گنجور

 
فیض کاشانی

قومی به منتهای ولایت رسیده‌اند

از دست دوست جام محبت چشیده‌اند

از تیغ قهر زندگی جان گرفته‌اند

وز جام لطف باده بی‌غش چشیده‌اند

هرچند گشته‌اند سراپای صنع را

غیر از جمال صانع بی‌چون ندیده‌اند

طوبی لهم که سر به ره او فکنده‌اند

بشری لهم که از دو جهان پا کشیده‌اند

قومی دگر ز دوست ندارند بهره‌ای

جز آنکه حا و بای محبت شنیده‌اند

افتاده‌اند در سفر ظلمت فراق

شادند از آنکه لذت دنیا چشیده‌اند

با زهر لطفشان نکند دفع زهر قهر

لیک از می غرور سروری خریده‌اند

در منتهی رخوت و در منتهای جهل

دارند این گمان که به دانش رسیده‌اند

جز شکوه نیست بر لبشان جز به دل سخط

غیر از امل ز عمر نصیبی ندیده‌اند

با این همه به دنیی دون بسته‌اند دل

آیا در این عجوزه چه شوها که دیده‌اند

صد سال عمر اگر گذرد یا هزار سال

این قوم خام را که همان نارسیده‌اند

زانقوم نیست فیض و ازین قوم نیز نیست

او را مگر برای سخن آفریده‌اند

 
 
 
خاقانی

خاقانیا عروس صفا را به دست فقر

هر هفت کن که هفت تنان در رسیده‌اند

در وجد و حال بین چو کبوتر زنند چرخ

بازان کز آشیان طریق پریده‌اند

همچون گوزن هوی برآورده در سماع

[...]

مجد همگر

گویی که آن زمان که مرا آفریده‌اند

با عشق روح در جسد من دمیده‌اند

در وقت آفرینش من شخص من مگر

از خون مهر و نطفه عشق آفریده‌اند

یا خود محرران صنایع به کلک عشق

[...]

سعدی

اینان مگر ز رحمت محض آفریده‌اند

کآرام جان و انس دل و نور دیده‌اند

لطف آیتی‌ست در حق اینان و کبر و ناز

پیراهنی که بر قد ایشان بریده‌اند

آید هنوزشان ز لب لعل بوی شیر

[...]

امیرخسرو دهلوی

اهل خرد که از همه عالم بریده‌اند

داند خرد که از چه به کنج آرمیده‌اند

دانندگان که وقت جهان خوش بدیده‌اند

خوش وقتشان که گوشه عزلت گزیده‌اند

محرم درون پرده مقصود نیستند

[...]

مشاهدهٔ ۲ مورد هم آهنگ دیگر از امیرخسرو دهلوی
خواجوی کرمانی

روزی وفات یافت امیری در اصفهان

ز آنها که در عراق بشاهی رسیده اند

دیدم جنازه بر کتف تونیان و من

حیران که این جماعت ازین تا چه دیده اند

پرسیدم از کسی که چرا تو نیان شهر

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از خواجوی کرمانی
مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه