شمارهٔ ۸۶ - راز نامه عتاب آمیز ظل الله سوی شمس الحق خضر خان
سر فرمان سپاس باد شاهی
که برتر نیست زو فرمانروائی
گهی نعمت دهد گه بینوائی
گه آرد پادشاهی گه گدائی
ازو بر هر سری مهری نهانی است
وگر خشم آورد هم مهربانی است
از آن پس داد با اندک غباری
به نور دیدهٔ خود خار خاری
که ای خون من و خونابهٔ من
ز مهرت خون دل هم خوابهٔ من
الپخانی که خالت بود فرخ
به و بایسته همچون خال بر رخ
به زخم خنجر آتش زبانه
که هست آن فتح و نصرت را نشانه
خطائی کرد دوران جفا بهر
که چون نقش خطا حک کردش از دهر
گر از خالی جمالت گشت خالی
مشو خالی ز حمد لایزالی
دلت دانم که تنگست از پی خال
شکار و گشت به باشد درین حال
ز آب گنگ تا دامان کهسار
نه بینی خاسته یک سو زن خار
برآن گونه است صحراهای نخچیر
که ده آهو توان کشتن به یک تیر
باقطاع تو کردیم آن زمین خاص
که باشد ره بره، خنگ تور قاص
به «امروهه نشین با لشکر خویش
که بر کوه آزمائی خنجر خویش
به فیروزی دو ماهی باش ز آن سوی
که تا فیروزه چرخ آرد بتو روی
چو تسکین غبارت باز دانیم
درین گلشن چو بادت باز خوانیم
ولیکن تا رسد هنگام آن کار
که دولت بر در ما بخشدت بار
روان کن سوی حضرت بی کم و کاست
علامتهای سلطانی که آنجاست
چو مضمونات فرمان شد به پایان
به مهر آمد رموز پادشاهان
طلب کردند بد خو خادمی زشت
درونش آتش و بیرونش انگشت
ترش روئی بسان سرکهٔ تند
که هم از دیدنش دندان شود کند
به فرمان شه آن فرمان پر دود
ستد آن دود رنگ آتش اندود
بر آئین الاقان یک شب از شهر
رسید آنجا که بد شه زادهٔ دهر
خضر خانی فریب بخت خورده
جهانش امیدوار تخت کرده
شه و شه زادهٔ خود کامه و مست
ز مقصود آنچه باید، بر کف دست
به عزت نازنین ملک بوده
بدو نیک جهان نا آزموده
نه ز آبی سر و پایش رنج دیده
نه باد گرم بر رویش وزیده
چه داند خوی چرخ بیوفا چیست
وزین گردنده ثابت در جهان کیست
همیرفت از طرب با نغمه و نوش
ز آفتهای دورانش فراموش
رسید آن خادمی عفریب وش نیز
تن ناشاد و رخسار غم انگیز
به درگاه خضر خان شد نهانی
چو ظلمت پیش آب زندگانی
سپردش ما جرای پیچ در پیچ
در و جز پیچ غم دیگر همه هیچ
چو خان خواند آن تغیر نامهٔ شاه
تغیر یافت اندر خاطرش راه
یکی آن کو به حضرت نازنین بود
چراغ چشم شاه دوربین بود
دگر آنکه از عتاب تاجداران
نبود آگه به رسم هوشیاران
عتاب پادشاهان سیل خونست
شناسد این دم کاهل درو نیست
مبادا خسروان در خون ستیزند
که خون صد جگر گوشه بریزند
بسا گوهر که برد از تاجور ملک
که فرزندی و خویشی نیست در ملک
هر آن در کان ز سلک پادشاه است
گهی تاج سرو گه خاک راه است
خضر خان حربهٔ شه خورده در دل
ز دیده خون دل میریخت در گل
علامتهای شاهی دادهٔ شاه
حسام الدین ملک را کرد همراه
و زان سوی خود به فرمان با دل تنگ
سوی «امروهه» کرد از «میر ته» آهنگ
روان شد چهره از خون رنگ کرده
دو چشم از گریه «جون» و «گنگ» کرده
گذشت از گنگ با خاصان تنی چند
کله را سایه بر «امروهه» افگند
به امروهه درون غمناک بنشست
چو گل یا سینهٔ صد چاک بنشست
در اندیشید زان پس با دل خویش
که نتوان داشت پی مرهم دل ریش
گرفتم شد چو دریا سهمناک است،
به آخر گوهر اویم؟ چه باک است!
گناه خود نمیبینم درین هیچ
که خشم شاه گوشم را دهد پیچ
بدین اندیشه یک دم شاد بنشست
پس آن گاهی چو گل بر باد بنشست
به سرعت سوی حضرت شد شتابان
چو مه در چرخ و باد اندر بیابان
شبا روزی به تیزی کرد ره قطع
رسید و پیش شه زد بوسه بر نطع
چو در سیاره خود دید خورشید
به شام غم دمیدش صبح امید
بسوز دل گرفت اندر کنارش
فشاند از دیده گرد سر نثارش
غرض چون دیده بود آن ناوک انداز
که رجعت نیست تیر رفته را باز
دلش میخواست تا در گوش فرزند
در آویزد دانش گوهری چند
رقمهای که کار آید به شاهی
دهد یادش ز منشور الهی
چو حاضر بود پیش آن خصم کین خواه
که وردش به خون خویشتن شاه
الپخان را قلم در سر کشیده
به خون خضر خان خنجر کشیده
درونش کرد زانسان رهنمونی
که بیرون ندهد از راز درونی
نصیحت دوست را در پیش دشمن
بود رفتن به یک جا باغ و گلخن
سلاح مخلصان دادن به بدخواه
به بد خواهی جان خود برد راه
خلیفه بی توان از ناتوانی
مخالف در خلاف کار دانی
چو دانست آن مخالف در سر خویش
که میل کانست سوی گوهر خویش
به زور و زرق مجلس کرد خالی
پس این دیباچه پیش افگند خالی
ز چشم ار خسته شد ذات سلیمت
کنون از قرةالعین است بیمت
صواب آن شد که آن در خطرناک
به درجی ماند از دست کسان پاک
نهد چون تاج صحت شاه در برج
توان بیرون کشیدن گوهر از درج
پس از روی خرد شد مصلحت جوی
برون داد آنچه داد از مصلحت روی
نخستش گفت کان شوریده فرزند
چو پیوند است نتوان قطع پیوند
ولیک آن به که دور از قصر جمشید
به برجی دارمش ماهی چو خورشید
بدین تدبیر خان را جست در پیش
برون افگند خوناب دل خویش
چنان روشن شد از حکم خدائی
که چندیت از پدر باشد جدائی؟
مهی بینش به برجی کاتفاق است
مهی دیگر همین برجت وثاق است
اگر چه زین غمم تا بیست در جان
ولیک از مصلحت روتافت نتوان
چو بشنید این سخن فرزند دل ریش
نماند از درد مندی طاقتش بیش
ز ناله نفخ صور اندر دهن دید
قیامت را به چشم خویشتن دید
چو باز آمد به خود میکرد زاری
که شه را بر خود است این زخم کاری
چه بر دشمن، از مردم، سر و پای؟
تو کار دشمنان خود میکنی، وای!
بلی، چون در رسد حکم خداوند
کند خود مردم از خود قطع پیوند
یکی بر خود گزارد خنجر تیز
یکی گردد ز خون خویش خون ریز
یکی دشنه زند فرزند خود را
یکی دل بر درد دلبند خود را
ولیک این جمله را مفگن به تقدیر
که مردم نیز دارد عقل و تدبیر
چو شه سایه بیندازد بران سوی
نهادم سر بهر چه آید برین روی
خضر خان چون برون داد این دم درد
بلرزیدند خاصان زان دم سرد
بسی بگریست شه چون ابر نوروز
پس از دل برزد این برق جگر سوز
که این شعه کت از من یادگاریست
ترا از دو زخم گوئی شراریست
چه پنداری مرا جانیست در تن
به جان تو که مرده بهتر از من
چگونه ماند اندر چشم من نور
که چون تو مردم از چشمم شود دور
ولی چون ز آفرینش دارم این رنگ
که باشد حکم من چون نقش بر سنگ
اگر در جنبش آید کوه را پای
نه جنبد حکم سنگین من از جای
چو آگاهی، ز خوی بد ستیزم
ببر بار سلامت ز آب خیزم
هم اکنون بازت آرد بخت والا
بر افسر سادت لو لوی لالا
اشارت کرد شاه محکم آئین
بدان دشمن که محکم داشت تمکین
چراغ ملک را بردن شبانگاه
به حصن گوالیر از منظر شاه
تعال الله ندانم کان چه دل بود
که نزدش گوهری زانگونه گل بود؟
خضر میرفت و عقلش کرده ره گم
ز خضرای فلک در تالش انجم
به همراهی وزیر سخت کینه
نباتش در لب و زهرش به سینه
دو روزی راه زان خورشید تف یافت
که برج گوالیرا ز وی شرف یافت
چو گوهر خازنان را گشت تسلیم
بسی در هر تعهد رفت تعلیم
به سنگین قلعه در پیغولهٔ تنگ
نهان بنشست چون یاقوت در سنگ
در آن تنگی ز غم دل تنگ میبود
در آن کوه گران بی سنگ میبود
ز بی سنگی شدی چشمش چو دریاش
دولرانی دلش دادی که خودش باش
چگان هر مردم ز چشمش لعل رخشان
غمی بر سینه چون کوه بدخشان
ز غم جانش ار چه در بیداد میبود
ولی بر روی جانان شاد میبود
هم او یار و هم او مونس هم او دوست
هم او جان و هم از مغز و هم او پوست
ز دوزخ شعله غم گر چه کم نیست
چو غم را غمگساری هست غم نیست
اگر کوهیست اندوه دل ریش
سبک باشد بروی دلبر خویش
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این شعر، شاعر از شاه و قدرت او سپاسگزاری میکند و به اصل و ذات پادشاهی اشاره میکند که نه تنها نعمت میدهد بلکه گاهی نیز فقر و مشکلات را به همراه دارد. او به مهربانی و مهر نهانی پادشاه اشاره دارد و بیان میکند که حتی در زمان خشم نیز نشانههایی از مهربانی وجود دارد.
شاعر درباره سیر و گردش زمان و تاثیر آن بر سرنوشت انسانها میگوید و به اهمیت نعمتها و سختیها در زندگی اشاره میکند. همچنین او به سرنوشت یک مقام پایینتر، خضر خان، و چالشهای او در دربار میپردازد. شخصیتها و روابط در این متن به خوبی ترسیم شدهاند و نشان میدهد که چطور سیاست و قدرت میتواند بر زندگی و روابط انسانها تأثیر بگذارد.
شاعر همچنین به نقش تقدیر و سرنوشت در زندگی انسانها و آثار منفی و مثبت آن اشاره میکند. در نهایت، پیام شعر بر اهمیت وفاداری و همبستگی در برابر مشکلات و چالشهای زندگی تأکید میکند.
هوش مصنوعی: خوشحالم از اینکه سپاسگزار کسی باشم که برازندهترین و بهترین فرمانرواست.
هوش مصنوعی: زندگی در نوسان است؛ گاهی نعمت و ثروت به انسان میدهد و گاهی او را به فقر و بینوایی میکشاند. ممکن است روزی در موقعیت پادشاهی باشد و روز دیگر در حالت گدایی و نیاز.
هوش مصنوعی: هر کسي به نوعی تحت تأثیر محبت و مهری پنهانی است و حتی اگر بر اثر خشم عمل کند، هنوز درونش محبت و دوستداشتنی وجود دارد.
هوش مصنوعی: پس از آن، با کمی غبار، به چشمانم نگاه میکنم و از آن حساسیت و درد ناشی از خارها و زخمهایم آگاه میشوم.
هوش مصنوعی: ای تو که مانند خون من هستی و عشق تو برای من مثل خونابهای است که از دل و جانم به وجود آمده است.
هوش مصنوعی: ای فرخنده، تو همچون خالی خوش نقش بر چهرهای زیبا هستی که زیبایی تو را نمایانتر میکند.
هوش مصنوعی: به زخم خنجر که مثل آتش شعله میکشد، نشانهای از پیروزی و موفقیت وجود دارد.
هوش مصنوعی: دوران سختی به خاطر خطایی که کسی کرده، به او این پیام را میدهد که مانند نقشی که بر جا میماند، اشتباهات و تلخیها نیز اثر خود را در زندگی او بر جای خواهند گذاشت.
هوش مصنوعی: اگر از زیبایی تو چیز بیشتری نمانده، دلت را از ستایش بیپایان پر کن و خالی مگذار.
هوش مصنوعی: میدانم که دلت به خاطر عشق و زیبایی که دنبال آن هستی تنگ است و در این وضعیت، دلت هنوز درگیر آن احساسات است.
هوش مصنوعی: از آب کثیف تا دامن کوه، هیچ چیزی را نمیبینی که جز خاری در آن باشد.
هوش مصنوعی: در میان صحراهای شکار، جایی وجود دارد که میتوان با یک تیر، ده آهو شکار کرد.
هوش مصنوعی: ما آن زمین ویژه را به دور قطع کردهایم تا جایی باشد برای عبور و مرور و گذر گوسفندان.
هوش مصنوعی: به کسی که در امروهه زندگی میکند و با لشکر خود همراه است، بگو که بر روی کوه، قدرت و توانایی خود را امتحان کند و نشان دهد که چقدر در استفاده از سلاح خود مهارت دارد.
هوش مصنوعی: به دو ماهی شاداب و سرزنده تبدیل شو، زیرا از آن طرف، فیروزه آسمان به تو نور میافشاند.
هوش مصنوعی: وقتی که غبار تو را برطرف کردیم، در این گلزار دوباره تو را همانند باد، با نوایی دلنشین میخوانیم.
هوش مصنوعی: اما تا زمانی که وقت آن کار برسد که بخت و شانس در را به روی ما بگشاید.
هوش مصنوعی: به سوی آن بزرگوار برو، بدون هیچ نقص و عیبی، نشانههای قدرت و سلطنتی که در آنجا وجود دارد را نیز به همراه داشته باش.
هوش مصنوعی: وقتی که مضمونها و دستورات به پایان رسید، رازها و اسرار پادشاهان با مهر و محبت آشکار شد.
هوش مصنوعی: خواستند شخصی بدذاتی را که درونش آتش دارد و بیرونش نشانگر زشتی است.
هوش مصنوعی: ترشرویی به مانند سرکهٔ تند است که فقط با دیدنش دندانها را به درد میآورد.
هوش مصنوعی: به دستور پادشاه، آن فرمانی که پر از دود است را گرفتند و آن دود، رنگ آتش را به خود گرفته است.
هوش مصنوعی: یک شب، به شهری رسید که در آن، فرزند بدذات زمانه به دنیا آمده بود.
هوش مصنوعی: خضر، که نماد امید و زندگی جاودانه است، در حالی که در دام فریب سرنوشت افتاده، بر این باور است که دنیا به او لبخند زده و به زودی به مقام و جایگاه بالایی خواهد رسید.
هوش مصنوعی: سالار و فرزند سالار خودراضی و شاداب، به خوشی و هدفی که باید، در دست خود دارند.
هوش مصنوعی: به خاطر وجود گرامی و باارزش او، جهانی که هنوز تجربهاش نکردهایم، زیبا و دلنشین است.
هوش مصنوعی: او نه از آب خستگی دارد و نه از باد گرم بر چهرهاش تأثیر گذاشته است.
هوش مصنوعی: چه کسی میداند طبیعت این سرنوشت ناپایدار چیست و در این دنیای چرخان، چه چیزی ثابت و پایدار وجود دارد؟
هوش مصنوعی: او با شادی و سرور به همراه آهنگ و نوشیدنی میگذرد و مصیبتها و مشکلات زمانه را فراموش کرده است.
هوش مصنوعی: خادمی با ظاهری زیبا و دلربا آمد، اما چهرهاش نشاندهنده غم و ناراحتی بود.
هوش مصنوعی: کسی به طور پنهانی به حضور خضر رفت، مانند تاریکی که قبل از رسیدن به آب زندگی ظاهر میشود.
هوش مصنوعی: او را به دست زمان سپردم و در میان مشکلات زندگی، جز اندوهی دیگر چیزی باقی نمانده است.
هوش مصنوعی: زمانی که خان، نامه تغییر شاه را خواند، تغییراتی در ذهنش ایجاد شد.
هوش مصنوعی: شخصی که به وجود عزیز و نازنین توجه دارد، مانند نوری است که چشم پادشاه را روشن میکند.
هوش مصنوعی: کسی که از تنبیه و خشم صاحبان قدرت بیخبر است، به آداب و رسوم کسانی که با هوش و دانش هستند آگاهی ندارد.
هوش مصنوعی: عصبانیت و خشم پادشاهان همچون سیلابی از خون است. کسی که در این زمان تنبلی کند، در آنجا جایی نخواهد داشت.
هوش مصنوعی: مبادا پادشاهان به جنگ و خونریزی روی آورند، چرا که این کار باعث میشود خون بسیاری از انسانهای معصوم به زمین ریخته شود.
هوش مصنوعی: بسیاری از گوهریها و ارزشها که از تاج و تخت پادشاهی به دست میآید، به خاطر این است که فرزند و نزدیکانی در آن سرزمین وجود ندارند.
هوش مصنوعی: در هر زمانی، وجود انسان ممکن است در مقام بلند و شکوهمند یا در حالت فروتن و خاکی باشد. انسان میتواند در اوج قدرت و عظمت قرار گیرد و گاهی نیز در شرایط عادی و حتی نادیده گرفته شود.
هوش مصنوعی: خضر، کسی است که در دلش زخمهای زیادی دارد و از دیدهاش اشکهای خونین بر زمین میریزد.
هوش مصنوعی: نشانههای پادشاهی به همراه ملک حسامالدین به نمایش درآمد.
هوش مصنوعی: از آن طرف، با دلی پر از نگرانی، به دستور فرمان رو به «امروهه» حرکت کرد و از «میر ته» بیرون آمد.
هوش مصنوعی: چهره از خون رنگین شده و دو چشم به خاطر اشک پر از درد و غم هستند.
هوش مصنوعی: گروهی از افراد خاص و برجسته از کنار هم گذشتند و بر سر امروهه سایهای انداختند.
هوش مصنوعی: امروز در دل غمگینی نشستم، مثل گلی که پژمرده و غمگین است، یا مانند سینهای که پر از زخم و چاک شده است.
هوش مصنوعی: از آن پس با دل خود فکر کرد که نمیتوان به دنبال درمانی برای دل زخمی بود.
هوش مصنوعی: وقتی که احساس میکنم وضعیت مثل دریا پر تلاطم و خطرناک شده، دیگر چه اهمیتی دارد که در پایان، من چقدر ارزشمند هستم؟
هوش مصنوعی: من خودم را گناهکار نمیدانم، چون که خشم شاه باعث میشود که گوشم در درد و زحمت بیفتد.
هوش مصنوعی: با این فکر، لحظهای خوشحال نشست و بعد از آن همچون گلی که بر باد رفته، ناپدید شد.
هوش مصنوعی: او با سرعت و شتاب زیادی به سوی معشوق میرود، مانند ماه که در آسمان در حال حرکت است و مانند بادی که در دشت میوزد.
هوش مصنوعی: شبی، وقتی که روز به تیزی و سرعت خود رسید، به راهی رفت و نزد پادشاه رفت و بر نطع (فرش یا تشک ویژه) او بوسه زد.
هوش مصنوعی: وقتی که در دنیای خود، خورشید را در حال غروب دید، امید به صبح و روشنایی در دلش جوانه زد.
هوش مصنوعی: دل به شدت آشفته و غمگین شده و از چشمانم اشک بر بالای سر او میریزد.
هوش مصنوعی: هدف از این کار این است که وقتی تیر از کمان رها میشود، دیگر نمیتواند به عقب برگردد. به همین ترتیب، وقتی چیزی به وقوع میپیوندد، نمیتوان آن را دچار تغییر و برگشت کرد.
هوش مصنوعی: او آرزو میکرد که مطالب باارزشی را در گوش فرزندش بگوید و به او آموزش دهد.
هوش مصنوعی: عددهایی که در زندگی به کمک انسان میآیند، به او یادآوری میکنند که این کارها بر اساس اراده و قوانین الهی شکل گرفتهاند.
هوش مصنوعی: زمانی که آن دشمن کینهتوز حاضر بود و در حال نبرد، که با خون خود بر شاه غلبه کند.
هوش مصنوعی: الپخان به تلافی خون خضر خان، دشنهای در دست دارد و بیرحمانه به او حمله کرده است.
هوش مصنوعی: کسی در درون او آگاهی و دانشی قرار داده که نمیتواند رازهای درونش را فاش کند.
هوش مصنوعی: دوست اگر پیشنهادی کند، باید در نظر داشت که دشمن نیز ممکن است در آن جا وجود داشته باشد. بنابراین، باید با احتیاط و دقت حرکت کنیم و بدانیم که ممکن است در دل یک مکان زیبا و دلنشین، خطراتی نهفته باشد.
هوش مصنوعی: این بیت بیان میکند که اگر به دشمنان خود ابزاری برای آسیب رساندن بدهیم، در واقع خود را به خطر انداختهایم. به عبارت دیگر، اعتماد به افرادی که در دل نیت بدی دارند میتواند عواقب ناگواری برای ما به همراه داشته باشد.
هوش مصنوعی: خلیفه ناتوان از کارهای مخالفینش در کارهایش میگذرد.
هوش مصنوعی: زمانی که آن مخالف در دل خود فهمید که تمایل او به کجا است و به چه چیزی جذب میشود، به سمت منبع حقیقی خود، که همان جوهر وجودش باشد، روی آورد.
هوش مصنوعی: با ترفند و زرق و برق، مجلس را خالی کرد و پس از آن این مقدمه را بیمحتوا جلوه داد.
هوش مصنوعی: اگر چشمت از چیزی خسته شده، پس حالا به خاطر روشنایی چشمانت نگران نباش.
هوش مصنوعی: حقیقت این است که آن در پرخطر و دشوار از دست افراد ناپاک در امان ماند.
هوش مصنوعی: وقتی که توانایی و قدرت به مانند تاجی بر سر انسان قرار گیرد، در این صورت میتواند از عمقهای زندگی، زیبایی و ارزشهای نهفته را بیرون بکشد.
هوش مصنوعی: بعد از اینکه با درایت و عقلانیت به مصلحت نگاه کرد، تصمیمهای لازم را گرفت و نتیجههایی را که لازم بود، ارائه داد.
هوش مصنوعی: او ابتدا گفت که این شوریده (شخص دیوانه) فرزند پیوند است و نمیشود این پیوند را قطع کرد.
هوش مصنوعی: اما بهتر است که من دور از قصر جمشید، بر روی برجی ماهی را داشته باشم که مانند خورشید درخشان است.
هوش مصنوعی: با تدبیر و فکر، او خان را در جلو جستجو کرده و درد دل خود را به بیرون افکنده است.
هوش مصنوعی: به قدری حکم خداوند آشکار و روشن است که آیا واقعاً جدایی از پدر میتواند چندان جدی باشد؟
هوش مصنوعی: در جایی که یک ماه وجود دارد، اتفاقات دیگری نیز در حال روی دادن است. ماهی دیگر نیز همانجا به وجود آمده و مستحکم است.
هوش مصنوعی: اگرچه که این غم تا بیست سال در جان من است، اما به خاطر مصلحت تو نمیتوانم از آن صحبت کنم.
هوش مصنوعی: زمانی که فرزند این حرفها را شنید، از شدت اندوه و درد، دیگر طاقت و تحملش از بین رفت.
هوش مصنوعی: از صدای شیپور قیامت، او درد و فریاد را احساس کرد و آن را با چشمان خود مشاهده نمود.
هوش مصنوعی: وقتی به خود آمد، به شدت نالید و گفت که این آسیب جدی از سوی پادشاه بر خودم است.
هوش مصنوعی: چرا نگران دشمنان هستی، وقتی که خودت از مردم بدی میکنی؟ وای بر تو!
هوش مصنوعی: بله، وقتی که فرمان خداوند به وقوع بپیوندد، مردم خودشان ارتباطات و پیوندهایشان را با هم قطع میکنند.
هوش مصنوعی: یکی بر خود شمشیر تیز میکشد و دیگری از خون خود میریزد و به خود آسیب میزند.
هوش مصنوعی: یک نفر به فرزند خود آسیب میزند و دیگری دلش برای محبوبش میسوزد.
هوش مصنوعی: اما این نکته را به یاد داشته باشید که مردم نیز از عقل و تدبیر برخوردارند.
هوش مصنوعی: وقتی که پادشاه سایه خود را بر من میافکند، برای چه دلیلی سرم را به این سو میکشم؟
هوش مصنوعی: خضر خان وقتی که این نفس عذابآور را بیرون داد، نزدیکانش از آن لحظه سرد به لرزه درآمدند.
هوش مصنوعی: شاه به شدت گریه کرد، مانند ابری که در روز نوروز میبارد؛ سپس از دلش آتشی سرد و سوزان برخاست.
هوش مصنوعی: این نشانهای که بر روی من باقی مانده، یادگاری از توست، مثل دو زخم که نشاندهنده بغضی درون است.
هوش مصنوعی: آیا تصور میکنی که من روحی در این تن دارم، در حالی که تو از من بهتر مردهای؟
هوش مصنوعی: چگونه ممکن است نوری در چشم من بماند، وقتی که تو از نزدیکی من دور میشوی؟
هوش مصنوعی: اما چون از آفرینش این رنگ را دارم، پس حکم من همانند نقش بر سنگ است.
هوش مصنوعی: اگر کوه به جنب و جوش بیفتد، پایش تکان نمیخورد و حکم سنگینی من هم از مکانش جابهجا نمیشود.
هوش مصنوعی: وقتی آگاه شوم، از خودخواهی و بدیها دوری میکنم و بار خوشی و سلامتی را از چشمهها به دوش میکشم.
هوش مصنوعی: اکنون بخت بلند تو را به مقام و مرتبهای والا میرساند و تو را با احترام و شایستگی میآراید.
هوش مصنوعی: شاه به دشمن اشارهای قاطع کرد و نشان داد که او به اصول و قوانین سرزمین خود پایبند است.
هوش مصنوعی: در شب، چراغی که متعلق به سرزمین است، به دژی به نام گوالیر آورده میشود تا از دید شاه پنهان بماند.
هوش مصنوعی: خداوند را میطلبم، نمیدانم دل چه احساسی داشت که نزد او، گوهری به زیبایی گل وجود داشت.
هوش مصنوعی: خضر در حال حرکت بود و عقلش از مسیر درست منحرف شده بود، او در میان زیباییهای آسمانی و تلاشهایی که ستارهها داشتند، گم شده بود.
هوش مصنوعی: نبات در دهن شیرینی دارد اما در دل، زهر و کینه نهفته است. این به معنای این است که ظاهر چیزها ممکن است خوشایند و جذاب باشد، ولی در باطن میتواند خطرناک و مضر باشد.
هوش مصنوعی: دو روزی پس از آنکه خورشید روشنایی خود را به دنیا بخشید، برج گوالیرا از آن نور بهرهمند شد و به شکوه و مقام رسید.
هوش مصنوعی: زمانی که گوهرهای ارزشمند در دست نگهدارندگان خود تسلیم میشوند، در واقع در هر تعهدی که قبول میکنند، به نوعی آموزش میبینند.
هوش مصنوعی: در دژی محکم و درون کوهستانی تنگ، سنگی مانند یاقوت قرار دارد، که بسیار ارزشمند و زیباست.
هوش مصنوعی: در آن زمان که دل از اندوه پر است، مانند کوهی بزرگ که هیچ سنگی در آن نیست، احساس سنگینی و فشار میکند.
هوش مصنوعی: چشم او مثل دریا به خاطر بیسنگیاش شفاف و زیبا شده است، و تو با دلش، او را به خودت نزدیک کردهای تا خودش باشد.
هوش مصنوعی: چهره زیبا و درخشان او مانند سنگهای قیمتی است و غم سنگینی بر دلش نشسته است، همچنان که کوهی از بدخشان سنگین و استوار است.
هوش مصنوعی: هرچند که دلی پر از غم دارد و ممکن است در رنج و عذاب باشد، اما وقتی به محبوبش نگاه میکند، خوشحال و شاداب میشود.
هوش مصنوعی: او همواره همراه و همدم، همچنین دوست و جان من است؛ او تمام وجود من است، از باطن تا ظاهر.
هوش مصنوعی: اگرچه درد و رنج در دل وجود دارد، اما وقتی کسی در کنار ما باشد و ما را تسکین دهد، آن درد کم رنگ میشود و دیگر آن درد و غم حس نمیشود.
هوش مصنوعی: اگر دل آدمی پر از غم و اندوه باشد، این درد به راحتی بر روی دل محبوبش تاثیر میگذارد.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال ۲ حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
reply flag link
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.