زهر فراق نوشم تا کام من برآید
بهر وصال کوشم تا جان ز تن برآید
دل بر جفا نهادم تا میتوان جفا کن
از جان کشم جفایت تا کام من برآید
تخم وفات در جان کشتم که چون بمیرم
شام وفا پس از مرگ از خاک من برآید
گر بیوفاست معشوق کان وفاست عاشق
عاشق وفا کند تا از خویشتن برآید
وقف تو کردهام من جان و دل و سر و تن
در خدمتم سراپا تا جان ز تن برآید
هر کو سفر گزیند تا مقصدی بیابد
باید غریب گردد ز اهل و وطن برآید
چون در سفر تو باشی صد جان فدای غربت
گر رهزنی تو مقصود از راهزن برآید
در حضرتت برد فیض پیوسته ظن نیکو
انجام هر مهمی از حسن و ظن برآید
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: شاعر در این شعر به درد فراق و آرزوی وصال معشوق میپردازد. او از زهر فراق سخن میگوید و بیان میکند که برای رسیدن به وصال، جان خود را فدای معشوق میکند. شاعر با وجود جفاهایی که از طرف معشوق میبیند، دلش را به جفا میسپارد و امیدوار است که در نهایت به آرامش برسد. همچنین اشاره میکند که عشق واقعی وفاداری میخواهد و عاشق باید به خاطر معشوق از خود بگذرد. او سفر را نماد فرا رفتن از بندهای عادی و دستیابی به مقصود میداند و در انتها میگوید که با حسن ظن و نیکخواهی، میتوان به نتیجه مطلوب رسید.
هوش مصنوعی: برای رسیدن به وصال معشوق آمادهام که حتی زهر جدایی را بنوشم تا بتوانم به آرزویم برسم و همه تلاشم را میکنم، حتی اگر به قیمت جدا شدن جانم از بدن باشد.
هوش مصنوعی: دل را بر بیمهری و ستم نهادهام، هر چقدر میخواهی بیرحمی کن، زیرا من از جانم میگذرم تا به آرزوهایم برسم.
هوش مصنوعی: من در وجودم بذر وفا را کاشتم تا پس از مرگم، شب وفا از خاک من برخیزد.
هوش مصنوعی: اگر معشوق بیوفاست، عشق او وفا دارد، عاشق باید در عشق خود وفادار باشد تا از خود رهایی یابد.
هوش مصنوعی: من تمام وجودم را وقف تو کردهام و آمادهام تا آخرین لحظهام در خدمتت باشم.
هوش مصنوعی: هر کس برای رسیدن به هدفی سفر میکند، باید از خانواده و وطن خود دور شود و با غریبهها روبهرو شود.
هوش مصنوعی: وقتی در سفر باشی، آمادهام که جانم را فدای دوری تو کنم. حتی اگر در این مسیر با راهزنی مواجه شوم، برای من هدف اصلی رسیدن به توست.
هوش مصنوعی: در حضور تو برکت و خیر زیادی وجود دارد و با امید خوب میتوان هر کاری را به بهترین شکل انجام داد.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
دست از طلب ندارم تا کامِ من برآید
یا تن رسد به جانان یا جان ز تن برآید
بگشای تربتم را بعد از وفات و بنگر
کز آتش درونم دود از کفن برآید
بنمای رخ که خَلقی والِه شَوَند و حیران
[...]
از روی نو خط یار هر جا سخن برآید
گرد از بهار خیزد دود از چمن برآید
گردند از خجالت سیمین بران قبا پوش
آنجا که یوسف مااز پیرهن برآید
هر چند گفتگو را نازک کند لب او
[...]
صد جامه پوشد از شرم، سرو خجسته قامت
جایی که آن سهی قد، از پیرهن برآید
میدان شناس داغم، مردآزمای شورش
از عهده دل من، کی سوختن برآید؟
نیش وطن دلم را نوش است در غریبی
[...]
دست از طلب ندارم تا کام من برآید
یا تن رسد به جانم یا جان ز تن برآید
بنمای رو که جانها گردد فدای رویت
بگشای لب که فریاد از مرد و زن برآید
هر قوم راست راهی، شاهی و قبلهگاهی
[...]
از حقهٔ دهانش هر گه سخن برآید
آب از عقیق ریزد دُرّ از عدن برآید
از شوق صبح تیغش مانند موج شبنم
گلهای زخم دل را آب از دهن برآید
از روی داغ حسرت گر پنبه باز گیرم
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.