گنجور

 
فیاض لاهیجی

کارم از گفتن لطفت به غرامت افتاد

صوفی از قرب به اظهار کرامت افتاد

گشت معلوم که با من چه قیامت کردست

هر که را چشم بر آن جلوة قامت افتاد

از پی شیشة من دامن پر سنگ آمد

هر که را راه به وادیّ ملامت افتاد

همه را در ره او پای فرو رفت به گنج

سعی ما بود که کارش به ندامت افتاد

تو خود از ننگ نیایی بر ما، ما از بیم

وه که دیدار به فردای قیامت افتاد

رخت بردند ز غربت به وطن همسفران

سفر ماست که در بند اقامت افتاد

من و فیّاض به هم غرقه درین بحر شدیم

که ازین ورطه ندانم به سلامت افتاد؟

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode