گشتم به بحر و بر پی یار بی سیر
تا پای سعی آبله شد ماندم از سفر
بر خشک و بر گذشتم و جستم نشان وی
از وی نشان نداد نه خشکی مرا نه تر
از هر که شد دچار گرفتم سراغ او
کز یار بینشان چه دهد بیخبر خبر
جانم به لب رسید و نیامد بسر مرا
کس دیده مردهٔ نرسد عمر او بسر
آمد سحر بخواب من آن دزد خواب من
هم دزد را گرفتم و هم خواب را سحر
گفتم ز من چه خواهی و گفتا که جان و دل
گفتم که حاضر است بیا هر دو را ببر
بگرفت جان و دل ز من آن یار دلنواز
او جای خود گرفت و شدم من ز خود بدر
آیم اگر بخویش دگر باره جان دهم
آن خواب را که روزی من شد در آن سحر
گفتم به فیض خواب ز بیداریت بهست
اینک بخواب دیدی بیداری دگر
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
سروست و بت نگار من آن ماه جانور
ار سرو سنگ دل بود و بت حریر بر
باری ندانمت که چه خو داری ای پسر
تا نیستی مرا و ترا هیچ درد سر
همچون مه دو هفته برون آیی از وثاق
همچون مه گرفته درون آییم ز در
رغم مرا چو سرکه مکن چون بمن رسی
[...]
اخگر هم آتشست ولیکن نه چون چراغ
سوزن هم آهنست ولیکن نه چون تبر
کلکش چو مرغکیست دو دیده پر آب مشک
وز بهر خیر و شر زبانش دو شاخ وتر
آن سوسن سپید شکفته به باغ در
یک شاخ او ز سیم و دگر شاخ او ز زر
پیراهنیست گویی دیبا ز شوشتر
کز نیل ابره استش و از عاج آستر
تا بیشتر زند بدلم عشق نیشتر
باشد مرا بمهر بتان میل بیشتر
اندیشه یکی پسر اندر دلم فتاد
هرگز نیامده ببر من چنو پسر
تا عشق آن پسر بسرم بر نهاد رخ
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.