نتوان کردازین بیش صبوری نتوان
کار از آن شد که توان داشتن این راز نهان
با چنین حال زمن صبرو نهان کردن راز
همچنان باشد کز ریگ روان آب روان
تو ندانی که مراکارد گذشته ست ز گوشت
تو ندانی که مرا کار رسیده ست بجان
تاهمی گفتم باشد که نکو گردد کار
کار من بر بتری بود و دل من بگمان
کار امروز بتر گشت که نومید شدم
از تو ای کودک شادی ده اندوه ستان
تا کی از روی چو تو دوست جدا باید بود
همه اندوهم از اینست وهمه دردم از آن
منم این کز تو مرا دور همی باید بود
منم این کز تو مرا باید دیدن هجران
ای تن بیجان کوهی که نگردی ناچیز
ای دل بیهش رویی که نگردی بزیان
کار من با تو بیک روز رسیده ست بیا
بکن از مردی امروز همه هر چه توان
دل من خوش کن و دانم دل من خوش نشود
تا نگویی تو مرو، وین تو نیاری بزبان
تو چو من یابی بسیار و نیابم چو تومن
گر جهان جمله بگردم ز کران تا بکران
با تو خو کردم وخو باز همی باید کرد
از توای تند خوی سنگدل تنگ دهان
تو چنین غم به چه دانی که ندانستی خورد
غم رفتن ز در چشم و چراغ سلطان
میر ابو احمد بن محمود آن شهر گشای
میر ابواحمد بن محمود آن قلعه ستان
آنکه با کوشش او ابر بخیلست بخیل
آنکه با کوشش او شیر جبانست جبان
دوستداران را زو قسم نعیمست نعیم
بد سکالانرا زو بهره سنانست سنان
گر مثل دشمن او را بود از کوه سپر
چون کتان گردد، چون تیر بزه کرد کمان
نسبتی دارد دریا ز دل او گرچه
این کران دارد و آن را نتوان یافت کران
همتی دارد بر رفته بجایی که هرگز
نیست ممکن که رسد طاقت مخلوق بر آن
گرهمه خواسته خویش بخواهنده دهد
نبرد طبع ز جای و نکند روی گران
ای ستاینده شاهان جهان شاه مرا
چند ره شاه جهان خواندی ، ازین بیش مخوان
این جهان کمتر از آنست برهمت او
که توان گفت مر او را که تویی شاه جهان
بجوانی و نکو نامی معروف شده ست
بجوانمردی کان نادره باشد ز جوان
با چنین خلق و چنین رسم گر او را گویند
که فرشته ست هماناکه نباشد بهتان
ای نکو رسم تو بر جامه فرهنگ طراز
ای نکو نام تو بو نامه شاهی عنوان
ملکان خدمت تو پیشه گرفتند همه
خدمت و طاعت تو روی نماید بجهان
از پی خدمت تو کرد جدا ازتن خویش
بهترین بهره خداوند همه ترکستان
هر که بر تافت عنان از تو و عصیان آورد
از در خانه او دولت برتافت عنان
نیست ای شاه ترا هیچ شبیه از اشباه
نیست ای میر ترا هیچ قرین از اقران
ملکابر در میدان تو بودم یک روز
اندر آن روز که کردی تو نشاظ چوگان
عالمی دیدم بر گرد تو نظاره و تو
یکمنی گوی رسانیده به اوج کیوان
این همی گفت که احسنت وزه ای شاه زمین
وان همی گفت که جوید زی ای شاه زمان
هر که را گفتم: این کیست؟ مرا گفت که او
آفتابست همی گوی زند در میدان
خلق را برتو چنین شیفته احسان تو کرد
تا تو باشی دل تو سیر مباد از احسان
دل مردم به نکو کار توان برد از راه
بر نکو کاری هرگز نکند خلق زیان
مردمان راخرد و رای بدان داد خدای
تا بدانند بد از نیک و سرود از قرآن
نیک و بد هر دو توان کرد ولیکن سختست
نیک دشوار توان کردن و بد سخت آسان
تو همی رنج نهی بر تن تا هر چه کنی
همه نیکو بود احسنت و زه ای نیکو دان
بس کسا کو را کردار تو چونانکه مرا
با ضیاع و رمه ای کرد و گشاده دستان
مهر تو بر دل من تا به جگر بیخ زده ست
شاخها کرده بلند و بارها کرده گران
ای نشان تو رسیده به همه خلق و مرا
از همه خلق جهان بخت به تو داده نشان
گرچه آنجا که فرستادی امروز مرا
خانه تست وجدایی نشناسم ز میان
چون مرا بویه درگاه تو خیزد چه کنم
رهی آموز رهی را و ازین غم برهان
من که یکروز بساط تو نبینم ملکا
اینجهان بر من گه گور شو گه زندان
چون بیکبار گرفتم دل از خدمت تو
نبود درد مرا نزد طبیبان درمان
مر مرا از دل خویش ای شه نومید مکن
که فدای دل تو باد مرا جان و روان
این من از تنگدلی گفتم و از تنگدلی
آن برآید که دل خلق نخواهد به زبان
گرتو ای شاه مرا در دهن شیر کنی
تا مرا گاه به پنجه زند و گه دندان
در بلاگر ز تو بیزار شوم بیزارم
از خدایی که فرستاد به احمد قرآن
تا بهر حالی از آب نروید آتش
تابهر رویی از خاک نبارد باران
تا زمین چون پر طاووس شود وقت بهار
باغ چون پهلوی دراج شود وقت خزان
از خدای آنچه ترا رای و مرادست بیاب
بر جهان آنچه ترا همت و کامست بران
دست بر زن به زنخدان بت غالیه موی
که بود چاه زنخدانش ترا غالیه دان
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
دی چو دیوانه بر آشفت و به زه کرد کمان
پیش او باز شدن جز به مدارا نتوان
خرگهی باید گرم وآتشی باید تیز
باده ای باید تلخ و خوش و رنگین و روان
مطربی جو بسر خم و تو در پیش بپای
[...]
دوش تا روز فراخ آن صنم تنگ دهان
رخ چون لاله همی داشت ز می لاله ستان
رخ او لاله ستان بود و سر زلفک او
زنگیان داشت ستان خفته بر آن لاله ستان
گاه پیوسته همی گفت غزلهای سبک
[...]
گذری گیر از آن پس به سوی لالهستان
طوطیان بین همه منقار به پرخفته ستان
هریکی همچو یکی جام دروغالیهدان
بالش غالیه دانش را میلی به میان
گل چو بشکفت زمین گشت پر از آب روان
بگل و آب روان تازه بود جان جهان
هرکجا چشم زنی هست زمین نرگس زار
هرکجا پای نهی هست زمین لاله ستان
سبزه را باد پر از عنبر کرده است کنار
[...]
عید باکوکبهٔ خویش درآمد به جهان
وز جهان با سپه خویش برون شد رمضان
نوبت باده و چنگ طربانگیز رسید
نوبت شربت و طبل سَحَر آمد به کران
کرد باید طرب آغاز که در نوبت عید
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.