فیض کاشانی » شوق مهدی » قصاید » قصیدهٔ ۲ - در قائم بودن جهان به وجود امام زمان علیه السلام
... از حکم او نکشد سر دمی نه خشک و نه تر
به سوی حق بخود از خود سفر کند در خود
شود ز سر خدا پر تهی ز وصف بشر ...
وحیدالزمان قزوینی » شهرآشوب کوچک » بخش ۵۴ - صفت مَدارِس
... با منطقیان شدم سخن ساز
چون در که سفر کند ز عمان
افتاد گذار من به میزان ...
فیاض لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۶
... که گردون دورتر گرداند از هم دوستداران را
مگر از کوی او فیاض انداز سفر دارد
وداع طرفه ای می کرد امشب باز یاران را
فیاض لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۴
... ره می نماید بوی خون گم کردگان راه را
پست و بلند این سفر هموار شد بر بی خبر
دیو طبیعت می زند در هر قدم این راه را ...
فیاض لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۸
نه سامان سفر باشد نه سودای حضر ما را
تو ای باد صبا هر جا که می خواهی ببر ما را ...
فیاض لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۸
... غیر امید زیان سود ندارد فیاض
سفر ما که در او بیم خطر مهتاب است
فیاض لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۷
... چمن خزان شد و ما را بهار در نظرست
به دل هوای سفر دارم و ندارم پای
بس است آرزوی من همیشه در سفرست
ز نقل و باده چه ذوقست تلخ کامی را ...
فیاض لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۱
ز رنگ می به رخت تا نقاب در پیش است
نگاه را سفر آفتاب در پیش است
تو تا به خلوت آیینه کرده ای آرام ...
فیاض لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۴۷
... راه بیراه بریدن روش اهل دلست
گام بی گام نهادن سفر مردانست
شجر بارور خلد که طوبی لقب است ...
فیاض لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۵۰
... در عشق ز بس نالة فیاض ضعیف است
از سینه سوی لب ره دور سفر اوست
فیاض لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۷۵
... التفاتی طمع از گوشة دامانی هست
تا نسیم سر زلف تو نیامد ز سفر
کس درین شهر ندانست پریشانی هست ...
فیاض لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۷۷
... چیزی که غبار از دل پردرد رباید
در خطة تقدیر به جز گرد سفر نیست
فیاض اگر آه تو آتش زن گیتی است ...
فیاض لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۲۱
سفر عمر زیانست و درو سود عبث
حسرت بود چو اندیشة نابود عبث ...
فیاض لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۳۵
... وه که دیدار به فردای قیامت افتاد
رخت بردند ز غربت به وطن همسفران
سفر ماست که در بند اقامت افتاد
من و فیاض به هم غرقه درین بحر شدیم ...
فیاض لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۱۶
... مگر از خطر تو چشمم به سوادی برسد
سفر دور ره زلف تو دارم در پیش
یارب از مایدة زلف تو زادی برسد ...
فیاض لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۹۸
... زور شیرین همه بر بازوی فرهادی بود
سفر راه محبت چه فراغت بودست
هر قدر رنج که دل خواست درین وادی بود ...
فیاض لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۲۳
خوش آنکه از سفر آن غمگسار باز آید
که عمر رفته به امید یار باز آید ...
فیاض لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۴۳
... تا توانی کام دل فیاض بردار از چمن
نیست مهلت آن قدر عزم سفر دارد بهار
فیاض لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۵۹
... دو اسبه بر سر کین اند مهر و ماه هنوز
هزار مرحله از خویشتن سفر کردم
به این نشان که نیفتاده ام به راه هنوز ...
فیاض لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۷۶
... ورنه می سازیم ما و دیده با حرمان خویش
زین سفر این مایه حسرت ها که ما را سود شد
تا قیامت پای ما و گوشة دامان خویش ...