گنجور

 
۳۰۰۱

ادیب صابر » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۶

 

... آفتابش خوانده ام زیرا که در میدان رزم

باره دریا گذارش چرخ جولان آمده ست

چونش در جولان ببیند دیده پندارد مگر

کافتاب از آسمان در صحن میدان آمده ست

تیغ گوهر بار او سبزه است و گوهرها در او

راست پنداری مگر بر سبزه مگر برسبزه باران آمده ست

نیست در بالای رمحش هیچ نقصانی چرا ...

ادیب صابر
 
۳۰۰۲

ادیب صابر » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۲۰

 

... او به نام نیک و نعمت بذل کردن مایل است

بار شکرش را مکان برگردن هر زایر است

زر جودش را وطن در کیسه هر سایل است ...

ادیب صابر
 
۳۰۰۳

ادیب صابر » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۲۱

 

... رخسار لاله تازه چو لعلی است آبدار

گویی به بارگاه خداوند بار یافت

نرگس چو خسروان کله از در و زر گزید ...

... طامع همیشه جود تو را حق گزار دید

مجرم همیشه حلم تو را بردبار یافت

در وصف تو درخت سخن برگ و بار کرد

وز بذل تو لباس سخا پود و تار یافت ...

ادیب صابر
 
۳۰۰۴

ادیب صابر » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۲۸

 

... گرچه آمد زلفشان را صد هزاران پیچ و تاب

حسن و ملح و زیبشان صد بار چندان آمدند

تابهای جعد ایشان حلقه های زلفشان ...

... رای و تدبیرش که با تقدیر ایزد محکمند

کشتزار مملکت را ابر و باران آمدند

گرچه استادند و دانا عقل پاک و فهم تیز ...

ادیب صابر
 
۳۰۰۵

ادیب صابر » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۳۳

 

... دلی را با جمال دوست چندین کار کی باشد

به رنگ روی او بارم همی از دیده خون دل

در آن سودا که بارویش مرا دیدار کی باشد

ز در اشک و موج خون به دریا ماندم دیده ...

... رسوم فخر بی کردار و بی گفتار او نبود

علوم شرع بی آیات و بی اخبار کی باشد

پس از ایمان به فضل اوست اقرار اهل ایمان را ...

... سزای همت او گنج را دینار کی باشد

به قدر مدح او ما را زبان گوهر همی بارد

اگر مدحش نداند گفت گوهر بار کی باشد

به روز بار او بینند در یک شخص عالم را

جهانی منتظر مانده که روز بار کی باشد

اگر کردار او را محمدت باید همی گفتن ...

... بدان معنی عجب دارم که که رهوار کی باشد

ز بار نعل او ماهی نه بر انصاف می زارد

بدان تیزی که سیر اوست بر وی بار کی باشد

خداوندا تویی از دور پرگار فلک نقطه ...

... چو افعال آن چنان داری ثنا دشوار کی باشد

قلم مرغی است در دستت که منقارش گهر بارد

جز این مرغ مبارک را چنان منقارکی باشد

ز زر زرد دارد تن زقار تیره دارد سر ...

... سزای این چنین خانه چنان دیوار کی باشد

تنوره گویی انباری است پر لعل بدخشانی

به جزه شاه بدخشان را ز لعل انبار کی باشد

درختانند و هر یک را ز زر و سیم برگ و بر

درختان را ز زر و سیم برگ و بارکی باشد

ز فعل دی می و آتش اثرهای دگر دارند ...

... بداندیش تو را خواری و خود جز خوار کی باشد

معین و ناصرت جبار و مقصود دلت حاصل

معین و ناصر مجبور جز جبار کی باشد

ادیب صابر
 
۳۰۰۶

ادیب صابر » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۳۷

 

سرو سیمینی و سیمین سرو را یاقوت بار

جزع من بی سیم و بی یاقوت تو یاقوت بار

گرنه قوت از دیده یاقوت بار من گرفت

پس چرا آورد سیمین سرو تو یاقوت بار

سرو و یاقوتت چو قوت از دیده من یافتند

چون مرا ندهی بدان سرو و بدان یاقوت بار

منت از خوددار کز قد و لب تو گشته اند ...

... حرمت و صبرم ببردی زان لب و قامت چناک

حرمت یاقوت رمانی و سرو جویبار

من به حرمت بر خیال سرو و یاقوتت کنم ...

... وهم و چشمم هر زمان از عشق آن یاقوت و سرو

سرو کارد در دل و یاقوت بارد در کنار

در فراق سرو تو چون خیزران گشتم نحیف ...

... آن به همت آفتاب و آن به رتبت آسمان

آسمان بی تغیر آفتاب بی غبار

آسمانی کافتابش در ایادی زیر دست ...

... بنگر اندر علم و حلمش تا ببینی در زمین

آفتاب کاردان و آسمان بردبار

تیره با رای منیرش پست با عزم قویش ...

... روی و رای او بس است از هر دو ما را یادگار

گر تبار مصطفی را آسمان خوانی به قدر

طلعتش را خواند باید آفتاب آن تبار

زانکه بود آن آفتاب فضل در صلب علی

هدیه داد از آسمان ایزد علی را ذوالفقار

دید چشم هر که او را دید روز بار و بزم

آفتاب باسکون و آسمان با وقار ...

ادیب صابر
 
۳۰۰۷

ادیب صابر » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۳۸

 

... گرنه نسیم لطف خداوند یافته است

بی مشک چون بود سر زلف تو مشکبار

صدر اجل نظام خلافت رییس شرق ...

... ای خلق شرق را به وفاق تو التجا

ای اهل غرب را به خلاف تو اعتبار

سلطان شرق و غرب خداوند بر و بحر ...

... با حرمت خلافت و شاهی جهانیان

در پیش بارگاه تو بینند روز بار

آن مرکبی که چرخ چهارم حسد کند ...

... ماه نو است نعلش و هنگام تاختن

بر چهره ستاره نشاند همی غبار

در رشک از او بود فلک و جای آنش هست ...

... عمر گسسته همه آفاق را بیار

خسرو چو بار گردن او کرد طوق زر

با او علوم و رفعت و زینت شدند یار ...

... نامه رسید و جامه رسید از خدایگان

منشور جاه و حرمت و توقیع کار و بار

در برتری سپهر برین است و زیر او ...

... ای وارث وصی و وصی وار پر جگر

ای تحفه نبی و نبی وار بردبار

زایر به حضرت تو گروه از پس گروه ...

... از طوق شکر و منت بر و عطای توست

در شرق و غرب گردن احرار زیر بار

تو طوق شکر بخششی و حقا که طوق شکر

از طوق زر نکوتر و بهتر هزار بار

گرچه به توست خلعت و تشریف را شرف ...

... شرط است تهنیت پس تشریف و موهبت

بی آب و سبزه خوش نبود جوی و جویبار

تا کوه استوار نجبند ز جای خویش ...

ادیب صابر
 
۳۰۰۸

ادیب صابر » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۳۹

 

... ز روزگاری و بی شک ز روزگار بهی

ز ابر بارد و بی شک به است از ابر مطر

همیشه معدن آزادگی دل و کف توست ...

... زهی کریم عطاپرور سخن گستر

هزار بار کم از قدر و رتبت تو بود

اگر ستاره ببوسد تو را ستانه در ...

ادیب صابر
 
۳۰۰۹

ادیب صابر » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۴۱

 

... مگر طریق برون آمدن نمی یابد

زبار مشک بدان زلف مشکبار اندر

سه بوسه زان دو لب چون شکر شکار کنم ...

... که چون علی است به انواع افتخار اندر

سر تبار محمد که از محامد اوست

سری و جاه و جلالت بدان تبار اندر

علی دل است و همان معجز است در قلمش ...

... مرکب است کریمی در او به خلقت و طبع

بدان صفت که حلیمی به بردبار اندر

دلیل قدرت صانع شده ست و نیست به عدل ...

... چوگوشه ای است سپهر و نجوم و خلدارم

زبارگاه شریفش به روز بار اندر

به کسب مجد و معالی شده است رغبت او ...

... ز نور آتش نعلش جمال فتح و ظفر

عیان شوند به تاریکی غبار اندر

به روز موکب و میدان ز بیم شیهه او ...

... سخن ز توست به اشباع و اختصار اندر

مبارزان خرد را به وقت کینه تو

گشاده گشت دو میدان به فخر و عار اندر ...

ادیب صابر
 
۳۰۱۰

ادیب صابر » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۴۴

 

... وگر قرار دل من دو زلف او بردند

چرا شدند زمن بی قرارتر صد بار

وگر به تیر همی قد او نکو ماند ...

... ز نور عارض او گرچه نار دارم بهر

مرا خوش است که باری به نور ماند نار

به نار اگر دو رخ آبدار او ماند ...

... ز عشق بی خبر و گوژ پشت چون عاشق

ز حال عشق روایت همی کند اخبار

فزون ز بیست زبان پیش تو سخن گوید ...

... زمین حضرت او عز و نعمت آرد بر

درخت خدمت او جاه و دولت آرد بار

جهانیان را گفتار نیست صد یک از آن ...

... اگر بزرگی جویی بدو ستایش بر

وگر سعادت خواهی بدو نگر گه بار

ایا بزرگی کز غایت بزرگی هست ...

ادیب صابر
 
۳۰۱۱

ادیب صابر » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۴۹

 

... آورده مرکبی چو فلک زیر ران خویش

بر باره گران چو رکابت گران شود

ماهی از او به ماه رساند فغان خویش

بار رعیت از تو سبک شد چراکنی

بار زمین گران ز رکیب گران خویش

با آنکه چرخ بوسه دهد بر رکاب تو ...

ادیب صابر
 
۳۰۱۲

ادیب صابر » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۵۰

 

... گر چشم شوخ او نفکندی مرا ز راه

نفکندمی به بارگه عشق بار خویش

دل خواست عشقش از من و دادم به اضطرار ...

... بر عشق و حسرت لب یاقوت رنگ تو

دارم گوا دو دیده یاقوت بار خویش

بر عشق و حسرت لب یاقوت رنگ تو

دارم گوا دو دیده یاقوت بار خویش

گر بر در وصال تو امید بار نیست

باری مرا خلاص ده از انتظار خویش

از من همی دمار برآرد فراق تو ...

... جوید همی تقرب او در نثار خویش

ای گشته در تبار نبی صدر اولیا

از قدر و منقبت چو نبی در تبار خویش

از مرتضی تویی به جهان یادگار خلق ...

... ورباد را لطافت طبع تو آمدی

بر روی آفتاب نشاندی غبار خویش

ور آب را طراوت لفظ تو باشدی ...

... مدحت ز مجلس تو برد افتخار خویش

آمد مه مبارک و جوید همی قبول

ز اقبال تو چنان که تو از شهریار خویش ...

ادیب صابر
 
۳۰۱۳

ادیب صابر » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۵۱

 

... مرا فروخته در جان و دل هزار آتش

کرا فراق تو یک بار سوزد ای دلبر

بتر ز سوختن صد هزار بار آتش

بسوخت آتش عشق تو تر و خشک مرا ...

... لباس خدمت او راست پود و تار اقبال

درخت حشمت او راست برگ و بار آتش

به همتش نسبت آتش کند ز چار ارکان

بدان شریف تر آمد ز هر چهار آتش

در آن تبار که یک تن خلاف او طلبد

ز روزگار ببارد بر آن تبار آتش

همیشه آتش محنت ندیم دشمن اوست ...

... به لفظ و مرتبه چون آب و آتشی لیکن

نه هست آب حلیم و نه بردبار آتش

چو صاعقه دل صافی و رای روشن تو ...

... چو کوره گشت و در آن دانه های نار آتش

اگر غبار غریبی به روی او نرسید

چراست چهره آبی چو در غبار آتش

برفت زحمت گرما به تابخانه خرام ...

... همیشه تا که فروزد بهار جان افروز

ز برگ لاله بر اطراف جویبار آتش

چو نفس ناطقه با دوستان بمان باقی

چو ابر صاعقه بر دشمنان ببار آتش

ادیب صابر
 
۳۰۱۴

ادیب صابر » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۵۲

 

... ز دلتنگی برون آیم گرم تنگ شکر بخشد

به یک بوسه لب نوشین دلبند شکر بارش

بدآمد بد به سرو و مه ز قد و خد آن دلبر ...

... رییس شرق مجدالدین جلال آل پیغمبر

جمال العتره کز عترت گزین کرده است جبارش

ابوالقاسم علی کایزد معالی را و عالم را ...

... خیال باد بتوان دید درکلک سبک سیرش

ثبات خاک بتوان یافت در حلم گران بارش

چنان کز صبحدم گردد نهان راز شب پیدا ...

... خداوند جهان دید از خداوندان سزاوارش

ز فرط دوستی هر بار اگر یادیش فرماید

به شرط دوستگانی یاد فرمودست این بارش

به یاد او قدح نوشید و بفرستاد از آن باده ...

... چه شمشیری که تا در دست او باشد در او باشد

صفات لفظ در بارش صفای رای هشیارش

چه عالی مرکبی کز حرمت عالی رکاب او ...

... بدین هر چار هفت اختز ضمان کردند قدرش را

مساعد باد هر هفتش مبارک باد هر چارش

به حرمت شاه سادات است وز تشریف شاهنشه ...

ادیب صابر
 
۳۰۱۵

ادیب صابر » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۶۱

 

... وز عدل تو خیزد شرف عاجل و آجل

آن باره که بادی است زسندانش قوایم

و آن اسب که ابری است ز خاراش مفاصل ...

... شاها به فتوح تو جهان حامله گشته است

جز بار نهادن نبود حاصل حامل

زان داد مرا عمر جهان خلعت پیری ...

ادیب صابر
 
۳۰۱۶

ادیب صابر » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۶۷

 

... گویی لب او عیسی مریم شد و من سام

درباره لعل ازلب نوشینش نشان است

زین است که پیوسته بود در کف من جام ...

... جز وی ندهد راه به انعام و به اکرام

ای بار خدایی که ببخشید جهان را

همچون پدر و جد به تو بخشنده اقسام ...

... کلک تو نکو نام چرا آمد و نمام

بی آلت رفتار رساننده اخبار

بی آلت گفتار گزارنده پیغام ...

ادیب صابر
 
۳۰۱۷

ادیب صابر » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۷۲

 

... تدبیر جمع کردن این هر چهار کن

در نیکویی چو روضه خلد است جویبار

با نیکوان نشاط لب جویبار کن

خواهی که کام دل ز زمانه طلب کنی ...

... می در فکن پیاده او را سوار کن

از عشق یار بار گران است بر دلم

جام گران ز باده خوش خوار یار کن ...

ادیب صابر
 
۳۰۱۸

ادیب صابر » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۷۳

 

... اینک زبان و طبع و ضمیرم همی نهند

بار ثنا به بارگه صدر انجمن

مخدوم و صدر موسویان مجددین علی ...

... معروف و منتشر اثر نام خویشتن

گر تیغ و تیر بارد از ایام بر سرم

از نام خدمت تو مرا بس بود مجن ...

ادیب صابر
 
۳۰۱۹

ادیب صابر » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۷۴

 

... که چشم نرگس مخمور باز شد روشن

چو بحر گشت زمین از هوای لولو بار

چو روم گشت چمن زین صبای دیبا تن ...

ادیب صابر
 
۳۰۲۰

ادیب صابر » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۷۵

 

... ز رنج رفتن اگر خوی نکرده اند چراست

چو قطره قطره خوی قطره قطره باران

میان سبزه سیراب جوی پنداری ...

... شریف گشته به ترکیب او چهار ارکان

رسول منزلتش بر شمرده در اخبار

خدای منقبتش یاد کرده در قرآن

عبارت سخنش مقتدای هر دانا

اشارت قلمش رهنمای هر نادان ...

... به صد هزار قران در نخیزد از عمان

به جنگ اگر چه همه لاله زار بار آرد

به وقت صلح بود همچو سبزه در نیسان ...

ادیب صابر
 
 
۱
۱۴۹
۱۵۰
۱۵۱
۱۵۲
۱۵۳
۶۵۵