گنجور

 
۲۸۰۱

سلطان ولد » ولدنامه » بخش ۴۲ - در بیان آنکه مولانا قدسنا اللّه بسره العزیز چون بولد عنایت داشت پیوسته بتعظیم اولیاء ترغیبش دادی

 

پس ولد را بخواند مولانا

گفت دریاب چون تویی دانا

سر نهاد و سؤال کرد از او ...

... بل کمالی که نیست بر تر از آن

جان من بود قطره دریا شد

دلم از پست سوی بالا شد ...

سلطان ولد
 
۲۸۰۳

سلطان ولد » ولدنامه » بخش ۵۹ - در تفسیر این آیت که ارض اللّه واسعة ارض معنوی است که بیحد است و کران، همه عقول و ملائکه و ارواح در آن ارض ساکن‌اند و مقیم و در بیان آنکه شیخ را کرامتهای عالی است که مرید از آن مستفید گردد و از تأثیر نظر شیخ بینا شود و روشن و صافی و از حبس تن برهد و از شمشیر اجل خلاص یابد کسی که این نوع کرامتها از شیخ دیده باشد بکرامتهای دیگر که تعلق بدنیا دارد و در آنجا او را فایده‌ای نیست کی التفات کند. مثلا مرید کاری کرد مثل خوردن و خفتن چون شیخ بوی گوید که فلان چیز خوردی او را آن چه فایده خواهد بودن چون خود میداند که چه خورده است از آن گفت او را علمی نو حاصل نشود. لیکن چون او را از اسرار غیب که بیخبر بود آگاه گرداند در آنجا ویرا فایدۀ عظیم باشد هر که چنین کرامت اعلی را دیده باشد بکرامت ادنی سر فرود نیارد.

 

... قطرۀ خو ن بسته در جایی

زو شود موج زن چو دریایی

نظرش بخشد ارچه کور بود ...

... هر که از این نیست شاد غمگین است

قطرۀ من چو شد ز تو دریا

گوهر وصل را شوم جویا ...

سلطان ولد
 
۲۸۰۴

سلطان ولد » ولدنامه » بخش ۶۲ - در بیان آنکه چون ولد از قیل و قال عقلی و نقلی بگذشت جان او چون دریا به جوش آمد و امواج سخن از دل او جوشیدن گرفت

 

... پیش آن بحر علم گوش شدم

پس چو دریا از او به جوش شدم

چونکه گشتم مقیم در خمشی

از درون رو نمود بحر خوشی

در وصلش درون آن دریا

گشت رخشان چو آفتاب سما ...

... آن بود روز و این بود چون شب

آن چو دریا و این چو یک قطره

آن چو خورشید و این چو یک ذره ...

... تافته بی حجاب زیر و زبر

نور او پر شده در آن دریا

مثل آفتاب در صحرا ...

سلطان ولد
 
۲۸۰۸

سلطان ولد » ولدنامه » بخش ۷۷ - در تفسیر این آیه که الست بربکم قالوا بلی و در شرح مراتبِ «بلی»‌ها

 

... از لب بحر و جوی بگریزد

گرچه مار است منکر دریا

مرغ آبی بود ز جان جویا ...

... مدح کوزه کند ننوشد آب

گفته با آب کوزه را دریاب

هست بیگانه او یقین از آب ...

سلطان ولد
 
۲۸۰۹

سلطان ولد » ولدنامه » بخش ۸۰ - رجوع کردن بقصۀ شفاعت مریدان و پذیرفتن ولد سخن ایشانرا و بمقام والد خود بشیخی نشستن

 

... تا نمانند تشنگان لقا

خشک و بی آب از چنین دریا

خل ف ا پر شدند اندر روم ...

سلطان ولد
 
۲۸۱۲

سلطان ولد » ولدنامه » بخش ۸۶ - در بیان آنکه حق تعالی دنیا را که ممات است حیات نمود بخلق و عقبی را که حیات است ممات نمود. و در تقریر آنکه الجوع طعام اللّه یحیی به ابدان الصدیقین.

 

... توی تست جزو و دلبر کل

تویی تست کف بر آن دریا

نیست شو بازرو در آن دریا

از نبی راجعون شنو ای ای یار

کفک بگذار و رو بدریا آر

کفک دریا یقین که از دریاست

نقش جا بیگمان هم از بیجاست ...

سلطان ولد
 
۲۸۱۳

سلطان ولد » ولدنامه » بخش ۸۹ - پشیمان شدن مریدان از آن حالت و خود را ملامت کردن که چرا گفتۀ شیخ را حق ندانستیم چون از ما کاملتر و داناتر و بیناتر است

 

... نور باقی و جان پاینده

قطره چون باز ر ف ت در دریا

بحر خواند یقین ورا دانا ...

... تربیتها و تحفه های نهان

بهر دریا و خشگی و که و کان

از مطر میشود به بر برها ...

سلطان ولد
 
۲۸۱۵

سلطان ولد » ولدنامه » بخش ۹۵ - در معنی این حدیث پیغامبر علیه السلام که جز یا مؤمن فان نورک اطفاء ناری

 

... اسم را هل بیا مسمی شو

قطره بودی بجوش و دریا شو

ترک پستی کن و ببالا رو ...

سلطان ولد
 
۲۸۱۷

سلطان ولد » ولدنامه » بخش ۱۰۹ - در بیان آنکه مخلوقات سه نوع‌اند یکی فرشته و یکی حیوان و یکی آدمی. بر فرشته قلم نیست زیرا غیر طاعت وذکر کاری دیگر از او نمیآید. همچون ماهی که زنده از آب است، او نیز بدان زنده است. پس در طاعت وذکر او راثوابی نباشد، زیرا غذای خود میخورد و کار خود میکند و بر حیوان نیز هم قلم نیست زیرا بخواب و خور و غفلت زنده است و بجهت آنش آفریده‌اند قابلیت کاردیگر ندارد. در حیوانی و غفلت خوش است و فارغ و ایمن او را نه بهشت است و نه دوزخ. اما آدمی که نیمش فرشته است و نیمش حیوان صفت فرشتگیش طاعت میخواهد و صفت حیوانیش غفلت و خواب و خور این هر دو صفت دایم در جنگ‌اند، فرشتگیش بالا میکشد و حیوانیش زیر پس قلم بر وی است و معاقب اوست. که چرا میل بشغلی که بهتر است نمیکند، چون قابلیت و استعداد آن دارد که کار نیک کند بدرا چرا اختیار کرد. پس جزاش دوزخ باشد و چون جهد نماید و با نفس حیوانی محاربه کند صفت ملکی را در خود زیادت گرداند و بر کافر نفس غالب آید. مقامش بهشت شود و درجۀ او از فرشتگان بالاتر باشد، زیرا با وجود چندین موانع جهدها کرد و جهاد نمود و رنج بر خود نهاد و بخلاف طبع خود کارها کرد و طاعت را گزید پس مقامش بالای ملائکه باشد چنانکه مصطفی علیه السلام میفرماید که ان اللّه خلق الملائکة و رکب فیهم العقل و خلق البهائم و رکب فیها الشهوة و خلق بنی آدم و رکب فیهم العقل و الشهوة فمن غلب عقله علی شهوته فهو اعلی من الملائکة و غلبت شهوته علی عقله فهو ادنی من البهائم.

 

... هر زمان نو بنو عطا دارند

در تن همچو خنب دریااند

پیش بینا چو روز پیدا اند ...

... بر زبانها مدام چون ذکراند

زنده زیشان چو حوت در دریا

زیر و بالا و جملۀ اشیا ...

سلطان ولد
 
۲۸۱۹

سلطان ولد » ولدنامه » بخش ۱۱۲ - در بیان آنکه هر که ولی خداست راستین او را خودی نماند و پیش از مرگ ضروری که آن مرگ بیخبران و عوام است پیش عظمت خدای تعالی مرد و تمام نیست گشت، بامر موتوا قبل ان تموتوا از خدا هست شد زندگی یافت، اینچنین ذاتی نمیرد و تا ابد باقی باشد زیرا هستی مردارش در نمکلان وصال پاک گشت و سر بسر نمک شد همه عالم مرید چنین شیخ باشند اگر دانند و اگر ندانند زیرا خوشیهای عالم همه از پرتو اوست. همچنانکه زراندود هم از کان زر باشد هر که بزر اندود روی آرد از زرروی نگردانیده است بلکه روز و شب روی بزر دارد و ساجد و عابد زر است لیکن زر اینجا مستعار است عاقبت نخواهد ماندن پس خدای را بوجهی بندگی میکند که بخدا نرسد. بر این تقدیر معلوم میشود که همه عالم مرید شیخ‌اند و بهر سوی که رو میکند بشیخ رو میکنند و شیخ را میپرستند الا خبر ندارند.

 

... نشدم هیچ من جدا ز خدا

همچو موجم بجوش از آن دریا

دوییی نیست آشکار و نهان ...

... پس چنان آب را که نیست جدا

هیچ وقتی زلجۀ دریا

هست قایم بدو چو نور بخور ...

سلطان ولد
 
۲۸۲۰

سلطان ولد » ولدنامه » بخش ۱۱۴ - در بیان آنکه خوشی‌های دنیا که درمان می‌نماید در حقیقت درد است، و شیرینی‌اش تلخ است و خوبی‌اش زشت. ناری است نه نوری، لاجرم به دوزخ می‌برد که اصل اوست که کُلُّ شَیْءٍ یَرْجِعُ اِلَی اَصْلِهِ. و در تقریر آنکه اولیا را مقام نه دوزخ است و نه بهشت چنانکه می‌فرماید فی مَقْعَدِ صِدْقٍ عِنْدَ مَلیکٍ مُقْتَدِرٍ. اگر کسی که نزد پادشاهی رود برای سود خود از پادشاه امیری و منصب طلبد پادشاه را برای خیر خود دوستدار باشد نه برای نفس پادشاه. به خلاف کسی که عاشق شاهدی شود از او مال نطلبد بلکه مال خود را فدای او کند. غرض او از شاهد شاهد باشد نه خیر او. پس زاهدان از ترس دوزخ و سود بهشت خدا را می‌پرستند و اولیاء به عکس ایشان خدا را برای خدا می‌پرستند و در بیان آنکه هرکه تن را نکشت و زبون نکرد آخر کار علف دوزخ شود. آدمی در حقیقت جان است و خود را تن پنداشته است چنانکه سنایی فرموده است. «تو جانی و انگاشتستی که جسمی---- تو آبی و پنداشتستی سبویی». خودی اصل را گذاشته است و تن بیگانه را که دشمن است و از او خواهد جدا شدن روز و شب می‌پرورد و خود را بینوا و گرسنه و برهنه می‌دارد.

 

... منهم الحق یدعی الدعوی

همچنین اولیا در آن دریا

پاک گشتند جمله از من و ما ...

سلطان ولد
 
 
۱
۱۳۹
۱۴۰
۱۴۱
۱۴۲
۱۴۳
۳۷۳