گنجور

 
۲۳۰۱

حمیدالدین بلخی » مقامات حمیدی » المقامة السادسة عشر - فی حکومة الزوجین

 

... متبسم نهاد باید بود

با بد چرخ نیک باید زیست

وزغم دهر شاد باید بود ...

... قسطی از بیت المال بیرون کرد و بشوی و زن داد از قاضی چون تیر خدنگ پریدند و چون غنچه در یکدیگر می خندیدند با شادی همراز گشتند و خوشدل باز بعد از آن ندانم که در کدام زمین رفتند و در کدام خاک خفتند

هر یک ز دست چرخ ندانم چگونه رست

ایامشان بکشت ز احداث یا بخست ...

حمیدالدین بلخی
 
۲۳۰۲

حمیدالدین بلخی » مقامات حمیدی » المقامة السابعة عشر - فی مناظرة الطبیب و المنجم

 

... هر برجی که نهاری است نر و هر برجی که لیلی است ماده آفتات بلغت ادیبان مونث است و باصطلاح منجمان مذکر وماه بمواضعه ادیبان مذکر است و باتفاق منجمان مونث

از این بروج چهار ثابت است و چهار منقلب و چهار ذو جسدین و کواکب را دراین بروج هبوط و عروج است و ممر سیار است درین بروج سیارات آسمانی بر چرخ نورانی هفت است آفتاب منور و ماه مدور از آنجمله است و پنج دیگر زحل و مشتری و مریخ زهره و عطارد است

که ایشان را خمسه متحیره خوانند که کارکنان مجبور و متصرفان مأمورند در حرکتشان ارادت و شوق نیست و در طبعشان تممیز و ذوق نه هر دو برج خانه ستاره است الا آفتاب که او را یک خانه است وماه که او را یک آشیانه ...

... نشناختی که جمله بصنع بدیع اوست

این ماه جلوه کرده و این چرخ جلوه گر

محتاج آفرینش و مجبور قدرت اند

هم چرخ و هم ستاره و هم شمس و هم قمر

این نه سپهر و هفت ستاره بنزد او ...

... و اندرو صد هزار بند و گشاد

حق درین هفت چرخ ننهاد است

آنچه در اصل هفت عضو نهاد ...

... معلوم من نشد که کجا بردشان نیاز

یا چون گذشت بر سر شان چرخ یاوه تاز

هنگامه گاهشان بعدن بود یا بچین ...

حمیدالدین بلخی
 
۲۳۰۳

حمیدالدین بلخی » مقامات حمیدی » المقامة الثامنة عشر - فی الفقه

 

... دهر مزورش بختا برد یا بچین

چرخ مشعبدش بلگدکشت یا بمشت

حمیدالدین بلخی
 
۲۳۰۴

حمیدالدین بلخی » مقامات حمیدی » المقامة العشرون - فی السکباج

 

حکایت کرد مرا دوستی که در گفتار امین بود و در اسرار ضمین پیشرو ارباب وفا بود و سر دفتر اصحاب صفا که وقتی از اوقات که کسوت صبی برطی خویش بود و شیطان شباب در غی خویش حله کودکی از نقش خلاعت طراز داشت و غصن جوانی از نسیم امانی اهتزازی عمر را نضرتی و طراوتی بود و عیش را خضرتی و حلاوتی درهر صباحی صبوحی و در هر رواحی فتوحی

آندم که چرخ را سوی من دسترس نبود

چشم بد سپهر حرون در سپس نبود ...

... فالحکم حکمکم و الأمر امرکم

چون بر آن مایده موعود کالحلق المسرود بنشستیم و عقدهای احترام از گردن احتشام با نبساط و ابتسام بگسستیم قوبت آنکه آفتاب منور از چرخ مدور از گریبان مشرق بدامن مغرب رسید و کحال شب سرمه ظلام در چشم روز کشید و مشک تاتار در عذار نهار دمید حالت روز متغیر گشت و ردای صبح متقیر

بگرفت از برای دل کینه توز را ...

... آن شب تا روز این حدیث در پیش افکنده بودیم و چون شمع گاه در گریه وگاه در خنده بودیم چون عذار رومی روز بدرخشید و قدم زنگی شب بلخشید پیر با صبح نخستین هم عنان شد و چون شب گذشته از دیده ها پنهان

از بعد از آن ندانم چرخش کجا کشید

با واقعات حادثه کارش کجا رسید ...

حمیدالدین بلخی
 
۲۳۰۵

حمیدالدین بلخی » مقامات حمیدی » المقامة الثانیة و العشرون - فی المعزم

 

... پس از کوی توکل براه توسل باز آمدم و گفتم دراین طریق بی رفیق نتوان بود و درین غار بی یار نتوان غنود دلیلی بایستی که مارا ازین ظلمات بآب حیات بردی و ملاحی شایستی که ما را ازین غرقاب بساحل نجات آوردی که این حادثه چون جذر اصم دری ندارد و این کار چون دایره پرگاری سری نه

یکدم نبد که چرخ مرا زیر و بر نداشت

جز رنج من زمانه مرادی دگر نداشت ...

... در شد به چتر ماه سنان های آفتاب

وز چرخ جرم ماه سر اندر سپر کشید

پیش از صبح صادق برخاستم و پای افزار طلب خواستم چون بمیقات وصل و موعد اصل رسیدم جز اثر و خیال ندیدم ...

حمیدالدین بلخی
 
۲۳۰۶

حمیدالدین بلخی » مقامات حمیدی » المقامة الرابعة و العشرون - فی اسامی الخلفاء

 

... بر تو بخوانم ای پسر امروز این سمر

تا پند گیری از روش چرخ پر عبر

گردد ترا یقین که چه کرده است روزگار ...

حمیدالدین بلخی
 
۲۳۰۷

حمیدالدین بلخی » مقامات حمیدی » خاتمة الکتاب

 

... اگر این جراحت منفجر نگردد واین آرزو در سینه متحجر نماند آن خود از کردار کار روزگار موعود است واز گردش لیل و نهار معهود

بس سینه کز آسیب تو ای چرخ حرون

در قبضه روز و شب اسیر است و زبون ...

حمیدالدین بلخی
 
۲۳۰۸

حمیدالدین بلخی » سفرنامهٔ منظوم » آغاز کتاب

 

... گفته زآن نگار برگویی

ای نگاری که زیر چرخ کبود

نبود مثلت و نخواهد بود ...

... زینت و زیب و فتنه مروی

چرخ را ماه و باغ را سروی

بوسه بر خاک داده سرو از تو ...

... بار حسن تو آسمان نکشد

چرخ بار تو یک زمان نکشد

ای فلک مرکب عماریی تو ...

... نام خوبیت اگر به کرخ رسد

ناله من ز تو به چرخ رسد

گرچه گرد جهان بسی گشتم ...

... چندازاین جنگ وجور هرروزه

از جفاهای چرخ پیروزه

رمقی مانده روح را باقی ...

... در فتوح هنر مفاتیحی

چرخ را با علوت پیوند است

کس نداند که قدر تو چند است ...

حمیدالدین بلخی
 
۲۳۰۹

حمیدالدین بلخی » سفرنامهٔ منظوم » حکایت نخست

 

... با سخای تو بحر در هستی است

وز علو تو چرخ در پستی است

ناظر مجلس تو ناهید است ...

... بی تو در شخص دهر معنی نه

سر چرخ بلند پست کنی

که چو من چاکری به دست کنی ...

... آنچه کشتی ببین به وقت درو

ای چو خورشید چرخ خسس پرور

وی چو طبع خزان مگس پرور ...

حمیدالدین بلخی
 
۲۳۱۰

حمیدالدین بلخی » سفرنامهٔ منظوم » حکایت دوم

 

... سنگ و یاقوت هر دو یک نرخ است

وین هم از عکس طبع این چرخ است

هستی از آفتاب در سایه ...

... چون نهی پای در میانه ای عقل

خاریی چرخ بر عزیزان است

تیغ مردان به دست هیزان است ...

... مشتری در پیش عنان ساید

چرخ گردان ز بیم صولت او

گشته نظارگیی دولت او ...

... خللی کاوفتاده گرچه قوی است

نه ز چرخ کهن چنان تقوی است

به خدا آرمید روز و شبی ...

... آخرش عهد لاله و می بود

بودم از چرخ در مصاف جمل

که رسید آفتاب سوی حمل ...

حمیدالدین بلخی
 
۲۳۱۱

عبدالواسع جبلی » گزیدهٔ اشعار » قصاید » قصیده در مدح معزالدین و الدنیا ابوالحارث سنجر بن ملکشاه و میرمیران قطب‌الدین

 

... وز او افروخته پیوسته ملک خسرو صفدر

چو چرخ از مهر و زر از مهر و فرق از تاج و باغ از گل

چو جسم از روح و چشم از نور و مغز از عقل و شخص از سر ...

... چو لطف نور در دیده چو گون روح در پیکر

بر اوج چرخ شیر و عقرب و تنین و کرکس را

چو او گیرد به کف رمح و خدنگ و ناچخ و خنجر ...

... ز عکس آن بسوزد تن ز بیم آن بریزد پر

ز چرخ و ابر و خاک و برج و خار کرم و بحر کان

همیشه جز به سعی آن جوان بخت بلند اختر ...

... ز بهر جود و بذل و گنج و خرج تو بود دایم

ز دور چرخ و فعل دهر و اشک ابر و عکس خور

گریبان زمین پر زر کنار سنگ پر نقره ...

عبدالواسع جبلی
 
۲۳۱۲

عبدالواسع جبلی » گزیدهٔ اشعار » قصاید » مدح معزالدین سلطان ابوالحارث سنجر سلجوقی

 

... گه حرب و مصاف و حمله و کین تو پر گردد

هوا از جان و چرخ از گرد و خاک از دشت و خون از سر

بود پیوسته از بیم سنانت در تف هیجا ...

عبدالواسع جبلی
 
۲۳۱۳

عبدالواسع جبلی » گزیدهٔ اشعار » قصاید » مدیحه

 

... دیو است گه جنگ و شهاب است گه سیر

چرخ است گه زین و زمین است گل جل

در معرکه اطراف زمین از حرکاتش ...

عبدالواسع جبلی
 
۲۳۱۴

فلکی شروانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱ - قصیده

 

... تیغ چو آیت آتشی در دل بد سگال زد

کآتش چرخ چارمین مانده ازو زگال را

خوارترین سعادتی از دهش تو بر زمین ...

... نیست قرار در جهان قاعده ضلال را

چرخ به آخرالزمان از پی بدو ملک تو

پایه همی دهد ز تو مایه انفعال را ...

فلکی شروانی
 
۲۳۱۵

فلکی شروانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۲ - مطلع ثانی

 

... هست جلال و مرتبت هم نسب و هم آل را

شیردلی که روز کین بازوی چرخ زور او

کرد مثابه قدر تیغ قضا مثال را ...

فلکی شروانی
 
۲۳۱۶

فلکی شروانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۵ - در توصیف اسب ممدوح

 

... در گوش سپهر گوشوار است

چون چرخ همه قوایم او

عالی و قوی و استوار است ...

... از تاختنش به گاه جولان

مه عاجز و چرخ شرمسار است

چون شاه بر او سوار گردد

انگار که بر فلک سوار است

ای تاجوری که چرخ گردان

از بهر کف تو زیر بار است ...

فلکی شروانی
 
۲۳۱۷

فلکی شروانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۸ - قصیده در مدح شروانشاه منوچهر بن فریدون

 

... زآن به شب عید ماه چون سر چوگان رسید

حلقه سیمین نمود چرخ ز مه چون شهاب

نیزه زرین به دست از پی جولان رسید

عید به شادی چو زد آینه بر پشت پیل

آینه چرخ را گرد فراوان رسید

مدت سی روز دید تاب تنور اثیر ...

... دوش ز تشریف بخت هر سه به خاقان رسید

نام خزان بر نبشت چرخ به منشور ملک

نامه عزل بهار سوی گلستان رسید ...

فلکی شروانی
 
۲۳۱۸

فلکی شروانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۰ - قصیده

 

... زهی رسوم تو را آفتاب و مه مرسوم

خهی امور تو را چرخ و اختران مأمور

تویی که پست کند دستت افسر قیصر ...

... طرب فزای که باد انده از دل تو نفور

همیشه تا که بود چرخ را نجوم و بروج

همیشه تا بود ایام را سنین و شهور ...

فلکی شروانی
 
۲۳۱۹

فلکی شروانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۱ - در مدح منوچهر بن فریدون شروانشاه

 

... روز کین رایات او را بین به پیروزی روان

وآمده آیات فتح از چرخ در شانش نگر

گر ندیدی سیل باران در بهاران روز جنگ ...

فلکی شروانی
 
۲۳۲۰

فلکی شروانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۲ - قصیده

 

... ز فر ایزدی مأمور و مجبورند حکمش را

وحوش و دیو و انس و جان و نجم و چرخ و ماه و خور

خطاب خسروان دایم بنامه نزد او باشد ...

فلکی شروانی
 
 
۱
۱۱۴
۱۱۵
۱۱۶
۱۱۷
۱۱۸
۴۹۲