگر ناجوانمرد بود
کسی زین بزرگان پدیدار نیست
بدین با خداوند پیکار نیست
تو آن خواسته گرد کن هرچ هست
ببخش و مبر زان به یک چیز دست
کسی را که پوشیده دارد نیاز
که از بد همی دیر یابد جواز
همان نیز پیری که بیکار گشت
به چشم گرانمایگان خوار گشت
دگر هرک چیزیش بود و بخورد
کنون ماند با درد و با بادسرد
کسی را که نامست و دینار نیست
به بازارگانی کسش یار نیست
دگر کودکانی که بینی یتیم
پدر مرده و مانده بی زر و سیم
زنانی که بیشوی و بیپوششاند
که کاری ندانند و بیکوششاند
بریشان ببخش این همه خواسته
برافروز جان و روان کاسته
تو با آنک رفتی سوی گنج باد
همه داد و پرهیزگاریت باد
نهان کرده دینار فرشیدورد
بدو مان همی تا نماند به درد
مر او را چه دینار و گوهر چه خاک
چو بایست کردن همی در مغاک
سپهر گراینده یار تو باد
همان داد و پرهیز کار تو باد
نهادند بر نامهبر مهر شاه
فرستاد برگشت و آمد به راه
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این داستان، یک لشکر به دشت نخچیرگاه میآید و به مدت یک ماه در آنجا میماند. در این مدت، آتش برپا میکنند و به شکار و کباب کردن مشغولاند. سپس یک نفر از لشکر با صاحب یک خانه ویران در ده تماس میگیرد. صاحبخانه به مشکلات زندگیاش و خالی بودن خانهاش اشاره میکند و از بیپناهی خود گلایه میکند.
به زودی شخصیتهای دیگر مانند بهرام و فرشیدورد مطرح میشوند و گفتگوهایشان درباره مشکلات و ناامیدیهای زندگی ادامه مییابد. بهرام به صاحبخانه کمک میکند ولی در عوض، او با مشکلات اجتماعی و اقتصادی عمیقتری روبهرو میشود. در نهایت، نامهای به شاه میفرستد که به مشکلات و بیعدالتیها اشاره دارد و از او میخواهد به یتیمان و بیوهزنان رسیدگی کند.
داستان نشاندهنده فقر، ناامیدی و انتظارات انسانها در برابر قدرت و ثروت است. بهرام با ارسال نامهای به شاه، به وی میگوید که کمک به نیازمندان و یاری رساندن به آنها وظیفهای انسانی است و در نهایت، پیام داستان حول مفهوم داد و کمک به دیگران میچرخد.
هوش مصنوعی: او در شب خوابش برد و صبح زود، به سمت دشت شکار رفت.
هوش مصنوعی: در تمامی مسیرها، راههای درست و نادرست، لشکری حرکت کرد و او همچون ماهی که در دشت بماند، در همان مکان ماندگار شد.
هوش مصنوعی: آنها برای برپایی خیمهها و سراپردهها از مواد محلی و گیاهان دشت استفاده کردند و تلاش زیادی کردند تا این سازهها را بسازند.
هوش مصنوعی: هیچکس در این دشت خوابآور نیست و باده، گوشت، و سازها در اینجا نیستند.
هوش مصنوعی: در بیابان آتش بزرگی را روشن کردند و در این میان، هر دو نوع چوب مرطوب و خشک، به شدت سوختهاند.
هوش مصنوعی: بسیاری از مردم به خاطر ارزش یک دینار از شهر رفتند.
هوش مصنوعی: مدت زمانی در جنگ، تبادل کالا و خرید و فروش در بیابان ادامه داشت و لشکر بهطور مداوم کالاها را معامله میکرد.
هوش مصنوعی: از شکار در دشت و پرندگان آب، شکارچی به اندازهای کباب پیدا میکند.
هوش مصنوعی: تو بهقدری زمین و نعمت بردی که حتی فرزند کوچک و مهمانت نیز از آن بهرهمند شوند.
هوش مصنوعی: وقتی که ماهی از آب بیرون آمد، به سرعت به سوی بتها رفت و خواب به سراغش آمد.
هوش مصنوعی: به میدانی پر از سواران آمدهاند و اینجا هیچ راهی پیدا نیست.
هوش مصنوعی: لشکر به شکل گرد و غبار در حال حرکت بود تا اینکه روز روشن و آبی رنگ شد.
هوش مصنوعی: یکی از مناطق پر رفت و آمد و شلوغ، با خیابانها و کوچههای فراوان، به او نزدیک شد.
هوش مصنوعی: فرمان داد تا سربازانش بار و بنه را آماده کنند و خودش به تنهایی باقی ماند.
هوش مصنوعی: از کسی پرسیدند که سرای رئیس ده کجاست. او سرش را پایین انداخت و به طرف راست حرکت کرد.
هوش مصنوعی: یک در بزرگ و وسیع شکسته شده بود و خدای بزرگ آمد و آن را جمع کرد.
هوش مصنوعی: کسی پرسید که این خانه ویران متعلق به کیست و چرا اینجا در میان ده، چنین جای خراب و بیقیدی وجود دارد؟
هوش مصنوعی: خداوند فرمود که این مکان به من تعلق دارد و اینکه بدبختی من، راهنمای زندگیام شده است.
هوش مصنوعی: نه در اینجا گاو ظلم و ستم وجود دارد، نه پوششی برای پنهان شدن، نه خر، نه علم و دانش، نه مردی و نه حتی قدرت و بالی.
هوش مصنوعی: مرا دیدی، حالا خانهام را ببین؛ در این مکان، نفرین بهتر از ستایش است.
هوش مصنوعی: او از اسب پایین آمد و آن سرای بزرگ جهان را مشاهده کرد، و در نتیجه احساس ضعف و ناتوانی در دست و پایش کرد.
هوش مصنوعی: در همه خانهها بوی ناخوشایندی وجود دارد که ناشی از گوسفند است، اما در یک خانه، به خاطر وجود یک طاق و فضایی بلند، وضعیت متفاوت است.
هوش مصنوعی: به او گفتند که چیزی برای مهمانی بیاور، ای مردی که به مهماننوازی معروفی.
هوش مصنوعی: این شعر بیانگر این است که شخصی از یک مرزبان میپرسد که چرا به میزبان خود بیدلیل میخندد. این سؤال نشاندهنده کنجکاوی و نوعی پرسش درباره رفتار مرزبان است. به نوعی، این بیت به بررسی رفتارها و انگیزههای انسانی میپردازد و میتواند به تضاد بین ظاهر و باطن اشاره کند.
هوش مصنوعی: اگر هیچ چیز مانع من نمیشد، مگر اینکه میهمان تو به من احترام بگذارد.
هوش مصنوعی: این جمله بیان میکند که چیزی وجود ندارد که بتوان آن را انداخت، خورد، پوشید یا گسترش داد. به عبارت دیگر، آنچه در موردش صحبت میشود، نه قابل استفاده به این شکلهاست و نه ویژگیهای فیزیکی دارد که بتوان با آن این کارها را انجام داد.
هوش مصنوعی: اگر به دنبال خانهای دیگر باشی، اشکالی ندارد، زیرا در اینجا همه چیز به وضع ناگواری است و هیچ کس در کارهایش موفق نیست.
هوش مصنوعی: او به من گفت که بالشت را زیر سرم نگهدار تا من بتوانم روی آن بنشینم و بعد از آن کمی استراحت کنم.
هوش مصنوعی: او به او گفت: اینجا جایی برای خوب بودن نیست و حقیقتاً تو به دنبال خواستهای هستی که دست نیافتنی است.
هوش مصنوعی: سپس او به او گفت که شیر را به آرامی بیاور، همانطور که وقتی نان نرم پیدا میکنی، باید با احتیاط و نرمی رفتار کنی.
هوش مصنوعی: پاسخی داد که فکر میکنی چیزی را خوردی و به خاطر آن خوشحال شدی.
هوش مصنوعی: اگر به من نان بدی و روح من را از بین ببری، باز هم جانم برای نان بیکیفیت ارزش بیشتری دارد.
هوش مصنوعی: به او گفت: اگر گوسفندی نداری که سرگینش را به خانهات بیندازد، پس چرا اینجا هستی؟
هوش مصنوعی: پاسخی داد که در دل شب تاریک، به خاطر حرفهای تو گیج و متحیر شدم.
هوش مصنوعی: یک خانهای را انتخاب کن که در آن جا بتوانی آرامش و رضایت خاطر یابی، چون آن خانهای که خداوند در آن حضور دارد، شایسته سپاسگزاری است.
هوش مصنوعی: حضور تو در کنار کسی که بدشانس است، هیچ فایدهای ندارد، چرا که او شب را در بستر عذابی میگذراند که سرانجامش مانند برگ درخت است.
هوش مصنوعی: اگر شمشیری از طلا داری، نباید از دشمنی که به تو نزدیک میشود، ترسی بخوری.
هوش مصنوعی: از خدا بترس و از من دوری کن، زیرا در هر کاری که انجام دهی، مانند من دچار رنج و عذاب خواهی شد.
هوش مصنوعی: گاهی اوقات زمانی که خانهای اینگونه خراب و ویران باشد، راهی میشود برای ورود دزدان و افرادی قوی و نیرومند.
هوش مصنوعی: او به او گفت: اگر دزد شمشیر مرا میبرد، حالا زیر دست تو نیست.
هوش مصنوعی: کدیور به او گفت: از این در ناراحت نباش، چرا که در خانه من کسی را پیدا نخواهی کرد که ناراحتت کند.
هوش مصنوعی: شاه به خردمند سالخورده گفت: چه چیزی برای من در پیش داری که مرا اینگونه حیرتزده کردهای؟
هوش مصنوعی: ای مرد آزاده، اگر از آب سرد نیز نگری، گمان میکنم مانند من گمان میکنی.
هوش مصنوعی: کدیور به او گفت: آن آبگیر در جلوی ما است و فاصلهاش کمتر از فاصلهی پرتاب تیر است.
هوش مصنوعی: بخور و استفاده کن از آنچه داری، زیرا در این دنیا چه چیزی جز این برای تو باقی مانده است.
هوش مصنوعی: واقعاً تو یک درویش را دیدی که به خاطر پیری از کار افتاده است.
هوش مصنوعی: او پاسخ داد که اگر از قدرت و بزرگی برخوردار نیستی، بهتر است با سپاهیان به جنگ نپردازی.
هوش مصنوعی: فرشیدورد نامی از او برد و گفت که نه سرزمین خاصی دارد، نه در پناه و پوششی به سر میبرد، نه خواب آرامی دارد و نه غذایی میخورد.
هوش مصنوعی: بهرام به او گفت: چرا با خواسته و آرزوهای خود به دنبال نان نیستی و از همین نام خود استفاده نمیکنی؟
هوش مصنوعی: کدیور به او گفت که این روزگار تنها از خداوند میآید و جز او کسی نمیتواند این وضعیت را تغییر دهد.
هوش مصنوعی: درخواست میکنم از خدا که مرا ببینید، شاید ببیند که بیتو چقدر دلتنگ و خراب هستم.
هوش مصنوعی: چرا وارد خانهای شدی که هیچ زیبایی و نورانی در آن وجود ندارد و هرگز نمیتوانی چیزی زیبا و درخشان را ببینی؟
هوش مصنوعی: او این صحبت را گفت و آنقدر گریه کرد که شاه از صدای او ترسان شد و از آنجا دور شد.
هوش مصنوعی: آن پیر خندید و به حرکت شروع کرد و به تدریج گروهی را با خود آورد.
هوش مصنوعی: وقتی از شهری معروف و با اعتبار خارج شد، به سمت جلو آمد و به جایی پر از خار و دردسر رسید.
هوش مصنوعی: مردی با تبر در حال قطع خارها بود که ناگهان به فرمانروایی برخورد کرد.
هوش مصنوعی: به او گفت رئیس، در این شهر به چه کسی میگویی ای دشمن خارستان؟
هوش مصنوعی: فرشیدورد پاسخ میدهد که او همیشه بیخواب و بیغذا خواهد ماند.
هوش مصنوعی: آیا او چیزی کمتر از صد هزار گوسفند داشت؟ همانطور که اسب و الاغ نیز از این تعداد هستند.
هوش مصنوعی: زمین مملو از ثروت اوست، مانند این که ماه در درون باد، به صورت پوستش جلوهگری میکند.
هوش مصنوعی: شکم خالی است و بدن برهنه، نه فرزندی دارم، نه خویشاوندی، نه بار و بنهای برای کمک.
هوش مصنوعی: اگر کشتیدنش را به پول بفروشد، یکی از خانههایش را پر از جواهر میکند.
هوش مصنوعی: شبانی که با شیر خود، گوشت را میپزد، خود در حال خوردن نانی از آرد ارزن به همراه پنیر است.
هوش مصنوعی: هرگز کسی دو لباس را بر تن ندارد مگر اینکه یکی به دیگری ظلم کند.
هوش مصنوعی: شاه به خارزن گفت: اگر نمیدانی که گوسفند او چند تاست، پس در مورد او صحبت نکن.
هوش مصنوعی: بدانی که او کجا میرود و کی به تو میگوید که او چه حالی دارد.
هوش مصنوعی: شخصی به سوار جنگی میگوید: هیچکس نمیداند که او چند بار در میدان نبرد جاهطلبی و خواستههایش را آزموده است.
هوش مصنوعی: بگذار بدان که چه مبلغی از پول را به او دادهاند، چون به او گفتند که حالا تو به شخصی با ارزش و معتبر تبدیل شدهای.
هوش مصنوعی: فرمان داد که از وسط لشکر یکی از افراد با درایت و باهوش بیاید و به راه بیفتد.
هوش مصنوعی: مردی به نام بهرام وجود دارد که سوارکاری شجاع و دلنشین است.
هوش مصنوعی: فرستادهای با ده سوار معروف و برگزیده که همهشان مردان کاردان و شایسته هستند، فرستاده شدهاند.
هوش مصنوعی: نویسندهای باتجربه و مشهور را انتخاب کرد که دارای تقوا و پرهیزگاری باشد، چرا که میدانست این انتخاب به خوبی او را در انجام کارها یاری میکند.
هوش مصنوعی: بداندیش گفت: از این طرف برو، تو که در اینجا خار میکنی، هماکنون طلا در آنجا هست.
هوش مصنوعی: از آنچه خواستهای، یکی از آنها برای توست؛ بنابراین به این مردم، راه درست را نشان بده.
هوش مصنوعی: دل افروز به معنای چیزی است که دل را شاد و روشن میکند، و در ادامه به شخصی اشاره دارد که به خاطر قدرت بدنیاش به عنوان کسی شناخته میشود که درختان را میکَند. این شخص به گونهای به نمایش گذاشته میشود که به شدت در کارش دوام و قدرت دارد.
هوش مصنوعی: دوست با ارزشی اسبی به او داد و گفت که باید با باد و طوفان همسان و هماهنگ باشی.
هوش مصنوعی: دل روشن و شاداب شد و دنیا به زیبایی مبدل گشت، وقتی که به درگاه پیروزی وارد شد.
هوش مصنوعی: به کوه و دشت لشکری آورد و تعداد گوسفندها از حد زیادتر شد.
هوش مصنوعی: در بالای کوه، شتری در حال حرکت بود و در هر کاروان، یکی از سرپرستان وجود داشت که به هدایت و راهبری کاروان کمک میکرد.
هوش مصنوعی: از گاوها برای تولید شیر و از پشم و روغن هم برای تولید مواد غذایی و لبنیاتی مانند پنیر بهره میبرند.
هوش مصنوعی: تمام دشتها، کوهها و بیابانها مکانهایی هستند که هیچکس نام او را در دنیا نمیشناسد.
هوش مصنوعی: بیابان پر از آثار جاهای گذشته است، همانطور که روغن گاو در سمها وجود دارد.
هوش مصنوعی: از شهر شیراز و به سمت تفرجگاه سیستدهزار، همچون شترها بر لب جویبار راه میروم.
هوش مصنوعی: یک نفر نامهای برای بهرام هور نوشت و آن را به نزد شاه بهرام گور فرستاد.
هوش مصنوعی: شخص ابتدا به ستایش و تسبیح خداوند میپردازد و او را به عنوان قدرت پیروز و پروردگار عالم معرفی میکند.
هوش مصنوعی: آفرین بر پادشاهی که دین بد را از بین برد و نابود کرد.
هوش مصنوعی: این چنین گفت که ای پادشاه جهان، به خاطر تو تمام مردم دنیا و بزرگگان از شادی و خوشحالی سرشارند.
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که وقتی از حد و اندازهات فراتر میروی و سکوت میکنی، نباید انتظار داشته باشی که عذاب و کیفر کم و برداشت کمتری داشته باشی. به عبارتی، سکوت در برابر ظلم یا تجاوز، میتواند به تنهایی باعث مشکلات و عواقبی بزرگتر شود.
هوش مصنوعی: تمامی امور جهان به اندازهای است که دل پادشاه از اندیشههای نو پر شود.
هوش مصنوعی: کسی به نام فرشیدورد گم شده است، نه در مجالس شادمانی دیده میشود و نه در میدان جنگ.
هوش مصنوعی: هیچکس در جهان، هم در دوران گذشته و هم در بین شخصیتهای بزرگ، نمیدانست که نام او چیست.
هوش مصنوعی: نه به عشق خسرو اعتنا داشت و نه به شناخت خداوند، که به چیزی سپاسگزاری کند.
هوش مصنوعی: این خواسته بهطور گسترده در دنیایی که خالی از خوشبختی و پر از اندوه است، پنهان گذاشته شده است.
هوش مصنوعی: شاه به ظلم و ستم خود ادامه میدهد و به من نصیحت نمیکند؛ او به گناهان خود توجهی ندارد و به سخنان من گوش نمیدهد.
هوش مصنوعی: کسی که به یک آرزوی بزرگ و ارزشمند توجه کند، میتواند در نتیجهی تلاشهایش به آن دست پیدا کند و زندگیاش را با دستاوردهایش زیبا کند.
هوش مصنوعی: من افراد آگاه و دانا را به این کوه سرسبز و آباد دعوت کردم و در آنجا نشاندیم.
هوش مصنوعی: هنوز شمارش و شناسایی پدیدهها به طور کامل انجام نشده و نویسنده به عقب برگشته است تا دوباره بیندیشد.
هوش مصنوعی: گوینده میگوید که در این دنیا، او بیشتر از طلا و جواهرات ارزشمند است.
هوش مصنوعی: در این کوهستان، دو چشمانم را به راه دوختهام تا ببینم چه دستوری از سوی مقام رفیع میرسد.
هوش مصنوعی: از من برای پادشاه ایران سلامی بفرست، باشد که او زنده بماند تا نامش همیشه در یادها و چهرهها باقی بماند.
هوش مصنوعی: هیونی که در آگاهی و alertness است، برانگیخته میشود تا به سمت شاه برود و نامهای را به او برساند.
هوش مصنوعی: وقتی بهرامگور آن نامه را خواند، در دلش طوفانی از افکار و احساسات به وجود آمد.
هوش مصنوعی: دلش غمگین شد و چشمانش پر از اشک گردید، در حالی که روحیهی جنگیاش را تقویت کرد.
هوش مصنوعی: سخن را به دستور او به دبیر (نویسنده) گفتند که به نزد او برود. دبیر خواست که برای نوشتن از قلم رومی و چینی و پارچه حریر استفاده کند.
هوش مصنوعی: در ابتدا به ستایش خالق جهان پرداخته و از او که همیشه پیروز است و زمان را در دست دارد، یاد میشود.
هوش مصنوعی: خداوند دانا و فرهیخته است و او سلطنتی مانند تاج شاهان را دارد.
هوش مصنوعی: اگر آن فرد دادگستر بود، هیچگاه به این مرد رنج نمیدادم.
هوش مصنوعی: هیچ کسی به بدی و درستی در این دنیا نمیانجامد و از دزدی و خونریزی چیزی باقی نمیماند.
هوش مصنوعی: این مرد نیکو نیست و حس Gratitude ندارد، از خداوند در دلش ترسی احساس نمیکند.
هوش مصنوعی: یکی از نگهبانان بد در اینجا، در راستای خواستههای دل و جان، سعی میکند از افزایش مشکلات بکاهد و آنها را کم کند.
هوش مصنوعی: در این دشت چه گرگ و چه گوسفند وقتی درگیر جنگ و نبرد هستند، هیچکدام نمیتوانند از ناحتی بیفایده رهایی یابند.
هوش مصنوعی: در زیر خاک چه گنجها و سنگهایی وجود دارد که دسترسی به آنها ممکن نیست و نمیتوان به راحتی آنها را به دست آورد.
هوش مصنوعی: از آن رنج و زحمت بهرهای نخواهیم گرفت و دل خود را به دنیای فانی وابسته نخواهیم کرد.
هوش مصنوعی: فریدون در جهان مشخص نیست، اما همانند پسرانش ایرج، سلم و تور که از خاندان بزرگان هستند، قابل مشاهده است.
هوش مصنوعی: جم و کاوس و کیقباد، همان شخصیتهای تاریخی که در ذهن داریم و به یاد میآوریم، هستند.
هوش مصنوعی: پدرم که به شدت از رنج و درد درونش پر شده بود، نتوانست به من عدالت و مهربانی را یاد دهد و از این رو انسانی بیعدالت و بیرحم بود.
هوش مصنوعی: کسی از این بزرگان نیست که در برابر خداوند ایستاده باشد و مخالفتی با او داشته باشد.
هوش مصنوعی: تو میتوانی تمام آرزوها و خواستههایت را جمع کنی و هر چیزی که هست را ببخشی و از آن بگذری، فقط به یک چیز دست پیدا کن.
هوش مصنوعی: کسی که نیاز خود را پنهان نگهدارد، حتی از بدیها هم به سختی میتواند مجوزی برای برآورده شدن آن نیاز بگیرد.
هوش مصنوعی: پیری که بیکار شده است، دیگر در نظر افراد باارزش و محترم، ارج و اعتباری ندارد.
هوش مصنوعی: هر چیز دیگری که داشته، خورد و تمام شد، اما الآن فقط درد و سرما باقی مانده است.
هوش مصنوعی: اگر کسی ثروت و نام نداشته باشد، در بازار معاملات کسی برای او ارزش قائل نمیشود و نمیتواند دوست یا همپیمانی پیدا کند.
هوش مصنوعی: کودکانی را میبینی که یتیم هستند، پدرشان از دنیا رفته و حالا بدون پول و ثروت ماندهاند.
هوش مصنوعی: زنان بدون شوهر و بدون پوشش، کسانی هستند که هیچ کاری نمیدانند و تلاشی نمیکنند.
هوش مصنوعی: ببخشید که برای آنها این همه آرزوها را مطرح کردید، در حالی که جان و روح آنها در حال رنج کشیدن است.
هوش مصنوعی: تو که به سوی گنج و ثروت رفتی، همه چیز را رها کردی و امیدوارم نصیبت از پرهیزکاری و زهد برکت یابد.
هوش مصنوعی: فرشیدورد مقداری دینار پنهان کرده تا در آینده به مشکل برنخورد و دردسری برایش پیش نیاید.
هوش مصنوعی: او را چه به پول و جواهر و چه به خاک، وقتی که باید در گودالی عمیق قرار گیرد.
هوش مصنوعی: آسمان و سرنوشت همیشه به نفع تو باشد و در هر کاری که انجام میدهی، درستکاری و احتیاط پیشه کن.
هوش مصنوعی: یک نامه را بر روی مهر شاه گذاشتند و آن را فرستادند، سپس نامه به مقصد برگشت و به راه خود ادامه داد.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال ۵ حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.