سنایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۳۴
خیز تا بر یاد عشق خوبرویان می زنیم
پس ز راه دیده باغ دوستی را پی زنیم
از نوای ناله نی گوشها را پر کنیم ...
سنایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۴۵
... گردد چو رخ تو خوب کارم
یک راه تو باش دستگیرم
یک روز تو باش غمگسارم ...
سنایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۵۳
در راه عشق ای عاشقان خواهی شفا خواهی الم
کاندر طریق عاشقی یک رنگ بینی بیش و کم ...
سنایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۵۵
... من سایه شدم تو آفتابی
یک راه برآی تا نمانم
بگشای نقاب تا ببینم ...
سنایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۷۱
... گر در خور خدمتت نباشیم
سقایی راه را بشاییم
ما در غم تو تو هم نگویی ...
... نرمک که غریبک شماییم
ببریدن راه را چو بادیم
افگندن سایه را هماییم ...
سنایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۷۵
... در مکانیم نه از بهر مکان آمده ایم
هر کسی راه ازین ره به قدم می سپرد
ما در اسپردن این راه به جان آمده ایم
سنایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۷۶
... تا اسیر آن دو لعل و آن دو تا بیجاده ایم
ما ز خصمانش کی اندیشیم کاندر راه او
خوان جان بنهاده و بانگ صلا در داده ایم ...
سنایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۸۶
... شاید ار دامن ز کون مختصر برتر کشیم
نفس ما خصمی عظیم اندر نهاد راه ماست
غزو اکبر باشد ار در روی او خنجر کشیم ...
سنایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۸۹
ما همه راه لب آن دلبر یغما زنیم
شکر او را به بوسه هر شبی یغما زنیم
هم توان از دو لبش شکر زدن یغما ولیک
هر شبی راه لب آن دلبر یغما زنیم
ما چو وامق او چو عذرا ما چو رامین او چو ویس ...
سنایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۹۹
... تا نمانی ناگهان انگشت حیرت در دهن
راه دشوارست همره خصم و منزل ناپدید
توشه رنجست و ملامت مرکب اندوه و محن
اندرین ره گر بمانی بی رفیق و راهبر
دست خدمت در رکاب سید ایام زن
خویشتن را در میان نه بی منی در راه عشق
زان که بس تنگست ره اندر نگنجد ما و من
سنایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۰۰
... یک زمان از می طریقت سنج کن
تاج جان پاک را در راه دل
مفرش جانان جان آهنج کن ...
سنایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۰۱
... دانشی کو غم فزاید از میش بردار کن
ور ز راه پنج حس خواهی که یار آید ترا
پنج باده نوش کن هر پنج در مسمار کن ...
سنایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۱۰
... پیغام تو آرد بر ما وقت بزیدن
وان طیره گری کردن و در راه نشستن
وان سنگ دلی کردن و در حجره دویدن ...
سنایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۱۱
ای به راه عشق خوبان گام بر میخواره زن
نور معنی را ز دعوی در میان زنار زن ...
سنایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۱۳
... تیغ محو اندر سرای نفس استکبار زن
گردن اندر راه معنی چند گه افراشتی
تیغ معنی را کنون بر حلق دعوی دار زن ...
... از لباس کفر و ایمان هر دو بیرون آی زود
نرد باری همچو ابراهیم ادهم وار زن
سالکان اندر سلامت اسب شادی تاختند ...
سنایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۱۷
خیز ای بت و در کوی خرابی قدمی زن
با شیفتگان سر این راه دمی زن
بر عالم تجرید ز تفرید رهی ساز ...
سنایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۱۸
... غم عشق تو طوق گردن من
ماه را راه گم شود بر چرخ
هر شبی از خروش و شیون من ...
سنایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۲۲
... حرارت های نفسانی بسوزد دینت را روزی
اگر در راه دین مردی علاج این حرارت کن
ز دعوی گر کله داری سنایی را کلاهی نه ...
سنایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۴۲
... هرگز دل تو مباد غمگین
از راه وفا گسسته ای دل
بر اسب جفا نهاده ای زین ...