گنجور

 
۲۲۱

فرخی سیستانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۳۴ - درمدح یمین الدوله محمود بن ناصرالدین و ذکر غزوات و فتوحات او در گنگ

 

... همی کشید سپه تا به آب گنگ رسید

نه آب گنگ که دریای ناپدید کنار

نه بر کناره مر اورا پدید بود گذر ...

... که تا بپالان پیل اندرو شدی ستوار

هزار بار ز دریا گذشته باشد خضر

ز آب گنگ همانا گذشته نیست دو بار ...

... هلال زورق وخور لنگرو ستاره سنار

چه صعب رودی دریا نهاد و طوفان سیل

چه منکر آبی پیل افکن و سوار اوبار ...

... چو شهریار زمانه به باری اندر شد

خبر شنید که رفت او ز راه دریا بار

بخواست آتش و آن شهر پر بدایع را ...

فرخی سیستانی
 
۲۲۲

فرخی سیستانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۳۵ - در ذکر سفر سومنات و فتح آنجا و شکستن منات و رجعت سلطان گوید

 

... لقب که دید که نام اندرو بود مضمر

خبر فکندند اندر جهان که از دریا

بتی برآمد زینگونه و بدین پیکر ...

... بدین بگوید بحر و بدان بگوید بر

چو این ز دریا سر برزد و بخشک آمد

سجود کردنداین راهمه نبات و شجر ...

... بریده به سر آن کز هدی بتابد سر

ز خون کشته کز آن بتکده بدریا راند

چو سرخ لاله شد آبی چوسبز سیسنبر ...

... گرفت راه بدر باز رفتگان دگر

خمی ز گردش دریا براه پیش آمد

گسسته شد ز ره امید مردمان یکسر ...

... همی رود چو رود مرغ گرسنه سوی خور

درون دریا مد آمدی بروز دو بار

چنانکه چرخ زدی اندر آب او چنبر ...

... روان شدند همه از پی شه آن لشکر

بر آمدند بر آن پی ز آب آن دریا

چنانکه گفتی آن آب بد همی فرغر ...

... که مد نیامد و نگذشت آبش از میزر

جدا ز مردم بگذشت ز آب آن دریا

بر از دویست هزار اسب و اشتر واستر ...

... شهان غافل سرمست راهمی چه خبر

تو برکناره دریای شور خیمه زدی

شهان شراب زده بر کناره های شمر ...

... مگر کنی پس از این قصد خانه قیصر

سپه کشیدی زین روی تالب دریا

بجایگاهی کز آدمی نبود اثر ...

... بهیچ روی ازین آب نیست روی گذر

اگر نه دریا پیش آمدی براه ترا

کنون گذشته بدی از قمار و از بربر ...

... چنان که بود به هنگام مصطفی حیدر

شنیده ام که همیشه چنین بود دریا

که بر دو منزل از آواش گوش گردد کر ...

... همی بر آید موجش برابر محور

سه بار با تو بدریای بیکرانه شدم

نه موج دیدم و نه هیبت و نه شور ونه شر

نخست روز که دریا ترا بدید بدید

که پیش قدر تو چون ناقصست و چون ابتر ...

... چو آبگینه شد آب اندرو زشرم و حجر

ز آب دریا گفتی همی بگوش آمد

که شهریارا دریا تویی و من فرغر

همه جهان ز تو عاجز شدند تا دریا

نداشت هیچکس این قدر و منزلت زبشر ...

فرخی سیستانی
 
۲۲۳

فرخی سیستانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۳۶ - در مدح سلطان محمود و ذکر شکار او گوید

 

... آفتابی تو ولیکن طبع تو دور از طمع

آفتاب از طامعی برگیرد از دریا بخار

تا وحوش اندر بیابان زیر فرمان تو اند ...

فرخی سیستانی
 
۲۲۴

فرخی سیستانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۴۰ - درمدح یمین الدوله محمود بن ناصرالدین و ذکر فتوحات او گوید

 

... خسرو غازی سر شاهان و تاج خسروان

میر محمود آن شه دریا دل دریا گذار

آنکه بر درگاه او خدمتگرانند از ملوک ...

... از بیابانهای بی ره با سپه بیرون شدی

چون مراد آمد ترا بگذاشتی دریا سوار

جنگ دریا کردی و از خون دریا باریان

روی دریا لعل کردی چو شکفته لاله زار

من شکار آب مرغابی و ماهی دیده ام ...

فرخی سیستانی
 
۲۲۵

فرخی سیستانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۵۸ - در مدح امیرابواحمد محمد بن محمود غزنوی گوید

 

... دادنش بیشتر ز دستگزار

ابر و دریا سخی بوند به طبع

دستش از هر دو ننگ دارد و عار ...

فرخی سیستانی
 
۲۲۶

فرخی سیستانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۶۰ - نیز در مدح امیر یوسف سپهسالار گوید

 

... باشد دادش همیشه با دین همبر

از دل دریاست میرو از کف جیحون

در صدر او حاتمست و بر زین حیدر ...

... گردون میدان شود چو بازی چوگان

دریا صحرا شود چو سازی لشکر

گیتی زرین شود چو آیی زی بزم ...

فرخی سیستانی
 
۲۲۷

فرخی سیستانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۷۳ - در ستایش سلطان مسعود غزنوی گوید

 

... فرود آمداز پشت پیل و نشست

بر آن پیلتن خنگ دریا گذار

سر شیر وحشی بیک زخم کرد ...

فرخی سیستانی
 
۲۲۸

فرخی سیستانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۷۷ - درمدح وزیر زاده جلیل ابوالفتح عبدالرزاق بن احمد بن حسن میمندی گوید

 

... اگر زابر جهد برق بس شگفت مدار

نهنگ دریا خانه ست و دیو دشت وطن

پلنگ کوه پناهست و شیر بیشه حصار ...

فرخی سیستانی
 
۲۲۹

فرخی سیستانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۸۰ - در مدح خواجه عمیدابوالحسن منصور گوید

 

... نه عود گردد هر چوب کان به جهد و به رنج

به گل فرو کنی اندر کنار دریا بار

تذرو هم نشود جغد گرچه گوناگون ...

فرخی سیستانی
 
۲۳۰

فرخی سیستانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۸۷ - در صفت داغگاه امیر ابو المظفر فخر الدوله احمدبن محمد والی چغانیان

 

... روی هامون سبز چون گردون ناپیدا کران

روی صحرا ساده چو دریای ناپیدا کنار

اندر آن دریا سماری وان سماری جانور

وندر آن گردون ستاره وان ستاره بیمدار ...

... مرکبان داغ ناکرده قطار اندر قطار

خسرو فرخ سیر بر باره دریا گذر

با کمند شصت خم در دست چون اسفندیار ...

... گر بر افتد سایه شمشیر تو بر کوکنار

گر نسیم جود تو بر روی دریا بر وزد

آفتاب از روی دریا زر برانگیزد بخار

ور سموم خشم تو بر ابر و باران در فتد ...

فرخی سیستانی
 
۲۳۱

فرخی سیستانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۹۳ - در مدح خواجه عمید اسعد کدخدای امیر ابوالمظفر والی چغانیان

 

بر گرفت از روی دریا ابر فروردین سفر

ز آسمان بر بوستان بارید مروارید تر ...

... دولتش گیتی پناه و نعمتش زایر نواز

هیبتش دریا گذار و همتش گردون سپر

خانمان دوستان از جود او پر ناز و نوش ...

فرخی سیستانی
 
۲۳۲

فرخی سیستانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۱۲ - در مدح امیر فخر الدوله ابوالمظفر احمدبن محمد والی چغانیان

 

... بوالمظفر که ظفر بر در او یابد هال

خسرو شیر دل پیلتن دریا دست

شاه گرد افکن لشکر شکن دشمن مال ...

فرخی سیستانی
 
۲۳۳

فرخی سیستانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۱۳ - در مدح یمین الدوله سلطان محمود بن ناصر الدین سبکتگین

 

بگذرانیدی سپاه از رود هایی کز قیاس

ژرف دریا باشد اندر جنب آن هر یک قلیل

بس شگفتی نیست گر بر ژرف دریا بگذرد

لشکری کو را بود محمود دریا دل دلیل

باز گشتی شادمان و بر ستوران سپاه ...

... زنگ کفر از روی بیدینان به صمصام صقیل

پشت اورا موج آن دریا بدریا در فکند

کز پس پشتش پدید آوردی از خون قتیل ...

... پیل جنگی از حصار و کرگ پیل افکن ز غیل

ژنده پیلان کز در دریای سند آورده ای

سال دیگر بگذرانی از لب دریای نیل

قرمطی چندان کشی کز خو نشان تا چند سال ...

فرخی سیستانی
 
۲۳۴

فرخی سیستانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۲۳ - در مدح خواجه احمد بن حسن میمندی گوید

 

... مرا سرشت چنین کرد ایزدعلام

هنوز باز نگشتم ز بیکران دریا

که برگرفت ز من سایه تند بار غمام ...

فرخی سیستانی
 
۲۳۵

فرخی سیستانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۳۲ - در مدح سلطان محمود غزنوی گوید

 

... وز بهر ملت روز و شب تیغ یمانی در یمین

گاهی به دریا در شوی گاهی به جیحون بگذری

گه رای بگریزد ز تو گه رام و گه خان گه تگین ...

... زانسو جهان بگشاده ای تادامن کوه یمن

زینسو زمین بگرفته ای تا ساحل دریای چین

بغداد و زانسو هم ترا بودی کنون گر خواستی ...

فرخی سیستانی
 
۲۳۶

فرخی سیستانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۴۱ - نیز در مدح امیر ابواحمد محمد بن محمود غزنوی

 

... چون کتان گردد چون تیر بزه کرد کمان

نسبتی دارد دریا ز دل او گرچه

این کران دارد و آن را نتوان یافت کران ...

فرخی سیستانی
 
۲۳۷

فرخی سیستانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۴۶ - در مدح عضدالدوله یوسف بن ناصر الدین

 

... زان کرم و فضل روز روز بر افزون

گر کف او را مسخر ستی دریا

خوار تر ستی ز سنگ لؤلؤ مکنون ...

فرخی سیستانی
 
۲۳۸

فرخی سیستانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۵۳ - در تقاضای معاودت سلطان مسعود از اصفهان به غزنین پس از فوت محمود

 

... لشگری دارد گران و کشوری دارد بزرگ

بلکه از دریای روم اوراست تا دریای چین

هر که غزنین دیده باشد در سپاهان چون بود ...

... دشمن از شمشیر او ایمن نباشد ور بود

در حصاری گرد او از ژرف دریا پارگین

هیبت شمشیر او بر کشوری گر بگذرد ...

فرخی سیستانی
 
۲۳۹

فرخی سیستانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۶۰ - در مدح خواجه ابوالفتح فرزند وزیرگوید

 

... ز پرنده پرواز و زو تاختن

گر از ژرف دریا بخواهی گذشت

از او بگذرد زین بر او برفکن ...

فرخی سیستانی
 
۲۴۰

فرخی سیستانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۷۳ - در ذکر مسافرت از سیستان به بست و مدح خواجه منصور بن حسن میمندی

 

... پیش هر یک برگرفته پرده راز نهان

آسمان چون سبز دریا و اختران بر روی او

همچو کشتیهای سیمین بر سر دریا روان

یا کواکبهای سیم از بهر آتش روز جنگ ...

فرخی سیستانی
 
 
۱
۱۰
۱۱
۱۲
۱۳
۱۴
۳۷۳