گنجور

 
فیض کاشانی

به کوی سرّ قدر گر گذر توانی کرد

به پیش تیر قضا جان سپر توانی کرد

چنانکه هست اگر سرّ کار دریابی

ز دل شکایت بیجا به در توانی کرد

چو دانی آنچه به تو میرسد نوشته شده است

ز خار خار تأسف حذر توانی کرد

خدای را به عدالت اگر شناخته‌ای

به خویش نسبت اسباب شر توانی کرد

اگر ز آینهٔ سر غبار بزدائی

به چشم سر به رخ او نظر توانی کرد

اگر نقاب برافتد ز طلعت ازلی

به یک نگاه ابد را به سر توانی کرد

بر آستانهٔ جانان اگر دهد بارت

سر و تن و دل و جان خاک در توانی کرد

اگر ز عالم صورت ز صدق دل بکَنی

به جان به عالم معنی سفر توانی کرد

چگونه ثبت توان کرد فیض در اوراق

حدیث عشق چسان مختصر توانی کرد

 
 
 
حافظ

به سِرِّ جامِ جم آنگه نظر توانی کرد

که خاکِ میکده کُحلِ بَصَر توانی کرد

مباش بی می و مُطرب که زیرِ طاقِ سپهر

بدین ترانه غم از دل به در توانی کرد

گُلِ مرادِ تو آنگه نقاب بُگْشاید

[...]

شیخ بهایی

به سرجام جم آنگه نظر توانی کرد

که خاک میکده کحل بصر توانی کرد

صائب تبریزی

اگر نشسته سفر چون نظر توانی کرد

ز هفت پرده نیلی گذر توانی کرد

عزیز مصر اگر همتی کند همراه

چو بوی پیرهن از خود سفر توانی کرد

صفای باطن اگر چون صدف به دست آری

[...]

فیض کاشانی

به کوی مهدی هادی گذر توانی کرد

هوای نفس ز سر گر به در توانی کرد

تو غرق معصیتی در مقام آسایش

به کوی عصمت او کی گذر توانی کرد

به عزم دیدن رویش به راه تقوی پوی

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از فیض کاشانی
رضاقلی خان هدایت

به سرّ جامِ جم آنگه نظر توانی کرد

که خاکِ میکده کُحلِ بصر توانی کرد

گداییِ در میخانه طُرفه اکسیری است

گر این عمل بکنی خاکِ زر توانی کرد

جمالِ یار ندارد نقاب و پرده ولی

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از رضاقلی خان هدایت
مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه