گنجور

 
۲۴۰۱

جمال‌الدین عبدالرزاق » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۲۲ - در مدح صدر اجل شهاب الدین خالص

 

... که خاک درگه تو چرخ توتیا کردست

به حرص خدمت تو آسمان کمر بستست

زبهر جود تو خورشید کیمیا کردست ...

... مرا امید بدانست تا ز پس گویند

که اینت معظم جایی که اوبنا کردست

بلند بختا دریا دلا فلک قدرا ...

... وظیفه های مدیح تو با دعا کردست

همیشه تاکه بگوید کسی بنظم و بنثر

که سوی دلبر خود عاشقی هوا کردست ...

جمال‌الدین عبدالرزاق
 
۲۴۰۲

جمال‌الدین عبدالرزاق » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۲۴ - شکایت از روزگار

 

... که جرم شمع هم از نور یل فرو پالوددل

بنزد من بخر شیر خوشتراست ازان

که خون آهو وسر گین گلو باید بود ...

... نه وقت حرمان آن هیچ راد و ابد گفت

نه گاه بخشش این هیچ سفله را بستود

بحسن تدبیر از مه کلف توانم برد ...

... بد انخدای که بر خوان پادشاهی او

بنیم پشه رسد کاسه سر نمرود

که نزد همت من بس تفاوتی نکند ...

... مرا تواضع طبعی عزیز آمد لیک

مذلتست تواضع بنزد سفله نمود

نه از تواضع باشد زبون دون بودن ...

جمال‌الدین عبدالرزاق
 
۲۴۰۳

جمال‌الدین عبدالرزاق » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۲۶ - پیغام بخاقانی شروانی

 

... والله اگر عاقل این بکه فروشان برد

به مسجد اندر سگان هیچ خردمند بست

به کعبه اندر بتان هیچ مسلمان برد ...

... خرد پی توتیا خاک سپاهان برد

چو گیرم اندر بنان کلک پی شاعری

عطارد از شرم من سر به گریبان برد

ز عکس طبعم بهار جلوه ی بستان دهد

ز شرم لفظم گهر رخت سوی کان برد ...

... نتایج فکر تو زینت گلشن دهد

معانی بکر تو زیور بستان برد

فلک ز الفاظ تو زیور عالم دهد ...

... وز نم کلکت جهان چشمه ی حیوان برد

بندگی تو خرد از دل و از جان کند

غاشیه ی تو ملک از بن دندان برد

چرخ ازین روی کرد پشت دو تا تا مگر ...

... اگر به غزنی رسد شعر تو بس شرم ها

که روح مسعود سعد ابن سلمان برد

مایه برد هرکسی تز تو و پس سوی تواز ...

جمال‌الدین عبدالرزاق
 
۲۴۰۴

جمال‌الدین عبدالرزاق » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۲۷ - در مدح نظام الملک وزیر

 

... دهان تنگ و روی او گمانی در یقین مضمر

درو دربسته مرجان یقینی کز گمان خیزد

در آن کوچک دهان صد تنک سکر تعبیست اورا ...

... اگر عکس رخش افتد بدین آیینه گورحقه

هزاران آه سربسته ز مهر آسمان خیزد

نگه کردن نیارم تیز اندر روی آن دلبر ...

... مرا در گریه افزاید کم از رخ زعفران خیزد

ز من جان خواهد و بستد و گر زو بوسه ای خواهم

خصومت آن زمان باشد قیامت این زمان خیزد ...

... همی گفتم به خواجه دفع شاید کردن آن فتنه

ندانستیم خود کاین فتنه ما را زان بنان خیزد

حکایت میکند خورشید چرخ از رزم و بزم تو ...

... ز برقش صد شرر زاید ز رعدش صد فغان خیزد

فلک در پیش حکم تو چو دو پیکر کمر بندد

ملک از بهر مدح تو چو سوسن ده زبان خیزد

چو کلک اندر بنان گیری تماشا آنگهی باشد

چو چین در ابرو اندازی قیامت آن زمان خیزد

به تثلیت بنانت چون قران کلک و کف باشد

بعالم در بشارت ها ز سعد آن قران خیزد ...

... از آن همچون قناعت ممتلی زان چرب خوان خیزد

خداوندا در ایام تو چون من بنده ضایع

توقع از که دارد پس کش از وی نام و نان خیزد ...

... نه چون تو در جهان باشد نه چون من ز اصفهان خیزد

ترا گر در منثور از بنان خیزد گه بخشش

مرا در مدحت تو در منظوم از بیان خیزد ...

جمال‌الدین عبدالرزاق
 
۲۴۰۵

جمال‌الدین عبدالرزاق » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۳۰ - در مدح امیر عزالدین

 

... طره چون غالیه گرد سمنش حلقه زده

خه بنام ایزد یارب که چه سودا دارد

لعل شکر شکنش پرده مرجان سازد ...

... مشتری خواست بسی تا بخرد خدمت را

آن مرصع کمر بسته که جوزادارد

اگر از مدحت او جزوی برکان خوانی ...

... کزجهان آرزوی مرگ مفاجادارد

وهم تیز تو در آیینه دل می بندد

سر غیبش که پس پرده مهیا دارد ...

... بیشتر زانکه از ایام تمنا دارد

ماهی گنک از و بستر مرجان سازد

صدف گور ازلؤلؤ لالا دارد ...

... تاهی باد صبا از پی مشاطه گری

طره شاخ بنورز مطرا دارد

بیخ عمرت را از چشمه حیوان باد آب ...

جمال‌الدین عبدالرزاق
 
۲۴۰۶

جمال‌الدین عبدالرزاق » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۳۱ - در مدح فخرالموک برادر پادشاه

 

... شاه فخرالموک دولت بخش

که عدو بند و دوست پرور باد

این یامین ملک تا جاوید ...

... چرخ اگر جز بحگم او گردد

بسته راه و شکسته چنبر باد

دولت آباد پنج نوبت ملک ...

... آسمان پیش او بحکم ملک

بنده فرمان و سفته چاکر باد

رای او را جهان متابع شد ...

جمال‌الدین عبدالرزاق
 
۲۴۰۷

جمال‌الدین عبدالرزاق » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۳۵ - در مدح پادشاه ارسلان بن طغرل

 

... مگر بدولت و فر خدایگان بجهد

سر ملوک جهان ارسلان بن زطغرل

که زربحرص کف وی همی ز کان بجهد ...

... بخشم گفت که تا چشم قلتبان بجهد

خدایگانا نا معذور دار بنده خویش

که شاعران را زین جنس از دهان بجهد ...

... زسهم خشم تو هر خون که در دل خصمست

بزیر هر بن مویی چو ناردان بجهد

چنان زعدل تو آفاق سرخ روی شدست ...

... همیشه تا که چو یرفان زده شوند برنگ

بنات بستان چون باد مهرکان بجهد

نصیب خصم تو زایام رنگ زردی باد ...

جمال‌الدین عبدالرزاق
 
۲۴۰۸

جمال‌الدین عبدالرزاق » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۳۷ - در مدح خواجه صدرالدین

 

... کاینک مرا بهار کرم براثر رسید

نوروز بست کله و آذین همی زند

دیبای فرش او بهمه رهگذر رسید ...

... چندین هزار جانور اندر میان بحر

بنگر گهر بد انصدف کور و کررسید

نه هرکه یافت منبری و بالشی سیاه ...

جمال‌الدین عبدالرزاق
 
۲۴۰۹

جمال‌الدین عبدالرزاق » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۳۸ - در مدح صدر اجل شرف الدین علی

 

... باد از رشک حلقه زلفش

بند و زنجیر بر شمر یابد

یارب از چیست تلخ پاسخ او ...

... حزم او قدرت از قدر یابد

کوه در خدمتش کمر زان بست

تا زخورشید طرف زر یابد ...

... چشم نرگس ازو بصر یابد

نی میان بست پیش اوده جای

زین سبب در دهان شکر یابد ...

... هنر از ذات تو گهر یابد

بسته سوفار تیر تو بر زه

خصم پیکانش در جگر یابد ...

جمال‌الدین عبدالرزاق
 
۲۴۱۰

جمال‌الدین عبدالرزاق » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۴۱ - در مدیح رکن الدین

 

... صبا از جیب عنبر می نماید

تماشا را سوی بستان خرامید

که از فردوس خوش تر می نماید ...

... همه حوضی چو کوثر می نماید

هر آن زینت که بستان داد بیرون

همه زیبا و درخور می نماید ...

... گل از رخسار آتش می فروزد

بنفشه زلف چنبر می نماید

به چشم نرگس جماش بنگر

که گویی از دهان زر می نماید ...

... ز جود او میسر می نماید

کمر بسته ز بهر خدمت او

فلک همچون دو پیکر می نماید ...

جمال‌الدین عبدالرزاق
 
۲۴۱۱

جمال‌الدین عبدالرزاق » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۴۵ - در مدح معین الدین حسین هنگام ادای حج

 

... کله خواجگی فروگیرند

بندگی محض اختیار کنند

سنک بردل نهند و بار کشند ...

... بالش پر زسنگ خاره نهند

بستر گل زنوک خارکنند

گله از عندلیب و از طوطی ...

جمال‌الدین عبدالرزاق
 
۲۴۱۲

جمال‌الدین عبدالرزاق » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۵۴ - من کلامه غفرله

 

... ور از ذات گویی سرا پای گوهر

چه معنی خوبست کایزد تعالی

نکردست در طینت تو مخمر ...

... نه مهدی شود هر که بیابد

نه عیسی هر که بنشست بر خر

نه هر کس که او ده درم سیم دارد ...

... مباد اندر ایام یک لحظه خالی

ز تو بالش و ازعدوی تو بستر

مقاصد پس پشت افکن چو مسند ...

جمال‌الدین عبدالرزاق
 
۲۴۱۳

جمال‌الدین عبدالرزاق » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۵۶ - در مدح رکن الدین مسعود

 

... ای نه نساج و حله باف چمن

وی نه نقاش و نقشبند صور

ای زکلک تو آب نقش پذیر ...

... گه گشایی تو نافه تبت

گه ببندی تو رزمه ششتر

پیک پویانی و نداری پای ...

... هیبتت غوطه خواره لنگر

بسته بر گردن عروس چمن

دست لطف تو عقدهای گهر ...

... سر برآورد ز آب نیلوفر

خون غنچه ببست دلتنگی

چشم نرگس بخست رنج سهر ...

... بدعایت زبان سوسن تر

همچو من شاخک بنفشه زغم

بر ندارد همی ز زانو سر ...

... چرخ بینی بطوع چون جوزا

پیش تو بسته از مجره کمر

این یامین تو قوام الدین ...

جمال‌الدین عبدالرزاق
 
۲۴۱۴

جمال‌الدین عبدالرزاق » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۶۰ - خطاب بچند دوست مسافر خود

 

... بمن جز این نتواند زمانه غدار

همی بنالم از شوق دوستان قدیم

چنانکه زیرگه اززخم زخمه نالدزار ...

... کنون زدوری ایشان دو جوی میرانم

زآب دیده و دم بسته ام چو بوتیمار

زبس سرشک چو شنگرف و آه سرددلم ...

جمال‌الدین عبدالرزاق
 
۲۴۱۵

جمال‌الدین عبدالرزاق » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۶۹ - لغز حمام

 

... خطا گفتم که این کعبه است لیکن

نه از بنیاد ابراهیم آذر

بلی کعبه است و جز احرام بسته

نه مؤمن اندرو آید نه کافر ...

... هنوز آویخته بر موی دلبر

میان بست ازبن سی و دو دندان

برای خدمت زلف معنبر ...

... سپهرش خاضع و بختش مساعد

جهانش بنده و ایام چاکر

جمال‌الدین عبدالرزاق
 
۲۴۱۶

جمال‌الدین عبدالرزاق » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۷۰ - در مدح شهاب الدین خالص و شکایت از قحطی اصفهان

 

ای بر سر آمده تو ز ابنای روزگار

وی کرده روزگار بجاه تو افتخار ...

... لطف تو داده رونق هر در شاهوار

گردون ترا زطاعت جان بسته برمیان

دولت ترا برغبت پرورده در کنار ...

... دانی که بی تو حال سپاهان چگونه شد

بشنو ز من بنظم که شرحی است جانشکار

دانم که خود رسیده بسمع مبارکت ...

... عرق امل ضعیف و دل عافیت فگار

آنک کبود گشت بن ناخنان کوه

وانک سیاه شد در ودیوارروزگار

بنگر دریده جامه و شاقان صبحدم

بنگر بریده موی عروسان شاخسار

ساقط شدست نامیه را قوت نما

بنض هواست مضطرب از ماده بخار

هم چرخ را خدرشده ترکیب هفت عضو ...

... گندم خلیفه وارگران قدر و تنگبار

نان شد بنرخ شیرین لیکن بطعم تلخ

هم قرص منکسف شد و هم گرده کم عیار ...

... گفتی زیاد میزید این همچو سوسمار

وانکس که او سه شهر بنانباره داشتی

از حرص پاره نان چون زیر کشته زار ...

... وی بر سریر دولت جمشید نامدار

بنگر بچشم عبرت و حال جهان ببین

عاقل ز حالهای چنین گیرد اعتبار ...

... یک خرده ضرب نقد وفا من نیافتم

بن کیسه سپهر بجستم هزار بار

منت خدایراکه شد این واقعه بسر ...

جمال‌الدین عبدالرزاق
 
۲۴۱۷

جمال‌الدین عبدالرزاق » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۷۴ - درمدح رکن الدین مسعود

 

... چنانکه خال تو برروی تو نباشد هم

اگر بستر سازند هندوان آتش

مرا بسوختی و پس بماندیم تنها ...

... چو من ز لعل تو بوسی طلب کنم گوید

دوزلف تو بنصیحت که هان و هان آتش

زخاک پای تو گردر گریز نیست چو آب ...

... بپیش قطره جودش کم از بخار بحار

بنزد شعله خشمش کم از دخان آتش

بهر کجا که رسد خشم او بر آرد گرد ...

... همی نیارد گشتن بگرد آن آتش

بنامت ازره تصعید نسبتی دارد

از ان بر ارکان گشتست قهرمان آتش

طبایع ارنه بنام تو خطبه خواهد کرد

زبان دراز چرا کرده چون سنان آتش ...

... نسیم لطف تو گرسوی دوزخ آردروی

چنان شود که بنوروز بوستان آتش

سموم قهر تو گر بگذرد بدریا بار ...

... ازین نمط دو قصیده ردیفشان آتش

زنظم بنده هنوز این قصیده دومست

که تا بحشرزند زین دوداستان آتش

ببحر مدح تو اندر فکندم این کشتی

که خاک پای وی آبست و بادبان آتش

اگر بیابم مهلت چنان کنم زینپس

که در ترقی گیرد ز من کران آتش

همیشه تا که ببوید بنو بهاران گل

همیشه تا که فروزند در خزان آتش ...

... زعید دولت تو گشته دشمنان قربان

بنزد قدرت تو مانده ناتوان آتش

همیشه روز توچو نعید و خصم تو چو نعود ...

جمال‌الدین عبدالرزاق
 
۲۴۱۸

جمال‌الدین عبدالرزاق » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۷۵ - در مدح اقضی القضاه رکن الدین

 

... پس ز بهر چیست این آشوب و غلغل کردنش

خاکرابین وان گرو بارنک سوسن بستنش

بادرا بین وان مری بابوی سنبل کردنش

ابررا بنگر کزاب دیده زاید جویهاش

وانگه از قوس قزح بالای آن پل کردنش ...

... مشتریر اهست از ین طالع سعادت دادنش

واسمانرا هست ازبن طلعت تفأل کردنش

بحر را یکقطره دان پیش گهر بخشیدنش ...

... آزرا الحق ملال آمدزبس انعام او

یارب اورا دل بنگر فت از تبذل کردنش

زان کند اقبال تقبیل بساطش کوبحکم ...

جمال‌الدین عبدالرزاق
 
۲۴۱۹

جمال‌الدین عبدالرزاق » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۷۹ - در مدح اقصی القضاه رکن الدین

 

... عقل و کلک از برای مدحت تو

بسته اند و گشاده نطق و نطاق

نه چو تو عالمی است در عالم ...

... می نهد غل و طرق بر اعناق

مدحت تو بنلت فکرمرا

خطبه کرد و سخات داد صداق ...

... نسزد خوگ فدیه اسحاق

تا بنازند مفلسان بدرم

تا بنالند عاشقان ز فراق

باد جود تو عدت مفلس ...

جمال‌الدین عبدالرزاق
 
۲۴۲۰

جمال‌الدین عبدالرزاق » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۸۲ - در تحمید باری و نعت پیغمبر

 

... فارغ از نقص کسوف و ایمن از ننگ زوال

کوه بهر طاعتش بسته میانست از کمر

چرخ بهر امتثالش حلقه در گوش از هلال ...

... گر مقدر دانی ایشانرا بود عین ضلال

نقش بی نقاش چون صورت نمی بندد بعقل

کی پذیرد نظم بی صانع جهانرا اتصال ...

جمال‌الدین عبدالرزاق
 
 
۱
۱۱۹
۱۲۰
۱۲۱
۱۲۲
۱۲۳
۵۵۱