شمارهٔ ۱۷۳ - در ذکر مسافرت از سیستان به بست و مدح خواجه منصور بن حسن میمندی
چون بسیج راه کردم سوی بست از سیستان
شب همی تحویل کرد از باختر بر آسمان
روز چون قارون همی نادید گشت اندر زمین
شب چو اسکندر همی لشکر کشید اندر زمان
جامه عباسیان بر روی روز افکند شب
برگرفت از پشت شب زر بفت رومی طیلسان
لشکر شب دیدم اندر جنگ روز آویخته
همچوبرگ زعفران برگرد شاخ زعفران
وز نهیب خواب نوشین ناچشیده خون رز
چون سر مستان سر هر جانور گشته گران
خواب چیره گشته اندر هر سری برسان مغز
خواب غالب گشته اندر هر تنی برسان جان
روی بند از روی بگشاده عروسان سپهر
پیش هر یک برگرفته پرده راز نهان
آسمان چون سبز دریا و اختران بر روی او
همچو کشتیهای سیمین بر سر دریا روان
یا کواکبهای سیم از بهر آتش روز جنگ
برزده بر غیبههای آبگون برگستوان
گاه چون پاشیده برگ نسترن بربرگ بید
گه چو لؤلؤ ریخته بر روی کحلی پرنیان
من بیابانی به پیش اندر گرفته کاندرو
از نهیب دیو دل خوناب گشتی هر زمان
سهمگین راهی فرازش ریزه سنگ سیاه
پهنور دشتی نشیبش توده ریگ روان
ریگ او میدان دیو و خوابگاه اژدها
سنگ او بالین ببر و بستر شیر ژیان
گاه رفتن ریگ او چون نشتری در زیر پای
گاه خفتن سنگ او چون نیش کژدم زیر ران
نه ز گیتی غمگساری اندرو جز بانگ غول
نه ز مردم یادگاری اندر و جز استخوان
چون چنین دیدی خرد دایم مرا گفتی همی
کافرین خواجه منصور حسن برمن بخوان
زان درازی راه با دل گفتمی هر ساعتی
کاین بیابان را مگر پیدا نخواهد بد کران
اندرین اندیشه بودم کز کنار شهر بست
بانگ آب هیرمند آمد بگوشم ناگهان
منظر عالی شه بنمود از بالای دژ
کاخ سلطانی پدیدار آمد از دشت لکان
مرکبان آب دیدم صف زده بر روی آب
پالهنگ هر یکی پیچیده برکوه گران
جانور کش مرکبانی سرکش و ناجانور
آب هریک را رکاب و باد هریک را عنان
بر سر آب از بر زین گسترانیده زمین
وآن زمین از زیر هر ماهی بفریاد وفغان
من بدین راه طلسم آگین همی کردم نگاه
از تفکر خیره مانده همچو شخص بی روان
بادمیمند آمد و ناگه برویم بر وزید
خال و زلف از بوی او همشکل شد با مشک و بان
چون مرا دید ایستاده بر کار رود بار
گفت ای بی معنی سنگین دل نامهربان
خوجه آن خوبی که در میمند با تو کرد باز
چون نباشی بر ثنایش این زمان همداستان
گفتم: ای باد! اینک آنجا رفت خواهم پیش او
تو مرا از شاعران نا شاکر فضلش مدان
باد و من هر دو سوی میمند بنهادیم روی
و آفرین ویاد کرد خواجه هریک بر زبان
آفرین خواجه منصور حسن فخرزمین
آفرین خواجه منصور حسن فخر زمان
سوی اواز شاعران و زایران شرق و غرب
قافله در قافله ست و کاروان در کاروان
یک نسیمست از هوای مهر او باد شمال
یک دلیلست از عذاب خشم او باد خزان
آنکه با حملش زمین همچون هوا باشد سبک
وانکه با طبعش هوا همچون زمین باشد گران
اندر آن میدانکه دل پر مهر گرداند حسام
اندر آن بیشه که عاشق پشت گرداند کمان
تنگ پهنا دام گردد پوست بر شیر عرین
. . .
باغ و راغ از نو بهار خرمی آراسته ست
بزم او را بچگان زایند نو نو هر زمان
لاله خود روی زاید باغ بچه نو بهار
نرگس خوشبوی زاید راغ بچه مهرگان
سائل از سیمش همیشه بارور دارد سرین
زایر از زرش همیشه بارکش دارد میان
منزل زوار او بوده ست گویی شهر بست
خانه بدخواه او بوده ست گویی سیستان
کان زمین را سیم روید سنگ و گل تا رستخیز
وین زمین را مار زاید جانور تا جاودان
ای به رزم اندر نبوده همچو تو اسفندیار
وی به بزم اندر نبوده همچو تو نوشیروان
گر زجود تو نسیمی بگذرد بر زنگبار
ور ز خشم تو سمومی بروزد بر هندسان
هندوان را آتش رخشنده روید شاخ رمح
زنگیان را شوشه زرین برآید خیز ران
تاز روی بیدلان باشدنشان بر شنبلید
تاز روی دلبران باشد نشان بر ارغوان
شاد باش و دیر باش و دیرمان و دیرزی
کام جوی و کام یاب و کام خواه و کام ران
ترک مه دیدار دار و زلف عنبر بوی بوی
جام مالا مال گیرو تحفه بستان ستان
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: شاعر در این شعر به توصیف سفر خود به منطقهای به نام "بست" در سیستان میپردازد. او شب و روز را به صورت نمادین به جنگ و نبرد تشبیه میکند و از زیباییهای آسمان و شب با ستارهها سخن میگوید. او همچنین به طبیعت و آثار شگفتانگیزش اشاره کرده و روح و جان خود را از تصاویر طبیعت پر میکند. همچنین از شخصیتی به نام "خواجه منصور حسن" یاد میکند و او را ستایش میکند. در ادامه به باغها، گلها و رونق بهار اشاره و امیدواری به کامیابی و خوشی در زندگی را بیان میکند. در نهایت، شاعر آرزو میکند تا در کنار زیباییها و خوشیها، تجربهای پرثمر و لذتبخش داشته باشد.
هوش مصنوعی: وقتی که به سمت شهر بست از سیستان حرکت کردم، شب هنگام، آسمان را از طرف باختر پرستاره و زیبا دیدم.
هوش مصنوعی: روز مانند قارون ناچیز و ناپیدا میشود و در زمین مدفون میگردد، اما شب مانند اسکندر به سرعت لشکرکشی میکند و زمان را پر میکند.
هوش مصنوعی: لباسهای عباسیان چون روز بر روی زمین تابید، و شب از پشت آن لباسهای زرین رومی مانند لباسی نرم و لطیف برداشت.
هوش مصنوعی: در روز مانند جنگی، لشکری از شب را دیدم که به صورت رنگ زعفران در اطراف شاخههای زعفران آویزان شدهاند.
هوش مصنوعی: از صدا و تأثیر خواب شیرین و نچشیده، خون گل سرخ چونکه سرمستها، بر جان هر موجودی سنگینی میکند.
هوش مصنوعی: خواب بر هر کسی تسلط پیدا کرده و بر روح و بدن او چیره شده است.
هوش مصنوعی: بر روی نخی، عروسان آسمان به آرامی حرکت میکنند و هر کدام از آنها پردهای از رازهای پنهان را در دست دارند.
هوش مصنوعی: آسمان به رنگ سبز دریا است و ستارهها بر روی آن مانند قایقهای نقرهای بر روی آب در حال حرکتاند.
هوش مصنوعی: ستارگان نقرهای مانند آتش در روز جنگ، بر روی دنیای پنهان در آبهای زلال میدرخشند و تأثیر میگذارند.
هوش مصنوعی: گاهی به شکل برگهای ریخته بر زمین، شبیه به نسترن، و گاهی مانند لؤلؤهایی که بر روی کحلی نرم و پرنیان پخش شدهاند، به نظر میرسد.
هوش مصنوعی: من در بیابانی قدم گذاشتهام که در آن، از ترس دیو، دلها همواره خونین میشود.
هوش مصنوعی: در این قسمت، راهی سخت و دشوار وجود دارد که در آن سنگهای سیاه و تودههایی از ریگ در دشت پراکنده شدهاند. این منظر نشاندهندهی یک مسیر پیچیده و چالشبرانگیز است.
هوش مصنوعی: این شعر به توصیف مکانی میپردازد که پر از هیولاها و موجودات ترسناک است. زمین آنجا پر از سنگ و ریگ است و خوابگاه اژدها و دیوها به شمار میرود. در اینجا، ببر و شیر بهعنوان موجودات قدرتمندی که در این بستر زندگی میکنند، مطرح شدهاند. این فضا نشاندهندهی قدرت و خطر است و به نوعی حس وحشت و شجاعت را به مخاطب القا میکند.
هوش مصنوعی: گاهی سنگینی ریگ او را حس میکنی که مانند برشی تیز زیر پا میرود، و گاهی نیز حس میکنی که سنگینی او مانند نیش یک کژدم در زیر رانهایت خوابیده است.
هوش مصنوعی: در این جهان، تنها صدای غولهاست که غمگسار نیست، و از مردم هم فقط نشانهای از استخوانها باقی مانده است.
هوش مصنوعی: وقتی این وضعیت را دیدی، همیشه به من گفتی که اوج کفر را در وجود خواجه منصور حسن ببین و از من خواهش کن که دربارهاش حرف بزنم.
هوش مصنوعی: از طولانی بودن مسیر به دل گفتم که شاید در هر لحظه این بیابان به انتها برسد.
هوش مصنوعی: در این فکر بودم که ناگهان صدای آب هیرمند از نزدیک شهر به گوشم رسید.
هوش مصنوعی: چشمانداز زیبای شهر از بلندای دژ نشان داده شد و کاخ سلطنتی از دشت لکان نمایان گردید.
هوش مصنوعی: من تعدادی اسب را دیدم که در صف بر روی آب ایستادهاند و هر یک از آنها به نوعی در کوههای بلند پیچیده شده است.
هوش مصنوعی: این بیت به تصویر کشیدن موجودات وحشی و سرکش میپردازد که هر کدام به نوعی تحت کنترل نیرویی قرار دارند. فرماندهی و هدایت هر یک از آنها به وسیله نیرویی خاص انجام میشود، مانند رکاب برای حرکت و عنان برای کنترل. به طور کلی، این تصویر به تعادل و کنترل در طبیعت و در زندگی اشاره دارد.
هوش مصنوعی: در کناره آب، زمین به شکل زینی گسترده شده است و این زمین از زیر هر ماهی ناله و فریاد میکند.
هوش مصنوعی: من در این مسیر که پر از رمز و راز است، به دقت نگاه میکردم، اما به دلیل تفکری عمیق و غرق در آن، مانند فردی که روحش را از دست داده است، خیره و مبهوت مانده بودم.
هوش مصنوعی: باد غنچههای تازه و خوشبو را آورد و ناگهان وزید، به طوری که عطر و زلف او به همان بویی که از مشک و عطر آمده بود، شبیه شد.
هوش مصنوعی: چون مرا دید که در حال انجام کار ایستادهام، بار کرد و گفت: ای بیمعنی و سنگیندل، نامهربان!
هوش مصنوعی: این شعر به یک رابطه دوستانه و محبتآمیز اشاره دارد. شاعر به یادآوری لحظات خوشی میپردازد که با شخصی خاص در کنار هم داشته است. او تأکید میکند که حتی در غیاب آن فرد، باز هم یاد و خاطرهاش در دل او زنده است و به همین دلیل نمیتواند از محبت و خوبیهای او سخن نگوید. به نوعی، این ابراز احساسات نشاندهندهٔ عمق ارتباط و تأثیر آن فرد بر زندگی شاعر است.
هوش مصنوعی: در گفتگویی با باد، به او میگویم که اکنون عزم سفر به جایی را دارم که محبوبم در آنجاست. از او میخواهم که در این مسیر، من را از شاعران ناقد و قدردانی نکرده، به حساب نیاورد.
هوش مصنوعی: باد و من هر دو در میمند (منطقهای در ایران) رو به روی هم قرار گرفتیم و در آنجا، هر یک از ما نام و یاد خواجه (مستعار برای کسی یا چیزی) را بر زبان آوردیم.
هوش مصنوعی: ستایش و تحسین برای خواجه منصور حسن، کسی که به خود و زمان خود افتخار میکند و برجستگیهای خاصی دارد.
هوش مصنوعی: به سمت آواز شاعران و زائرانی از شرق و غرب، گروهی به گروه دیگر و کاروانی به کاروان دیگر در حال حرکت است.
هوش مصنوعی: یک نسیم از هوای محبت او مشابه باد شمال است و نشانهای است از عذاب و خشم او مانند باد خزان.
هوش مصنوعی: کسی که بارش بر دوش او سبک و آسان است و زمین برای او مانند هوا میشود، و برعکس، کسی که ساختارش سنگین و آلوده به دشواری است، برایش هوا مثل زمین سنگین میشود.
هوش مصنوعی: در آن فضایی که دل را پر از محبت میکند، حسام مانند تیراندازی است که عاشق از عشقش روی بر میگرداند.
هوش مصنوعی: در محدودهی کم و تنگ، فضای کافی برای شیر نر باقی نمیماند.
هوش مصنوعی: بهار دوباره باغ و دشت را با زیبایی و سرسبزی زینت بخشیده است و هر لحظه کودکان جدیدی به دنیا میآیند و این جشن و سرور را رنگینتر میکنند.
هوش مصنوعی: درختان و گلها در باغ به زیبایی شکفتهاند و لالهها و نرگسها، به نماد زیبایی و خوشبویی در این فصل تازه، نمایانگر آغاز بهار و فصل برداشت مهر و محبت هستند. این طبیعت، مانند کودکی نوپا، نشاندهنده شادی و طراوت زندگی است.
هوش مصنوعی: در اینجا به این موضوع اشاره شده است که فردی که از ثروت و دارایی استفاده میکند، همواره بهرهمند است و به شکوفایی میرسد. همچنین، زائرانی که از نعمتهای دیگر بهرهمند میشوند، همیشه میتوانند از آن نعمتها بهرهبرداری کنند و در نتیجه توانایی بیشتری برای پیشرفت خواهند داشت.
هوش مصنوعی: به نظر میرسد که زائران او به منزلش آمد و در حقیقت، شهرش به گونهای برای او امن و آرامی بوده است، اما در عین حال، خانهاش به نوعی دشمنی و بدخواهی شباهت دارد.
هوش مصنوعی: زمین در زمان رستاخیز، تبدیل به جایی میشود که به جای سنگ و گل، نقره و جواهر میروید و تا ابد جانورانی از نوع مار در آن پدید میآیند.
هوش مصنوعی: تو در میدان جنگ همتایی نداری مانند اسفندیار و در مجالس خوشگذرانی نیز هیچکس مانند تو نوشیروان نیست.
هوش مصنوعی: اگر نسیمی از عبادت و نیایش تو بگذرد، بر دلهای تیره اثر خواهد گذاشت، و اگر خشم تو بروز کند، آثار سوزان و ویرانگری در جهان خواهد داشت.
هوش مصنوعی: در این شعر به زیبایی و درخشش چهرهی افرادی اشاره شده است که از هند نشأت میگیرند. همچنین به سلاحهای زنگیان اشاره شده که به رنگ طلایی درخشانی میدرخشند. به طور کلی، تصویرگر جذابیت و جلوههای خاص این دو گروه است.
هوش مصنوعی: نشانهای از بیدلان بر گلهای خوشبو و نشان دیگری از دلبران بر گلهای قرمز است.
هوش مصنوعی: شاد باش و در زندگی لذت ببر و از لحظات خود بهرهمند شو. آرزو کن که همیشه خوشبخت و راضی باشی و از خواستههایت به طور کامل برخوردار شوی.
هوش مصنوعی: به جای نگرانی درباره ملاقات با زیبا رویان و بوی خوش زلفهایشان، از جام پر از می لذت ببر و هدایای فرشتهوار باغ را دریافت کن.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
خواسته تاراج گشته، سر نهاده بر زیان
لشکرت همواره یافه، چون رمهٔ رفته شبان
چیست آن آبی چو آتش و آهنی چون پرنیان
بیروان تن پیکری پاکیزه چون بیتنْ روان
گر بجنبانیش آب است، ار بلرزانی درخش
ور بیندازیش تیر است، ار بدو یازی کمان
از خرد آگاه نه در مغز باشد چون خرد
[...]
بس که جستم تا بیابم من از آن دلبر نشان
تا گمان اندر یقین گم شد یقین اندر گمان
تا که میجستم ندیدم تا بدیدم گم شدم
گم شده گم کرده را هرگز کجا یابد نشان
در خیال من نیامد در یقینم هم نبود
[...]
سرو دیدستم که باشد رسته اندر بوستان
بوستان هرگز ندیدیم رسته بر سرو روان
بوستانی ساختی تو برسر سرو سهی
پر گل و پر لاله و پر نرگس و پر ارغوان
ای بهار خوبرویان چند حیلت کرده ای
[...]
خسروا جائی بهمت ساختی، جائی بلند
پر ز خوان خواهی کنونش کرد و خواهی پر سخوان
تیر تو مفتاح شد در کار فتح قلعه ها
تیر تو مومول شد در دیده های دیده بان
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال یک حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.