گنجور

 
سنایی

از پی تو ز عدم ما به جهان آمده‌ایم

نز برای طرب و لهو و فغان آمده‌ایم

عشق نپذیرد هستی و پرستیدن نفس

ما ازین معنی بی نام و نشان آمده‌ایم

تا کی از نسبت بی اصل همی لاف زنیم

کز غرور خود بی خود به زبان آمده‌ایم

مانده در بند زمانیم و زمان ما را نه

در مکانیم نه از بهر مکان آمده‌ایم

هر کسی راه ازین ره به قدم می‌سپرد

ما در اسپردن این راه به جان آمده‌ایم

 
 
 
خواجوی کرمانی

ما بنظّاره ی رویت بجهان آمده ایم

وز عدم پی بپیت نعره زنان آمده ایم

چون دل گمشده را با تو نشان یافته ایم

از پی آن دل پر خون بنشان آمده ایم

گر برآریم فغان از غم دل معذوریم

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه