گنجور

 
۳۱۶۱

ادیب صابر » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۳۸

 

... تا شب نسیم مشک دهد خاک را نثار

بس هوش و عقل در سر زلفت تو بسته اند

ترسم به بادشان دهد آن زلف بادسارر ...

... قمری چو زیب و زینت آن طوق زر بدید

بر طوق مشک خویش بنالید زار زار

هم رنگ روی عاشق و هم شکل خط دوست ...

... هرگز نباشدی سر میخواره را خمار

آن طوق دلفریب چو برقی است تابناک

وان اسب گام زن چو براقی است راهوار ...

... از بهر شکر نعمت تو اهل این دیار

گر راه وحی بسته نگشتی به عهد ما

بیش آمدی به شان تو آیت ز صد هزار ...

... بی آب و سبزه خوش نبود جوی و جویبار

تا کوه استوار نجبند ز جای خویش

چون کوه باد قاعده عمرت استوار ...

ادیب صابر
 
۳۱۶۲

ادیب صابر » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۳۹

 

... اگر حذر کند از چشم بد رواست حذر

ندید کس که ز هیچ آتشی بنفشه دمید

از آتش رخ او چون دمد بنفشه تر

اگر شگفت بود لاله شکفته به دی

بنفشه ای که ز آتش دمد شگفتی تر

خطش بنفشه و از شرم آن بنفشه همی

بنفشه چمن باغ بر نیارد سر

بدان بنفشه فزاید جمال باغ و بهار

بدین بنفشه فزاید جمال شمس و قمر

گر آن بنفشه همیدون ز خاک روید و آب

بنفشه خط او را ز گل بود بستر

بر این بنفشه نگویی بنفشه را چه محل

بر این بنفشه نگویی بنفشه را چه خطر

از آن دو لاله که بشکفت بر دو عارض او

جمال را خطر افزود و حسن را زیور

وز این بنفشه که بر عارض و رخش بدمید

از آتش دل من بر فلک رسید شرر

اگر تو را هوس لاله و بنفشه کند

به خط و عارض آن دلبر نگار نگر ...

... سپهر همت و خورشید مجد مجدالدین

خجسته تاج معالی علی بن جعفر

سر شرف شرف الساده عمده اسلام ...

... زهی به مدحت صدرت فلک گشاده زبان

زهی به خدمت قدرت سپهر بسته کمر

ز بهر دیدن روی تو و ستایش تو ...

... اگر ستاره ببوسد تو را ستانه در

وگر سپهر شود بنده تو را بنده

و گر زمانه بود چاکر تو را چاکر ...

... همی زبان مرا آفرین کند حنجر

اگر چه صدر تو را بندگان فراوانند

به من بود همه ذکر تو زنده تا محشر ...

ادیب صابر
 
۳۱۶۳

ادیب صابر » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۴۰

 

... صبا گردد از بوی زلفت معطر

بگریم ز زلفت بنالم ز چشمت

که نالد ز نرگس که گرید ز عنبر ...

... پر از نامه مشک شد روی دفتر

به عبهر دو چشم تو را باز بستم

همه جادویی اندر آمد ز عبهر

مکن عزم لشکر بمان رای رفتن

بنه خود و جوشن بده جام و ساغر

بر آن تن چه درخورد بود یاد جوشن ...

... به دل خرمم تا تو را ساخت دلبر

بنازد ز تو جان چو علم و معالی

به تاج معالی علی بن جعفر

اجل مجد دین عمده شرع و ایمان ...

ادیب صابر
 
۳۱۶۴

ادیب صابر » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۴۲

 

... یکی جمال و دوم چهره و سیوم پیکر

هزار بنده سزندت به قد و عارض و خد

یکی چو سرو و دوم چون گل و سیوم چو قمر ...

... سه چیزم از غم عشقت به آب دیده درند

یکی لباس و دوم بالش و سیوم بستر

مرا چو دیده و جان و دل است دیدن تو ...

... به چشم و گوش و زبان نام و حال و قصه ما

یکی بگوی و دوم بشنو و سیوم بنگر

به کوی بیعت و خط وفا و منزل وصل

یکی بیا و دوم بنگر و سیوم بگذر

گراز دو عارض تو با سه چیز گشت دو چشم ...

... یکی نبی و دوم فاطمه و سیوم حیدر

به جاه و مرتبت و منقبت نیابندت

یکی نظیر و دوم ثانی و سیوم دیگر ...

... یکی بهار و دوم سوسن و سیوم عبهر

بنفشه و سمن و لاله را سه گونه سلب

یکی کبود و دوم ابیض و سیوم احمر ...

... زمانه و فلک و اخترت به روز و به شب

یکی غلام و دوم بنده و سیوم چاکر

حمایت و کنف و حفظ کردگار تو را ...

... سر مخالف و پشت عدو و ترگ حسود

یکی ببر و دوم بشکن و سیوم بستر

نصیب و بهره و قسم مخالفت زفلک ...

ادیب صابر
 
۳۱۶۵

ادیب صابر » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۴۴

 

... مرا به ناله کشد خویشتن کشیدن او

بلی به قوت کشیدن کمان بنالد زار

ز نور عارض او گرچه نار دارم بهر ...

... به روزگار تو از روزگار ناهموار

سخاوت تو عداوت ببرد و کین بسترد

ز روزگار حرون و سپهر کینه گزار ...

ادیب صابر
 
۳۱۶۶

ادیب صابر » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۴۶

 

... میی که گونه گل دارد و نسیم عبیر

ز دست آنکه چنو سرو نیست در بستان

به رنگ آن که چنو نقش نیست در کشمیر ...

... جمال و جاه تو را بر سپهر باد مسیر

زمانه بنده و گیتی به کام و عیش هنی

خدای حافظ و گردون غلام و بخت نصیر

ادیب صابر
 
۳۱۶۷

ادیب صابر » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۴۹

 

بسته است رنگ روی مرا بر میان خویش

کرده سرشک چشم مرا در دهان خویش

گر بر میان ستم کند از بستن کمر

بر من همان کند که کند بر میان خویش ...

... در علم چون علی شرف خاندان خویش

صدری که جود و مجد بنازد به ذات او

روز و شبان چنانکه شعیب از شبان خویش ...

... بر نظم مدحت تو فشاندی روان خویش

از سیستان به بست نکردی بسیج راه

سوی تو آمدی همه از سیستان خویش ...

... هر گه که آرزوی ثنای تو گیردم

پنهانش را پدید کنم در بنان خویش

بینم ثنای شکر تو واجب که دیده ام ...

ادیب صابر
 
۳۱۶۸

ادیب صابر » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۵۴

 

... همه ساله ز وصف این و آنش

کمر بر خیزران بسته ندیدی

یکی برخیز و بنگر در میانش

زمانه رستخیز آورد بر من ...

... که بی عیب آفریند غیب دانش

بنای علم و حکمت را به عالم

بلندی داد کلک اندر بنانش

گمان نیک مردان شد یقینش ...

ادیب صابر
 
۳۱۶۹

ادیب صابر » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۶۰

 

... مسلم است به نام ستوده در آفاق

رییس مشرق و مغرب علی بن جعفر

که داد طلعت او شرق و غرب را اشراق ...

... نهاد نعمت او در دهان شکر شکر

چو بست مدحت او بر میان نطق نطاق

بلند گشت به عهدش سر سخا و سخن ...

... همیشه تا که بود زنده را امید حیات

همیشه تا که بود بنده را امید عتاق

تو باش زنده و دور زمانه بنده تو

چه بنده ای که نیابد ز بندگی اعتاق

مطیع و خاضع امر تو گنبد گردان ...

ادیب صابر
 
۳۱۷۰

ادیب صابر » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۶۷

 

بستد ز من آن پسته دهن دل به دو بادام

از پسته و بادام که سازد به از او دام ...

... چون حاتم ایامی و این نادره حالی است

من بنده در ایام تو ناشاکر از ایام

کردار نکو وام بود بر همه احرار ...

... تا از روش چرخ شهور آید و اعوام

بادا روش چرخ تو را بنده مطواع

بادا دهن خلق ز تو شاکر انعام ...

ادیب صابر
 
۳۱۷۱

ادیب صابر » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۶۸

 

... همه ز راز دل عاشقان کنی اعلام

چو بنگرد ز تو بیننده در سیاهی شب

گمان بری که همی بردرد سپیده بام ...

... که افتخار نام است و اختیار امام

قوام عدل امامت علی بن جعفر

که بی خلاف خلافت بدو گرفت نظام ...

... غلام آن سر کلکم که پیش او شده اند

روان صاحب و صابی و ابن مقله غلام

ولوع او به سخا و نشاط او به سخن ...

... بر ابر گشت رخ گل چو عارض عفرا

در ابر بود مگر چشم عروه بن حزام

کنون چو لاله به سرخی شده است چون رخ دوست ...

... همیشه باد سماع و مدام باد مدام

چو روزگار گل و مل رسید بستانیم

زمل نصیب نشاط و ز گل نصیب مشام ...

... به روزگار امامان مظفر و خیام

وزین ربض که تو را در بنای اوست غرض

صلاح مال خواص و نظام حال عوام ...

... اساس عدل تو محکم به خسرو عالم

بنای قدر تو عالی ز ایزد علام

ز شاعران ثناگوی بر سر تو نثار ...

ادیب صابر
 
۳۱۷۲

ادیب صابر » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۶۹

 

... دیده چون چشم دژم بیند و زلفین بخم

عشق زلف و لب معشوق شکیبم بستد

پیشه عشق همه وقت چنین بود نعم ...

... سخن و طبع لطیفش به صفت لولو و یم

حکمت و جود به دست و دل وی منسو بند

که به کف عمده جودست و به دل گنج حکم ...

... فلکی گشت به همت ملکی گشت به خلق

ملکش بنده خلق و فلکش تحت قدم

خدمتش هست همیدون به وسیلت کعبه ...

ادیب صابر
 
۳۱۷۳

ادیب صابر » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۷۱

 

... ندیم و مطرب مستان ز بلبل و قمری

بساط و بستر بستان ز نرگس و نسرین

زخرمی دل گل چون بهارخانه هند ...

... به راغ آهو و سبزه چو عاشق و معشوق

به باغ بلبل و گلبن چو خسرو و شیرین

هوای راغ همی خرمی دهد تعلیم ...

... ز لاله دشت چرا گشت چون صف صفین

صبا ز برگ گل افکند بر چمن بستر

سر بنفشه همی زان طلب کند بالین

دهان گل نه صدف شد چرا سرشک سحاب ...

... نصیب توست و نصیب مخالفت نفرین

و گر به بنده معونت همی رسد ز خدای

خدای عزوجل دولت تو راست معین ...

ادیب صابر
 
۳۱۷۴

ادیب صابر » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۷۵

 

... چنین بود همه چون راستی کند سلطان

بنفشه طبری را نگر به طرف چمن

چو پشت عاشق و زلف شکسته جانان ...

... جهان ز بهر چو پوشید جامه رهبان

زبس که بر سر بستان گریست دیده ابر

به خنده لاله و گل باز کرده اند دهان ...

... ز جنس جنس جواهر ز نوع نوع طرف

خزانه ملکان شد میانه بستان

به باغ عمده اسلام و مسلمین بخشید ...

... براین بهشت و براین روضه و براین رضوان

زبان لاله اگر بسته نیستی به سخن

گشایدی به سزا بر ثنای هر سه زبان ...

... به جد و جود و هنر سرفراز بر اقران

اجل عالم عادل علی بن جعفر

که چون علی است به علم و معالی و ایمان ...

... کلید کعبه به شیبانیان رسید و بسی

فزونترند بنی هاشم از بین شیبان

سخن نتیجه جان است و شعر جان سخن ...

... به وقت مدح تو لفظ مرا وفا نکند

مگر فصاحت مسعود سعد بن سلمان

همیشه تا که زمین ساکن است چون نقطه ...

ادیب صابر
 
۳۱۷۵

ادیب صابر » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۷۶

 

... سایل و مال ز جود تو عزیز است و مهین

تن مداح تو را هست ز دولت بستر

سر بدخواه تو را هست ز محنت بالین ...

... تا همی زیور عالم ز شهور است و سنین

بنده و خاشع عمر تو سنین باد و شهور

چاکر و خاضع امر تو مکان باد و مکین

ادیب صابر
 
۳۱۷۶

ادیب صابر » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۷۷

 

... خط مشکینش گوایی زده بر محضر او

بستر اوست که آرامگه دیو و پری است

کاشکی خوابگه من بودی بستر او

هست در دو لب او خاصیت آب حیات ...

... ملکی کش شرف و گیسوی او افسر او

وارث جعفر صادق علی بن جعفر

آنکه صد شاه سزد نایب یک جعفر او ...

... او بدان دست عطابخش ببخشد زر او

شاه سنجر که نیابند در اطراف زمین

اثر دشمن دین از اثر خنجبر او ...

... ملکان را ز بزرگی ملک العرش چه داد

کان نیابند همه از منظر در مخبر او

این کرامت که ز سلطان سلاطینش رسید ...

ادیب صابر
 
۳۱۷۷

ادیب صابر » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۸۰

 

... وز این سه فتنه گرایند عاقلان به گناه

ز دام فتنه و بند گنه چه آگاه است

که نیست جان و دل او از این سه چیز آگاه ...

... چو بخت یار نباشد جفا کند ایام

چو شیر بسته بماند غلو کند روباه

چه فایده ست فلک را ز قهر کردن من ...

... بود نزول مسافر به نزد آب و گیاه

رهی که حادثه بر من گشاد بسته شود

گرم به چشم تفضل نگه کنی یک راه ...

... موافق تو چو رستم نشسته از بر تخت

مخالف تو چو بیژن فکنده در بن چاه

ادیب صابر
 
۳۱۷۸

ادیب صابر » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۸۶

 

... تا تو به شکل و صورت طوق کبوتری

بالین و بستر تو زنسرین و سوسن است

وز چین و تاب زینت بالین و بستری

در تاب توست زینت روی مه منیر ...

... در نیکویی نگاری و در دلبری پری

سیمین نشد صنوبر و زرین کمر نبست

زرین کمر تو بندی و سیمین صنوبری

با روی تو به لاله و ماهم نیاز نیست ...

... ور خلق صدر مشرق نه ای چون معطری

گر صدر روزگار علی بن جعفر است

در بوی خوش چو بوی علی بن جعفری

فخر شرف قوام امامت رییس شرق ...

... زیرا که بر صدور زمانه مصدری

ایشان کواکبند و تو خورشید روشنی

ایشان معادنند و تو یاقوت احمری ...

... گر بحتری ز نعمت معتز عزیز گشت

آن داده ای به بنده که معتز به بحتری

ور عنصری ز مدحت محمود نام یافت ...

... با چشم نرگسی زی و با زلف عنبری

گردونت پیشکار و میان بسته پیش تو

دولت به بندگی و زمانه به چاکری

ادیب صابر
 
۳۱۷۹

ادیب صابر » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۹۴

 

... که اوست مالش فرعون ظلم را موسی

خجسته تاج معالی علی بن جعفر

که علم جعفر صادق کند به لفظ املی ...

... به ذات ایزد و توحید او و حرمت دین

به حق کعبه و آن کس که کعبه کرد بنی

به زمزم و عرفات و حطیم و رکن و مقام ...

... نعوذ بالله اگر خود جنایتی کردم

طریق عفو چرا بسته شد در این معنی

زعفو و حلم تفاخر بود که در قرآن ...

ادیب صابر
 
۳۱۸۰

ادیب صابر » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۹۷

 

... درد عشقم را از او صد گونه درمان باشدی

بند صبر و درد عشق من نگشتی سست و سخت

گرنه دلبر سخت جور و سست پیمان باشدی

گر دلم در بند آن زلف پریشان نیستی

حال من چون زلف دلبر کی پریشان باشدی ...

... گر چو روی او به روز و شب درفشان باشدی

گر به روی حسن گیری واجبستی کافتاب

بر سپهر از شرم آن رخسار پنهان باشدی

قامتش را ماندی سرو سهی در راستی

سرو راگر دیده و دل باغ و بستان باشدی

سرو اگر گفتی که من چون قد دلبر دل برم ...

ادیب صابر
 
 
۱
۱۵۷
۱۵۸
۱۵۹
۱۶۰
۱۶۱
۵۵۱