گنجور

 
۲۴۲۱

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۷۲۲

 

... به پیشگاه خرابات روی آوردم

خرد که گرد برآورد از تک دریا

هزار سال دود درنیابد او گردم ...

مولانا
 
۲۴۲۲

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۷۷۱

 

... از طلب گوهر گویای عشق

موج زند موج چو دریا دلم

روز شد و چادر شب می درد ...

مولانا
 
۲۴۲۳

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۷۸۶

 

... وز چشم من بیرون مشو ای شعله ی تابان من

هفت آسمان را بردرم وز هفت دریا بگذرم

چون دلبرانه بنگری در جان سرگردان من ...

مولانا
 
۲۴۲۴

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۷۹۲

 

... گل های سرخ و زرد بین آشوب و بردابرد بین

در قعر دریا گرد بین موسی عمرانی است این

هر جسم را جان می کند جان را خدادان می کند ...

مولانا
 
۲۴۲۵

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۷۹۹

 

... چندین گمان بد مبر ای خایف از اهلاک من

دریا نباشد قطره ای با ساحل دریای جان

شادی نیرزد حبه ای در همت غمناک من ...

مولانا
 
۲۴۲۶

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۸۰۰

 

... یا لیت قومی یعلمون که با کیانم همنشین

سیلم سوی دریا روم روحم سوی بالا روم

لعلم به گوهرها روم یا تاج باشم یا نگین ...

مولانا
 
۲۴۲۷

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۸۰۵

 

... وز چشم من بیرون مشو ای مشعله تابان من

هفت آسمان را بردرم وز هفت دریا بگذرم

چون دل برانه بنگری در جان سرگردان من ...

مولانا
 
۲۴۲۸

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۸۱۷

 

... سوخته و لاغر تو در طلب گوهر تو

آمده و خیمه زده بر لب دریا دل من

گه چو کباب این دل من پر شده بویش به جهان ...

مولانا
 
۲۴۲۹

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۸۱۸

 

... مرده و زنده دل من گریه و خنده دل من

خواجه و بنده دل من از تو چو دریا دل من

ای شده استاد امین جز که در آتش منشین ...

مولانا
 
۲۴۳۰

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۸۴۵

 

... کنم زهراب را دارو کنم دشوار را آسان

زنم گاهیش بر دریا برآرم گرد از دریا

زنم گاهیش بر سنگی بجوشد چشمه حیوان ...

مولانا
 
۲۴۳۱

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۸۴۸

 

... میان کوره با آتش چو زر همخانگی کردن

گر آب جوی شیرین است ولی کو هیبت دریا

کجا فرزین شه بودن کجا فرزانگی کردن ...

مولانا
 
۲۴۳۲

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۸۴۹

 

... ولی چشمش نمی خواهد گران جان را فریبیدن

نمی آید دریغ او را چو دریا گوهرافشانی

ولیکن تو روا داری بدین آن را فریبیدن ...

مولانا
 
۲۴۳۳

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۸۵۰

 

... به پیش نفس تیرانداز زنهار این سپر مفکن

سپر باید در این خشکی چو در دریا رسی آنگه

چو ماهی بر تنت روید به دفع تیر او جوشن

مولانا
 
۲۴۳۴

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۸۵۱

 

... بیا ای جان روزافزون بیانش کن بیانش کن

بیانش کرده گیر ای جان نه آن دریاست وان مرجان

نیارامد به شرحش جان عیانش کن عیانش کن ...

... اگر تو سود جان خواهی زیانش کن زیانش کن

یکی جان خواهد آن دریا همه آتش نهنگ آسا

اگر داری چنین جانی روانش کن روانش کن ...

مولانا
 
۲۴۳۵

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۸۵۵

 

... که هر تخته فروریزد ز گردش های گوناگون

نهنگی هم برآرد سر خورد آن آب دریا را

چنان دریای بی پایان شود بی آب چون هامون

شکافد نیز آن هامون نهنگ بحرفرسا را

کشد در قعر ناگاهان به دست قهر چون قارون

چو این تبدیل ها آمد نه هامون ماند و نه دریا

چه دانم من دگر چون شد که چون غرق است در بی چون

چه دانم های بسیار است لیکن من نمی دانم

که خوردم از دهان بندی در آن دریا کفی افیون

مولانا
 
۲۴۳۶

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۸۵۹

 

... یکی رنجور در نزع و یکی مدهوش شمس الدین

زبان ذوالفقار عقل کاین دریا پر از در کرد

زبانش بازبگرفت و شد او خاموش شمس الدین

مولانا
 
۲۴۳۷

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۸۶۳

 

... هم چستم و هم خوبم هم خسرو و هم شیرین

گفتم که چنان دریا در خمره کجا گنجد

گفتا که چه دانی تو این شیوه و این آیین ...

مولانا
 
۲۴۳۸

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۸۶۸

 

... آن لحظه که می یازد بوسه بستان ای جان

بر ظاهر دریا کی بینی خورش ماهی

کان آب تتق آمد بر عیش کنان ای جان ...

مولانا
 
۲۴۳۹

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۸۷۱

 

... از عاشق حق توبه وز باد هوا انبان

گر توبه شود دریا یک قطره نیابم من

ور خاک درآیم من آن خاک شود سوزان ...

مولانا
 
۲۴۴۰

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۸۷۵

 

... زخمی که زنی بر ما مردانه و محکم زن

گر تخت نهی ما را بر سینه دریا نه

ور دار زنی ما را بر گنبد اعظم زن ...

مولانا
 
 
۱
۱۲۰
۱۲۱
۱۲۲
۱۲۳
۱۲۴
۳۷۳