ملا مسیح » رام و سیتا » بخش ۳۴ - رفتن رام در منزل سرسکه بر بتک زاهد و دیدن اندر را در آنجا و رفتن زاهد به عالم بالا
... ولیکن چون تو مهمان عزیزی
سفر دور است از صاحب تمیزی
بود مهمان پرستی فرض آداب ...
ملا مسیح » رام و سیتا » بخش ۳۸ - رفتن رام بدیدن ستیچن زاهد و پرسیدن خبر ستارهٔ سهیل
... کنید آرام اینجا هر دو دلبند
چو مهر و ماه روز و شب سفر چند
ببودن گر ندارید اختیاری ...
ملا مسیح » رام و سیتا » بخش ۶۱ - کشته شدن بال از دست رام و راضی شدن سگریو و انگد و رام
... ولیکن چون هوای بر شکال است
کنون عزم سفر کردن محالست
بباید صبر کردن تا دو سه ماه ...
ملا مسیح » رام و سیتا » بخش ۶۵ - آمدن سگریو با لشکر خویش و فرستادن کسان خود هرچهار طرف از برای خبر سیتا
... که پر شرمنده احس ان رامم
نباید این سفر برتر ز یک ماه
که دارم گوش بر در چشم بر راه ...
ملا مسیح » رام و سیتا » بخش ۶۸ - جمع آمدن میمونان که از دریاچۀ طور بگذرند
... زمین را باشش و سه گام پیمود
در آن ساعت مرا ذوق سفر بود
در آن فرصت که باون ساخت آن کار ...
فیض کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱
... به از این چیست فیض حاصل ما
در سفر تا به کی تپد دل ما
نیست پیدا کجاست منزل ما ...
فیض کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۴۲
... وقت مستی و طرب بال و پر مردانست
سفر آن نیست که از مصر ببغداد روی
رفتن از جان سوی جانان سفر مردانست
ظفر آن نیست که در معرکه غالب گردی ...
فیض کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۱۲
... زتنگنای هیولای عالم اجسام
سفر کنیم به اقلیم روح و جای فراخ
چه مانده ایم درین تیره خداکدان ای فیض ...
فیض کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۲۷
جان جز خیال رویت نقشی دگر نبندد
دل جز بعزم کویت رخت سفر نبندد
بوی تو تا نیاید جان ننگرد گلی را ...
فیض کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۶۵
... هر کو بغم تو شد گرفتار
از کشور عافیت سفر کرد
جز نقش خیال تو نگنجد ...
فیض کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۸۰
... اگر ز عالم صورت ز صدق دل نکنی
بجان بعالم معنی سفر توانی کرد
چگونه ثبت توان کرد فیض در اوراق ...
فیض کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۳۴
... جز آنکه حا و بای محبت شنیده اند
افتاده اند در سفر ظلمت فراق
شادند از آنکه لذت دنیا چشیده اند ...
فیض کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۵۴
... دنیا نمیخواهم مگر باشد تنم را ما حضر
تن مر کبستم در سفر عقل این تقاضا می کند
حرفی نخواهم زد جز آه اسرار می دارم نگاه ...
فیض کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۶۲
... عین هم قبله هم دین هم ایمان همند
در ره حق همگی هم سفر و همراهمند
زاد هم مرکب هم آب هم و نان همند ...
فیض کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۱۸
... در خدمتم سراپا تا جان ز تن برآید
هر کو سفر گزیند تا مقصدی بیابد
باید غریب گردد ز اهل و وطن برآید
چون در سفر تو باشی صد جان فدای غربت
گر ره زنی تو مقصود از راهزن برآید ...
فیض کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۳۹
... گر آهنگ حضر کردم تو بودی منزل و ماوا
و گر عزم سفر کردم تو بودی هادی و رهبر
برون از خود نظر کردم ترا بیرون ز خود دیدم ...
فیض کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۴۰
گشتم به بحر و بر پی یار بی سیر
تا پای سعی آبله شد ماندم از سفر
بر خشک و بر گذشتم و جستم نشان وی ...
فیض کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۵۲
... نیاید در نشان الله اکبر
برو در عالم اسما سفر کن
مظاهر را بدان الله اکبر ...
فیض کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۶۳
... بدرد بی وفا میسوز و میساز
سفر دیگر مکن زینجا بجایی
در اقلیم بلا میسوز و میساز ...
فیض کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۸۹
چو جان ز قدس سرازیر گشت با دلریش
که تا سفر کند از خویشتن بخود در خویش
فتاد در ظلمات ثلاث و حیران شد ...