گنجور

 
فرخی سیستانی

بگذرانیدی سپاه از رود هایی کز قیاس

ژرف دریا باشد اندر جنب آن هر یک قلیل

بس شگفتی نیست گر بر ژرف دریا بگذرد

لشکری کو را بود محمود دریا دل دلیل

باز گشتی شادمان و بر ستوران سپاه

از فراوان زر و زیور بارها کردی ثقیل

رای را زنده تو بجهاندی و بز دودی همی

زنگ کفر از روی بیدینان به صمصام صقیل

پشت اورا موج آن دریا بدریا در فکند

کز پس پشتش پدید آوردی از خون قتیل

ای برون آورده اندر کشور هندوستان

پیل جنگی از حصار و کرگ پیل افکن ز غیل

ژنده پیلان کز در دریای سند آورده ای

سال دیگر بگذرانی از لب دریای نیل

قرمطی چندان کشی کز خو نشان تا چند سال

چشمه های خون شود در بادیه ریگ مسیل

تا زجامه سوکواران بر زنان مصریان

همچو زر بخشش تو مست گرداند کفیل

راست پنداری همی بینم که باز آیی ز مصر

در فکنده در سرای ملحدان ویل و عویل

وان سگ ملعون که خواننداهل مصر او را عزیز

بسته و خسته به غزنین اندر آورده ذلیل

دار اوبر پای کرده در میان مرغزار

گرد کرده سنگ زیردار او چون میل میل

تا چو بردار مخالف سنگها بیمر شود

اهل بدعت سر بتابند از مخالف قال و قیل

ای یمین دولت و دولت به تو گشته قوی

ای امین ملت و ملت به تو گشته جمیل

گرد راه و آفتاب معرکه نزدیک تو

خوشتر از گرد عبیر سوده و ظل ظلیل

در جهانداری به ملک و در عدو بستن به جنگ

هم سلیمان را قرینی هم فریدون را بدیل

جز تو در سیحون و جیحون از همه شاهان که داد

مرغ و ماهی را طعام از طعنه رمح طویل

تا غزلخوان را بباید وقت خواندن در غزل

نعت از زلف سیاه و وصف از چشم کحیل

تا به رنگ و بوی چون سوسن نباشد شنبلید

تا به طعم و فعل چون زیتون نباشد زنجبیل

روز تو فرخنده بادو ملک تو پاینده باد

بخت نیکت یار باد و دولت عالی عدیل

بزم تو از روی ترکان حصاری چون بهشت

جام تواز باده روشن چنان چون سلسبیل