گنجور

 
امیرخسرو دهلوی

زهی بستان آن شه را جمالی

که باشد چون خضر خانش نهالی

چو الهام الهی شاه را گفت

که آن در سعادت را کند جفت

اشارت کرد تا در گردش دهر

بیارایند یک سر کشور و شهر

کمر بر بست در کارش زمانه

به خرج آمد خزانه در خزانه

بگرداگرد قصر پادشاهی

برآمد قبه از مه تا به ماهی

جهان از قبه‌های کارداران

شده چون روی دریا روز باران

بهر جانب که مردم بر زمین رفت

همه بر فرش دیباهای چین رفت

ز بس شارع که خفت اندر خز ناب

زمین را کس نه دید الا که در خواب

ز هر سو خاسته غلغل بران سان

که گشته شهر سلطان شهر یزدان

دهل در بانگ و رخشان پیش او تیغ

چو بانگ رعد و رخش برق در میغ

بر آواز دهل مرد سلح کار

معلق زن به نوبت نوبتی دار

رسن باز آن به بالای رسنها

چو دلها گیسوان را در شکنها

نه با آن حبل پیچان کرده بازی

که خود با رشتهٔ جان کرده بازی

فرو برده مشعبد تیغ چون آب

چو مستسقی که نوشد شربت ناب

نموده چهره با زان گونه گون ریو

گهی خود را پری کرده گهی دیو

ز دهر آموخته گوئی دو رنگی

که گه رومی‌ نماید گاه زنگی

چو شاه سازها چنگست ز آهنگ

بزه بر بسته ده جا تیر را چنگ

ز یک ساقش شده مو تا زمین پست

دگر ساقیش بی مو چون کف دست

دف از دیوار خود حصن حصین است

حصار چوب و صحن کاغذین است

نگر در چنگ و بر بط فرق روشن

که هست آن سر بزرگ و این فروتن

نواگر کاسهٔ طنبور حالی

به غایت کاسه‌ای پر لیک خالی

گران سر از کدوی خویش طنبور

فرو غلطیده نی مست و نه مخمور

به رسم هند گوناگون مزامیر

به جانها بسته اشکال از بم و زیر

دگر ساز برنجین نام آن «تال»

بر انگشت پری رویان قتال

دو روئین تن که روباروی در حرب

چو دف در پارسی میزان هر ضرب

کشیده تنبک هندی، فغانی

شده تنبک زنش، چون ترجمانی

خمیر خام، کش بر روز ده پست

نموده صد دقیقه پخته هر دست

عجب رود از کمین دندان نموده

لبش نی و دهن خندان نموده

پری رویان هندی جادوی ساز

ز لب کرده در دیوانگی باز

گرفته چون پیاله تال در دست

نه از می کز سرود خویشتن مست

سرود دلکش از لبهای خوبان

شتابان سوی گردون پای کوبان

به رقص و جست خوبان هوا باز

نهاده پای بر بالای آواز

پرنده همچو طاوسان والا

معلق زن کبوتر سان به بالا

بجستن فرق شان گشته فلک سای

بگاه رقص بیزار از زمین پای

بهر چشمک زدن کشته جوانی

بهر خنده زدن بربوده جانی

خیال زلف شان در جان یاران

چو شام اندر خیال روزه داران

ز زلف افگنده تا پا دام عشاق

بران پا دام بسته ماهی ساق

چو شد عالم همه در زیور و زیب

کلاه قبه‌ها با مه زد آسیب

اشارت شد ز در گه کاهل تقویم

شمارند اختیاری را به تنجیم

مه روزه دراز درجک برون داد

چو روز از مطلع دولت شد آباد

کشاده گویم این تاریخ ابجد

به سال یازده از بعد هفصد

به روز چارشنبه مه سه و بیست

ز روزه خلق اندر بهترین زیست

به ترتیب آن چنان کاقبال می‌خواست

نشستند اهل اقبال از چپ و راست

بهر کس هدیه دادند از خزائن

خراج مصر و محصول مدائن