گنجور

 
۲۳۲۱

انوری » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۲۰ - در مدح سلطان سنجر

 

... عروه وثقی خدایگان زمین است

شاه جهان سنجر آنکه بسته امرش

قیصر و فغفور و رای و خان و تگین است ...

... روز سیه را هزار گونه کمین است

حکم ترا روزگار زیر رکابست

رای ترا آفتاب زیر نگین است ...

... آتش خشم خدا و دیو لعین است

بنده در این مختصر غرض که تو گفتی

آیت تحصیل آن چو روز مبین است ...

انوری
 
۲۳۲۲

انوری » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۲۱ - در صفت خزان و مدح ناصرالدین ابوالفتح طاهر

 

... موی بر خیک دمیده ز حسد تیغ زنست

تا به خلوت لب خم بر لب بنت العنب است

گرنه صراف خزان کیسه فشان رفت ز باغ ...

... دود حلقه شده بر سطح هوا خم در خم

سطرهاییست که مکتوب بنان لهب است

شعله آتش از این روی که گفتم گویی ...

... همه در ششدر عجزند و ترا داو به هفت

ضربه بستان و بزن زانکه تممی ندب است

تاکه تبدیل بد و نیک به سال و به مهست ...

انوری
 
۲۳۲۳

انوری » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۲۸ - در مدح صدر سعید خواجه سعدالدین اسعد و عرض اخلاص

 

... هرچه در بحر و کان زر و گهرست

دم و کلک تو در بیان و بنان

گرچه بر یار و خضم نفع و ضرست ...

... سبب خدمت تو از دل پاک

جان من بسته بر میان کمرست

پس اگر ز اعتماد در مستی ...

... چکنم بازگیرم از تو مدیح

بنده را آخر این قدر بصرست

چه حدیث است از تو برگردم ...

... از در تو بگو دگر گذرست

پس بگویند بنده را حاشاک

مردکی ریش گاو کون خرست ...

انوری
 
۲۳۲۴

انوری » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۳۲ - در مدح خاقان اعدل ابوالمظفر عمادالدین پیروز شاه

 

... در ظلمات مصاف گوهر احمر شکست

تا سگ خر بندگانش وحشی دنیا گرفت

تا لگد پاسبانش چنبر افسر شکست

آنکه بدو صد هزاره بنده و بندی رسید

نایب مؤمن گماشت تا بت کافر شکست ...

... خواجه به تدبیر و رای سدی دیگر کشید

رخنه یاجوج بست سد سکندر شکست

تربیت خواجه کن زانکه نیارد ز بیم ...

انوری
 
۲۳۲۵

انوری » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۳۵ - در مدح خاتون معظم صفوةالدین مریم گوید

 

... باز هر کاندر دوام خیر کلی دست او

بر بنی آدم قوی تر بهترین عالمست

گر کسی تعیین کند کان کیست ورنه باک نیست ...

... طوطی معنی منم وینک زبانم ابکمست

حرف را چون حلقه بر در بسته ای پس ای عجب

من چگویم چون لغتها از حروف معجمست ...

انوری
 
۲۳۲۶

انوری » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۳۶ - در مدح جلال‌الدین احمد

 

... نفس نباتی ار به عزب خانه باز شد

عیبش مکن که مادر بستان سترونست

باد صبا که فحل بنات نبات بود

مردم گیاه شد که نه مردست و نه زنست

از جوش نشو دیگ نما تا فرو نشست

از دود تیره بر سر گیتی نهنبنست

در باغ برکه رقص تموج نمی کند ...

... کز دست دی چو دشمن دستور مدتیست

کز پای تا به سر همه دربند آهنست

صدری که دایم از پی تفویض کسب ملک ...

... کاکنون مزاج جذر اصم در محاورات

ده گوش و ده زبان چو بنفشه است و سوسنست

ای صاحبی که نظم جهان را بساط تو ...

... گیتی نه یک طبیعت و گردون نه یک فنست

با این همه چو بنگری از شیوهای شعر

اکنون به اتفاق بهین شیوه منست

باری مراست شعر من از هر صفت که هست

گر نامرتبست و گر نامدونست

کس دانم از اکابر گردن کشان نظم ...

انوری
 
۲۳۲۷

انوری » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۴۰ - در مدح خاقان اعظم سلطان سنجر

 

... آز دستارکشان راه در و بام گرفت

حرم کعبه ملکش چو بنا کرد قضا

شیر لبیک زد آهوبره احرام گرفت ...

... که ز تیغ تو جهان ایمنی عام گرفت

خیز و با چشم چو بادام به بستان می خواه

که همه ساحت بستان گل بادام گرفت

انوری
 
۲۳۲۸

انوری » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۵۶ - در مدح ابوالحسن مجدالدین علی عمرانی

 

... مرگ از برای دادن دارو طبیب شد

بیمار هیبت تو چو بر بستر اوفتاد

در موضعی که جود تو پرواز کرد زود ...

... هر میوه ای به خاصیت دیگر اوفتاد

الحق محال نیست که بنده چو دیگران

از عشق خدمت تو بدین کشور اوفتاد ...

... بشنو که در عذاب چگونه رسید صبر

بنگر که در خلاب چگونه خر اوفتاد

با منکران عقل در این خطه کار او ...

انوری
 
۲۳۲۹

انوری » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۶۱ - تقاضای تشریف از مخدوم

 

... ورنه تاثیر حوادث خط به عالم درکشد

بر مسیر کلک تو ترتیب عالم واجبست

تا به استحقاقش اندر سلک نفع و ضر کشد ...

... کو به دیوان قدر یک حرف بر دفتر کشد

گر ز بهر تیر شه گلبن کند پیکان رواست

بید باری کیست کاندر باغ شه خنجر کشد

صاحبا گر بنده را تشریف خاصت آرزوست

تا بدان دامن ز جیب آسمان برتر کشد ...

... از ره مشاطگی در حیله و زیور کشد

رونق بستان عمرت باد تا این شعر هست

کابر آذاری همی در بوستان لشکر کشد

انوری
 
۲۳۳۰

انوری » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۶۳ - در مدح اکفی الکفات امیر ضیاء الدین احمد عصمی

 

... چو از دریچه گوش اندر آیدم به دماغ

دلم به دست نیاز از دماغ بستاند

حواس ظاهر و باطن که منهیان دلند

یکی ز جمله هر دو گروه نتواند

که پیش خدمت او از دو پای بنشیند

چو دل درآرد و بر جای جانش بنشاند

زهی بنای عقیدت که روزگار ازو

به منجنیق اجل خاک هم نریزاند ...

... به خواجگیم رسانید بخت و موجبش این

که روزگار مرا بنده تو می خواند

کجا بماند که اقبال تو به دست قبول ...

... دهان غنچه گل را صبا بخنداند

لب نشاط تو از خنده هیچ بسته مباد

که خصم را به سزا خنده تو گریاند

انوری
 
۲۳۳۱

انوری » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۶۵ - در مدح امیر عزالدین طوطی بک

 

... برفت باد مروت بگشت خاک وفا

ببست آب فتوت بمرد آدر جود

نخفت فتنه و بی جفت خفت شخص هنر ...

... غلام ملک تو بر سر نهاد تاج شرف

عروس بخت تو بر روی بست معجر جود

ندید مثل تو هنگام عدل چشم خرد

نزاد شبه تو هنگام لطف مادر جود

بنازنید ترا افتخار بر سر تخت

بپرورید ترا روزگار بر بر جود ...

انوری
 
۲۳۳۲

انوری » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۶۸ - در مدح نظام‌الملک صدرالدین محمد میراب مرو

 

... فلک ز انده جان کرده مر مرا بالین

جهان ز آتش دل کرده مر مرا بستر

شب دراز دو چشمم همی ز نوک مژه ...

... یکی به مدحت او روز و شب گشاده زبان

یکی به خدمت او سال و مه ببسته کمر

زمان خویش به توفیق او سپرده قضا ...

... وگر سخای مصور ندیده ای هرگز

گه عطا به کف راد او یکی بنگر

ز سیم و زر و گهر همچو آسمان باشد ...

... ترا سزد که بود گاه طاعت و فرمان

فلک غلام و قضا بنده و قدر چاکر

مرا سزد که بود گاه نظم مدحت تو ...

انوری
 
۲۳۳۳

انوری » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۷۰ - از زبان اهل خراسان به خاقان سمرقند رکن‌الدین قلج طمغاج خان پسرخواندهٔ سلطان سنجر

 

... ذره ای نیک و بد نه فلک و هفت اختر

کارها بسته بود بی شک در وقت و کنون

وقت آن است که راند سوی ایران لشکر ...

... قصه اهل خراسان بشنو از سر لطف

چون شنیدی ز سر رحم به ایشان بنگر

این دل افکار جگرسوختگان می گویند ...

... زین فرومایه غز شوم پی غارتگر

وقت آن است که یابند ز رمحت پاداش

گاه آن است که گیرند ز تیغت کیفر ...

... از پس آنکه نخوردندی از ناز شکر

رحم کن رحم بر آن ها که نیابند نمد

از پس آنکه ز اطلسشان بودی بستر

رحم کن رحم بر آن قوم که رسوا گشتند ...

... چون قلم گردد این کار گر آن صدر بزرگ

نیزه کردار ببندد ز پی کینه کمر

به تو ای سایه حق خلق جگرسوخته را ...

... چه اثر بود از او هم به سفر هم به حضر

با کمال الدین ابنای خراسان گفتند

قصه ما به خداوند جهان خاقان بر ...

انوری
 
۲۳۳۴

انوری » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۷۲ - در مدح میرآب مرو صاحب سعید صدر الدین نظام‌الملک

 

... شود ز هیبت او سنگ خاره خاکستر

به ابر بهمن اگر دست جود بنماید

عرق چکد ز مسامش به جای قطر مطر ...

... حسام قهر تو شخص اجل زند به دو نیم

چنان که ماه فلک را بنان پیغمبر

به نیش کژدم قهرت اگر قضا بزند ...

... قضا ز دست تو بر آسمان گشاید در

چه باره ایست به زیر تو در بنامیزد

که منزلیش بود باختر دگر خاور ...

... سرشک و چهره خصمت چو سیم باد و چو زر

تو بر میان کمر ملک بسته و جوزا

به پیش طالع سعدت همیشه بسته کمر

جهان مطیع و فلک تابع و ستاره حشم

زمان غلام و قضا بنده و قدر چاکر

درخت بخت حسود ترانه بیخ و نه شاخ ...

انوری
 
۲۳۳۵

انوری » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۷۳ - در صفت بغداد و مدح ملک الامرا قطب الدین مودود شاه

 

... نماز شام ز صحن فلک نمود مرا

عروص چرخ که بنهفت روی در خاور

بدان صفت که شود غرقه کشتی زرین ...

... به سوک مهر برافکنده نیلگون معجر

بنات نعش همی گشت گرد قطب چنان

که گرد حقه فیروه گوهرین زیور

بر آن مثال همی تافت راه کاهکشان

که در بنفشه ستان برکشیده صف عبهر

ز تیغ کوه بتابید نیم شب پروین ...

... سپهر گفتی نقاش نقش مانی گشت

که هر زمان بنگارد هزار گونه صور

ز برج جدی بتابید پیکر کیوان ...

... به رسم لعبت بازان سپهر آینه رنگ

زمان زمان بنمودی عجایب دیگر

فلک به لعبت مشغول و من به توشه راه ...

... همی گرفت به لؤلؤ عقیق در یاقوت

همی نهفت به فندق بنفشه در مرمر

ز عکس نرگس او می نمود بر زلفش ...

... نبود هیچ گمانی مرا که دشمن وار

بدین مثال ببندی به هجر دوست کمر

مجوی هجر من و شاخ خرمی مشکن ...

... به جای ملحم چینی منه هوا بالین

به جای اطلس رومی مکن زمین بستر

خدای گفت حضر هست بر مثال بهشت ...

... کمینه چاکر علمت هزار افلاطون

کهینه بنده فضلت هزار اسکندر

ز شکلهای تو عاجز روان بطلمیوس ...

... ز گفته تو اگر مدحتی بود در خور

به نام دولت مودود شاه بن زنگی

بیار و مردمی و دوستی بجای آور ...

انوری
 
۲۳۳۶

انوری » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۷۷

 

زهی بقای تو دوران ملک را مفخر

خهی لقای تو بستان عدل را زیور

به بارگاه تو حاجب هزار چون خاقان ...

... سنان رمح تو همواره در دل کافر

به احتشام تو بنیاد جود آبادان

به احترام تو آثار بخل زیر و زبر ...

... همیشه در شرف ملک شادمان بادند

غلام وار کمر بسته پیش تخت پدر

خدایگانا امید داشت بنده همی

که در ثنای تو بر سروران شود سرور ...

انوری
 
۲۳۳۷

انوری » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۷۸ - در مدح مجدالدین ابوالحسن عمرانی

 

... وز سراپرده شب گرد جهان کرد حصار

روی بنمود مه عید به شکلی که کشند

قوسی از زر طلی بر کره ای از زنگار ...

... ناوکش نامه آجال برد وقت شکار

بی گنه بسته همی داشت یکی را در حبس

بی سبب خیره همی کرد یکی را بر دار ...

... گاه می دوخت یکی را به کتف بر عسلی

گاه می بست یکی را به میان بر زنار

عدد انجم بسیار سپهر هشتم ...

... وی روا دیده به هر شش جهت اندر بازار

نام من بنده به شش ماه به هر هفت اقلیم

گشت مشهور کبار از تو و معروف صغار ...

... در سخن هست چو عقلت گه ادراک سوار

مرد باید چو میان بست به مداحی تو

که ازو گوهر ناسفته ستاند به کنار ...

... گو بیار اینک ارکان و بزرگان دیار

حاش لله نه که من بنده همی گویم از آن

که چرا پار نبود این سخنم یا پیرار ...

انوری
 
۲۳۳۸

انوری » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۸۱ - در مدح صاحب سعید جلال‌الوزرا عمربن مخلص

 

... که گرفتم غم عشق تو به صد مهر کنار

خنده می آمدش و بسته همی داشت دو لب

کانچنان خنده نبینی ز گل هیچ بهار ...

... چو گنه کاری حاشا که برندش سوی دار

در ببستم بدو زنجیر هم از اول شب

پشت کردم سوی در روی به سوی دیوار ...

... بخر این بدره بیار و به ثناگوی سپار

رفت و بخرید و بیاورد و به من بنده سپرد

دست دلدار گرفتم شدم آنگه بیدار ...

... کرم و حلم ترا آمده بی استغفار

از کریمی و حلیمی است که می بنیوشی

نعره زاغ و زغن چون نغم موسیقار ...

... تا ببینم که دهی تا شب قدرم دیدار

ناز بنده که کشد جز که خداوند کریم

ناز حسان که کشد جز که رسول مختار ...

انوری
 
۲۳۳۹

انوری » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۸۳ - در تعریف عمارت و مدح صاحب ناصرالدین طاهر

 

... نابسوده در او ز پاس وزیر

سر زلف بنفشه دست چنار

آن قدر قدرت قضا پیمان ...

... ندهد بی بهار عدلش بار

طاهربن مظفر آنکه ظفر

همه بر درگهش گذارد کار ...

... کرده چرخش به سروری تسلیم

داده دهرش به بندگی اقرار

رایت او به جنبش اندک ...

... هرچه رایش به حکم گفته بیار

بسته با حکم از قضا بیعت

گفته با کلک او قدر اسرار ...

... احتساب سیاستش به غیار

تا جهان لاف بندگیش زدست

سرو ماندست و سوسن از احرار ...

... وانکه دارند در مراتب ملک

بندگانش ملوک را تیمار

آنکه امرش دهد به خاک مسیر ...

... فلکش جز به آب و آینه یار

وانکه از روی کبریا دربست

نه به عون سپاه و عرض سوار ...

انوری
 
۲۳۴۰

انوری » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۸۴ - در مدح امیر ناصرالدین قتلغ شاه

 

... نپسندند که او مست بود ما هشیار

باد نوروز سحرگه چو به بستان بگذشت

گل صد برگ برون رست ز پیرامن خار ...

... کرد اطراف چمن را همه پر نقش و نگار

نقش بندی هوا باز نگه کن بر گل

که دو صد دایره بر دایره زد بی پرگار ...

... نه پس از یازده مه بودن من در پرده

که کنون نیز بپوشم رخ و بنشینم زار

سوی شهر از پی آن رفتم تا دریابم ...

... سر فرو دزدد بدخواه تو چون بوتیمار

گرد نبندد کمر مهر تو چون مور عدوت

زود از پوست برون آردش ایام چو مار ...

... نقدتر از همه حالی فرجی و دستار

بندگانند فراوان ز تو با نعمت و ناز

بنده را نیز چه باشد هم از ایشان انگار

وقت آنست که خواهی ز کرم کلک و دوات

بدری پاره کاغذ ز کنار طومار

بر هر آن کس که براتم بنویسی شاید

به کمال الدین باری ننویسی زنهار ...

انوری
 
 
۱
۱۱۵
۱۱۶
۱۱۷
۱۱۸
۱۱۹
۵۵۱