گنجور

 
۲۹۰۱

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » مثنویات » شمارهٔ ۷۵ - داستان در حک کردن نقش کفر به پلارک چند از دیباچه عشق خضر خان که شاهی از سواد هندوستان و حرفی خان خانان بود

 

... کلید فتح دهلی داد در مشت

چو ملک سند هو کوهستان و دریا

به طاعت گاه فرمان شد مهیا ...

... سواحل تا حد لنکا بگیرد

به قطره عرضه دریا بگیرد

همه خاک سواحل تا سر اندیب ...

امیرخسرو دهلوی
 
۲۹۰۲

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » مثنویات » شمارهٔ ۷۶ - آغاز انشعاب عشقهٔ عشق خضر خان از شاخ سبز و تر دول رانی

 

... الغخان معظم را بفرمود

که لشکر جانب دریا کشد زود

در آن حد کرن رای ای بود با نام ...

امیرخسرو دهلوی
 
۲۹۰۴

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » مثنویات » شمارهٔ ۸۶ - راز نامه عتاب آمیز ظل الله سوی شمس الحق خضر خان

 

... که نتوان داشت پی مرهم دل ریش

گرفتم شد چو دریا سهمناک است

به آخر گوهر اویم چه باک است ...

... در آن کوه گران بی سنگ می بود

ز بی سنگی شدی چشمش چو دریاش

دولرانی دلش دادی که خودش باش ...

امیرخسرو دهلوی
 
۲۹۰۵

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » مثنویات » شمارهٔ ۸۹ - بخشیدن برکت و یمن، فرزند یمین‌الدین مبارک را، ازین پند نامه میمون، تا در نقش این پند فرو شود، و از بند نفس بیرون آید!

 

... نخواهد کام شاهین قوت کرکس

نهنگی شو که با دریا کند زور

کند زیر و زبر دریا به یک شور

چو کار افتد نه کار از بهر نان کن ...

امیرخسرو دهلوی
 
۲۹۰۶

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » مثنویات » شمارهٔ ۹۸ - مصاف اول غازی ملک با لشکر دهلی به باد حمله‌ای زیر و زبر کردن چنان لشکر

 

... ملک فخر الدول گشته مقدم

ملک دریا صفت در صف دریا

خلف در پیش همچون موج دریا

به بالای ملک ماهی نشانه

چو ماهی بر سر دریا روانه

چو آمد نیک نزدیک علاپور ...

... که قلبش بی سپر گردد به یک پی

کنیمش خاک اگر دریاست فوجش

بیاشامیم اگر طوفانست موجش

چه باشد در دل دریا کف خاک

که باشد پیش صرصر مشت خاشاک ...

... سلیح و ساز هر یک خسروانه

ز آهن گشته دریای روانه

جوانان کرده ترکش ها پر از تیر ...

... صف غازی ملک شد فوج بر فوج

چو دریایی که بیرون بفگند موج

صف دهلی چو آن صف را نهان دید ...

امیرخسرو دهلوی
 
۲۹۰۷

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » مثنویات » شمارهٔ ۹۹ - حدیث بخشش جان و نوازش از ملک غازی مسلمانان دهلی را به لطف بی حد و بی مر

 

... قطار اندر قطار از گنجها پر

گران گنجی چو دریا بی کرانه

که مالامال شد دشت از خزانه ...

امیرخسرو دهلوی
 
۲۹۰۸

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » خسرو و شیرین » بخش ۲ - در توحید

 

... جواهر بند ناهید از ثریا

چراغ افروز در قعر دریا

امیرخسرو دهلوی
 
۲۹۰۹

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » خسرو و شیرین » بخش ۱۱ - یاری خواستن خسرو از قیصر و لشکر کشی او به مداین و شکست خوردن بهرام چوبینه

 

... وزان نخل ترش خرمای تر داد

چو دریا لشکری دادش فرا پیش

که بنشاند غبار دشمن خویش ...

... به سوی گنج باد آورد چون باد

ز دریا بر کشیدند آن خزینه

چو لولو ز آب و باده ز ابگینه ...

امیرخسرو دهلوی
 
۲۹۱۰

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » خسرو و شیرین » بخش ۱۲ - وفات مریم

 

... به بی صبری شتابان گشت چون ماه

رسید آن در بی قیمت به دریا

چو خور در بره و مه در ثریا ...

امیرخسرو دهلوی
 
۲۹۱۱

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » خسرو و شیرین » بخش ۱۸ - غزل سرائی شکر در مجلس خسرو

 

... همه سرمایه عشرت مهیا

ز موج شادمانی دل چو دریا

مراد و خوش دلی و کامرانی ...

امیرخسرو دهلوی
 
۲۹۱۲

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » خسرو و شیرین » بخش ۳۱ - مناجات شیرین در شب فراق

 

شبی تاریک چون دریایی از قیر

به دریا در چکید چشمه شیر

ز جنبیدن فلک بی کار گشته ...

امیرخسرو دهلوی
 
۲۹۱۳

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » خسرو و شیرین » بخش ۳۴ - پاسخ خسرو به شیرین

 

... کنیزی شد صنم را تنگ دل کرد

که ابر از گریه دریا را خجل کرد

شکر لب چون شنید این داستان را ...

امیرخسرو دهلوی
 
۲۹۱۴

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » خسرو و شیرین » بخش ۳۶ - شکر ریزی عروسی خسرو و شیرین و فرستادن خسرو انگشتری را به رسم پیمان

 

... عروسانه بر آمد بر سر تخت

صنم فرمود کز گنج چو دریا

کنند اسباب مهمانی مهیا ...

... بس آنگه گفت تا گردد مهیا

جهازی پر در و گوهر چو دریا

امیرخسرو دهلوی
 
۲۹۱۵

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » خسرو و شیرین » بخش ۳۷ - عقد کردن خسرو شیرین را

 

... خردمندی طلب کردند هشیار

ز دل دریاوش و از لب گهر بار

در آمد کاردان و راز پرسید ...

... به باریدن در آمد گوهر و در

چو دریا شد تهی گاه زمین پر

روان شد با عروس خویشتن شاه ...

امیرخسرو دهلوی
 
۲۹۱۶

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » خسرو و شیرین » بخش ۳۹ - مجلس ساختن خسرو پرویز با حکیمان

 

... خدایم داد چندانی خزینه

که دریا زو بود یک آبگینه

اگر صد سال گردانند دولاب

چه کم گردد ز دریا قطره ای آب

رها کن تا در آید هر که داند ...

امیرخسرو دهلوی
 
۲۹۱۷

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » آیینه سکندری » بخش ۲ - در مدح شمس السلاطین علاء الدنیا و الدین

 

... فراهم شود لشکر از هر دیار

ز آب الق تا به دریای چین

چو دریای چین شد ز لشکر زمین

فرود آمدند از دو جانب دو شاه ...

... گلین آسمان شد زمین آهنین

به دریای آهن جهان گشت غرق

هوا پر ز میغ و زمین پر ز برق ...

... سر گنج پنهان بباید گشاد

چو دانست دانای دریا قیاس

که آمد خریدار گوهر شناس ...

امیرخسرو دهلوی
 
۲۹۱۸

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » آیینه سکندری » بخش ۳

 

... ز داناییت بهره پر برم

ز دریا صدف وز صدف در برم

چو تو داشتی صحبت از ما دریغ ...

... بدانگونه کن گرد گیتی خرام

که دریا بی اسرار گیتی تمام

نگارنده لوح این داستان ...

... چو از ربع مسکون بپرداخت کار

تمنای دریاش گشت آشکار

برون برد ازین خطه خاک بخش

به دریای مغرب رسانید رخش

جهان دیدگان را طلب کرد پیش ...

... کنونم چنان در دل آمد هوس

که در جویم از قعر دریا و بس

نشینم به اب اندرون چند گاه

کنم در عجب های دریا نگاه

بباید ز همت مدد خواستن ...

... همه آرزو را نهایت مجوی

ز دریا کسی دید غواص کور

که گوهر برون آرد از آب شور ...

... چو مردم ندارد گریز از هلاک

چه در قعر دریا چه بر روی خاک

نیابم ازین پند بیهوده تنگ

که از موج دریا نترسد نهنگ

چو دانندگان را یقین گشت حال ...

... نمودند هرچ از هنر داشتند

کشیدند کشتی به دریا کنار

به سال کم و بیش پیش از هزار ...

... چو شد جمله اسباب کشتی تمام

شتابنده شد شاه دریا خرام

ز آب از نمایان دریا پژوه

طلب کرد هشیاری از هر گروه

به فرمود تا پیشوایان تخت

ز صحرا به دریا کشیدند رخت

چهل ساله ترتیب راه دراز ...

... به همراهی خویشتن کرد خاص

گراینده را سوی دریای شور

به رغبت روان کرد بر راه دور ...

... چو رفتند زانگونه با رود و جام

به دریا درون پنج ساله تمام

به جایی رسیدند لرزان چو بید ...

... به من داد غیب اختیار شما

میندیش ازین پس ز دریای ژرف

که دادت قضا دستگاه شگرفت ...

... ز بهر سلامت بتابید روی

چو من زیر دریا کنم جای خویش

به کام نهنگان نهم پای خویش ...

... شما جانب خانه گردید باز

من و قعر دریا و راه دراز

چو شه را دل آسود زان بسته عهد ...

... سکندر به مهد اندرون ترسناک

چه باشد به دریا یکی مشت خاک

سروشش بپرسید کای نیک بخت ...

... بگفت این و برداشت بانگ بلند

که زلزال در قعر دریا فگند

میانجی دران معرض عمرگاه ...

... شتابنده کشتی بهرسو قطار

که پیدا شد از دور دریا کنار

فرومانده بیننده رهگرای ...

... ز هر جانبی آدمی خیل خیل

شتابنده شده سوی دریا چو سیل

ز انبوه خلقی ز هر بوم و مرز

کرانه چو دریا درامد به لرز

سکندر چو بر شط دریا رسید

خروش سپه بر ثریا رسید ...

... که چون من ولایت ستانی شگرفت

ز نطع زمین تا به دریای ژرف

ز چندین زر و گوهر بی شمار ...

امیرخسرو دهلوی
 
۲۹۱۹

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » آیینه سکندری » بخش ۵

 

دلم چون به گوهر کشی خاص گشت

به دریای اندیشه غواص گشت

بهر غوطه چندان فرو ریخت در

که دریا تهی گشت و آفاق پر

نثاری کزان در برانگیختم ...

امیرخسرو دهلوی
 
۲۹۲۰

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲

 

... چشمه عمرست و خلقی در پی اش حیفی قویست

آشنایی با چنان دریا چنین خاشاک را

ناله جانسوز خسرو کو به دلها شعله زد ...

امیرخسرو دهلوی
 
 
۱
۱۴۴
۱۴۵
۱۴۶
۱۴۷
۱۴۸
۳۷۳