گنجور

 
۲۲۴۱

ایرج میرزا » قصیده‌ها » شمارهٔ ۱ - در ستایش نظام‌السلطنهٔ مافی و اسب خواستن از وی

 

... صبح دیدم که به سورانم و فرمانفرمای

اسب باتربیت باهنری داده مرا

والی مشرق کز خدمت او بار خدای ...

ایرج میرزا
 
۲۲۴۲

ایرج میرزا » قصیده‌ها » شمارهٔ ۵ - در طلبِ اسب از نظام السلطنه

 

چشمم سپید شد به ره انتظار اسب

پیدا نشد ز جانب سوران سوار اسب

آری شدید تر بود از موت بی گمان

چون انتظار های دگر انتظار اسب

با اسب می کنند همه مردمان شکار

من کرده ام پیاده به سوران شکار اسب

چشمم به راه بود که پیدا شود ز دور

تا جان و دل کنم به تشکر نثار اسب

از بهر احترام روم چند گام پیش

گیرم ز دست رایض و بوسم فسار اسب

همچون عنان دو دست به گردن در آرمش

بوسم رکاب وار یمین و یسار اسب

من بی قرار اسب و دوچشمم بود به راه

باشد به جای خویش کماکان قرار اسب

رنج پیادگی و لب خشک و راه ذشک

یار منند و سایۀ اصطبل یار اسب

با پای لنگ می روم امروز سوی کنک

فردا چه سود اگر بشوم من سوار اسب

تا کی بسان فاخته کو کو کنم همی

در انتظار طلعت طاووس وار اسب

تا کی بود روا که دل مستمند من

چون ران اسب خواجه شود داغدار اسب

ترسم که اسب را بفرستد خدایگان

روزی که من ز ضعف نیایم به کار اسب

ترسم پیاده طی طریق اجل کنم

با خود برم به مدفن خود یادگار اسب

ای یار با وفا من ای هادی مضل

قبر مرا تو حفر بکن در جوار اسب

گر هر دو یکدیگر را نادیده بگذریم

همسایه کن مزار مرا با مزار اسب

بی موجبی نباشد اگر دیر شد عطا

کردست خواجه رحم به حال فگار اسب

داند که چون دو روز در اصطبل من بماند

چون روزگار بنده شود روزگار اسب

این ها تمام طبیعت محض است ور نه زود

سازد وفا به وعده خداوندگار اسب

فرمانورای شرق که فرق عدوی او

ساید چو شیشه زیر سم استوار اسب

بس اسب ها گرفته ام از خاندان او

تنها کنون نگشته ام امیدوار اسب

در پیش خواجه بخشش یک اسب هیچ نیست

بخشیده است خواجه مکرر قطار اسب

دارم امید آن که هم امروز خویش را

بینم به فر دولت او در کنار اسب

اسبی که راد والی مشرق به من دهد

اندر شمار پیل بود نی شمار اسب

دارم من از سواری آن افتخارها

هر چند از سوار بود افتخار اسب

ننهاده پا هنوز ز اصطبل خود برون

بالا گرفته است عجب کار و بار اسب

آیند از برای تماشا ز هر طرف

آنان که چون منند به دل دوستدار اسب

در کوهپایه زود صدا منعکس شود

نشگفت اگر بلند شود اشتهار اسب

امیدوارم اسب قشنگی عطا کند

حالا که رفته همت من زیر بار اسب

منت خدای را که اصطبلش اسب خوب

چندان بود که کس نتواند شمار اسب

میر اجل تقی خان آن نخبۀ جهان

داند خصال اسب و شناسد تبار اسب

در انتخاب اسب بود رأی او مطاع

با اوست اختیار من و اختیار اسب

اسب موقری بپسندد برای من

باشد ز حسن اسب یکی هم وقار اسب

بفرستد و مرا متشکر کند ز خویش

با زین و برگ ساختۀ زرنگار اسب

یا رب همیشه تا سخن از اسب می رود

بادا نظام السلطنه دایم سوار اسب

اندر ردیف اسب چنین چامه کس نگفت

مشکل بود به قافیه گشتن دوچار اسب

ایرج میرزا
 
۲۲۴۳

ایرج میرزا » قصیده‌ها » شمارهٔ ۱۵ - اندرز و نصیحت

 

... ای بسا مفلس امروز که فردا شده است

صاحب خانه و ده مالک اسب و استر

من نه آنم که حقوق تو فراموش کنم ...

... که زهر با مد این شهر شوی با مدتر

جامه ات باید با جان متناسب باشد

به پلاس اندر پیچید نشاید گوهر ...

ایرج میرزا
 
۲۲۴۴

ایرج میرزا » قصیده‌ها » شمارهٔ ۲۱ - مزاح با ابوالحسن خان

 

... راهی ست که طی نماید آن را

هم اسب رونده هم خرلنگ

هم آن که به چاه کرد منزل ...

ایرج میرزا
 
۲۲۴۵

ایرج میرزا » قصیده‌ها » شمارهٔ ۲۴ - در مدح امیر نظام

 

... با آنکه من نه ساخته از سنگ و آهنم

چندین متاز اسب که بشکست مغفرم

چندین میاز دست که بگسست جوشنم ...

ایرج میرزا
 
۲۲۴۶

ایرج میرزا » قصیده‌ها » شمارهٔ ۳۰ - در مدحِ حضرتِ مولای متقیان

 

... گفتم همیشه چتر جلالش به روی ماه

گفتا هماره اسب مرادش به زیر زین

ایرج میرزا
 
۲۲۴۷

ایرج میرزا » مثنوی‌ها » زهره و منوچهر » بخش ۱

 

... هیچ نبودش هوسی جز شکار

اسب طلب کرد و تفنگ و فشنگ

تاخت به صحرا پی نخجیر و رنگ ...

ایرج میرزا
 
۲۲۴۸

ایرج میرزا » مثنوی‌ها » زهره و منوچهر » بخش ۲

 

... مهر مرا ای به تو از من درود

بینی و از اسب نیایی فرود

صبح به این خرمی و این چمن ...

ایرج میرزا
 
۲۲۴۹

ایرج میرزا » مثنوی‌ها » شمارهٔ ۵ - مکتوب منظوم

 

و علیک السلام میرآخور

صاحب اسب و استتر و اشتر

یاد من کردی آفرینت باد ...

ایرج میرزا
 
۲۲۵۰

ایرج میرزا » مثنوی‌ها » شمارهٔ ۹ - شیر و موش

 

... آن قدر دور شیر بازی کرد

در سر دوشش اسب تازی کرد

آن قدر گوش شیر گاز گرفت ...

ایرج میرزا
 
۲۲۵۱

ایرج میرزا » مثنوی‌ها » شمارهٔ ۱۱ - کار و کوشش سرمایۀ پیروزی است

 

... بار کش و مرد در آن گل تپید

هرچه بر آن اسب نهیب آزمود

چرخ نجنبید و نبخشید سود ...

ایرج میرزا
 
۲۲۵۲

ایرج میرزا » قطعه‌ها » شمارهٔ ۴۰ - هجو اسب

 

... فرسوده دید و خواست که آسوده ام کند

اسبی کرم نمود که از رم به خاطرم

اندوه روی انده و غم روی غم کند

اسبی کرم نمود که چون گردمش سوار

صد رم به جای یک رم در هر قدم کند

اسبی که هر که خواست سوارش شود نخست

باید قلم گرفته وصایا رقم کند ...

... اول وداع با همه اهل و خدم کند

گر گاه گاه اسب کسان می کنند رم

این اسب رم قدم به قدم دمبدم کند

باشد درم عزیز ولیکن سوار او ...

... سخت و سطبر و سرخ چو شاخ بقم کند

ناگفته نگذریم که این اسب خوش خصال

تنها نه گاه گیر بود سرفه هم کند ...

... لا و نعم نگوید و شکر نعم کند

لیکن مرا چه چاره که این اسب گاه گیر

ترسم روانه ام به دیار عدم کند ...

... کو خواجه را به کشتن من متهم کند

سمست بر وجود من این اسب زودتر

باید خدایگان اجل دفع سم کند

یا اسب را بگیرد و بخشد به دیگری

آن گه یکی که رم ننماید کرم کند

یا گر عطیه باز نگیرد خدایگان

یک اسب خاصه نیز به این اسب ضم کند

ایرج میرزا
 
۲۲۵۳

ایرج میرزا » قطعه‌ها » شمارهٔ ۴۳ - کار و بار

 

... به یک کرشمه همی کار صد سوار کنند

برای بردن اسب و درشکۀ مردم

بیا ببین که چه جفت و کلک سوار کنند ...

ایرج میرزا
 
۲۲۵۴

ایرج میرزا » قطعه‌ها » شمارهٔ ۴۴ - در رثای کلنل محمد تقی خان پسیان

 

... پی سلامت هم اصطکاک جام کنند

پس از تو بر سر آن اسب ها سوار شدند

عروس وار در این کوچه ها خرام کنند ...

ایرج میرزا
 
۲۲۵۵

ایرج میرزا » قطعه‌ها » شمارهٔ ۴۵ - رم

 

... این بشرها از هیولای بشر رم می کنند

همچو آن اسبی که بر من داده میر کامگار

بی خبر رم می کنند و باخبر رم می کنند

رم نه تنها کار این اسب سیاه مخلص است

مردم این مملکت هم مثل خر رم می کنند

ایرج میرزا
 
۲۲۵۶

ایرج میرزا » قطعه‌ها » شمارهٔ ۷۹ - سفر اصفهان

 

... ای خوشا آن زمانه پیشین

همه اسباب عیشم آماده

خانه عالی و صحن خانه گزین ...

... جام های میم همه سیمین

اسب ها در طویله ام بسته

همه را پای بند و رشمه و زین ...

ایرج میرزا
 
۲۲۵۷

ایرج میرزا » قطعه‌ها » شمارهٔ ۸۸ - تقاضا گله از مُعز الملک

 

... می توانم تا برم من با ادب این داوری

من چو بر اسب سخن رانی سوار آیم بود

هم رکابم فرخی و هم عنانم عنصری ...

ایرج میرزا
 
۲۲۵۸

ایرج میرزا » مربّع ترکیب » شمارهٔ ۲

 

... من به ژاندارم اگر جان بدهم نان ندهم

اسب و اسباب به ژاندارم خراسان ندهم

زنده باشم من و کالسکۀ من ضبط شود

می زنم تا همه جا گر همه جا خبط شود

سی و شش اسب گرانمایه ز من کلنل زد

سی و شش داغ برافروخته ام بر دل زد ...

... بگذار آتش افروخته خاموش شود

ضرر اسب و سده نیز فراموش شود

ایرج میرزا
 
۲۲۵۹

ایرج میرزا » اشعار دیگر » شمارهٔ ۳ - کار و بار

 

... به یک کرشمه همی کار صد سوار کنند

برای بردن اسب و درشکۀ مردم

بیا ببین که چه جفت و کلک سوار کنند ...

ایرج میرزا
 
 
۱
۱۱۱
۱۱۲
۱۱۳
۱۱۴
۱۱۵
۱۱۷