گنجور

 
۲۲۲۱

سوزنی سمرقندی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۹۳ - غزل به صفات تو گویم

 

... ببر گرفت مرا تنگ و تنگ و اسب فراق

ببست و گفت که یارا تو بر چه سودایی

چه اوفتاد و چه کردم گنه بجای تو من ...

... مگر وصال منت ناپسند بود بدل

که بر براق فراقم سوار بنمایی

بهجر خنجر بر پای وصل من چه زنی ...

... حسد ببرده بدوگر حسود آتشخوی

بخاک بسته آبش زباد پیمایی

بمدح خلقت و خلق محامدش شب و روز ...

سوزنی سمرقندی
 
۲۲۲۲

سوزنی سمرقندی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸ - لعبت بدیع

 

... وز باغ باز خانه دل بی غبار بر

بنگر که فر باغ گلست ای نگار بس

کف را تهی مدار و بتنگ و کف آر بر ...

... گوید که بار دیگر خرم بهشت شد

باغبان بکس دو بسته مدار در

ای عاشق اندر آی و گل افشان بروی دست ...

سوزنی سمرقندی
 
۲۲۲۳

سوزنی سمرقندی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۸ - در دل ترا هواست که با من جدل کنی

 

... بگشای زلف تافتن اندر فتد بروز

بنمای روی تا بشب اندر فتد خلل

کز روی و زلف تو بزمانی هزار بار ...

... وی در کمان ابروی تو ناوک حیل

هرکو از آنت خسته شود جز بدین مبند

هرکو بدینت بسته شود جز بدان محل

پنهان اجل بشوخی جزع تو اندر است ...

سوزنی سمرقندی
 
۲۲۲۴

سوزنی سمرقندی » دیوان اشعار » مسمطات » شمارهٔ ۱ - در مدح افتخار دین علی

 

... مرغ دستانزن بلحن حلق دستانگوی خویش

خواند از گلبن بگلبن یار خود را سوی خویش

تا مرا روز نشاط مهتر خوشخوی خویش ...

... چشم بی دیدار او باز از در دیدار شد

در چمن با شنبلید و با بنفشه یار شد

سبزه چون دیبا و گل چون نافه تاتار شد

بوی و رنگ سنبل و دیباش بستانخوار شد

بوستان آرای هم بزاز و هم عطار شد ...

... فخر دین خال با قدر سپهر است از کمال

افتخار دین علی چون آفتابست از جمال

زان سپهر سروری و حشمت و جاه و جلال ...

... آن خداوندی که طبعش چون بهار آراسته است

سرو بستان سری از جاه او بر خواسته است

از مکاره وز معایب سربسر پیراسته است ...

... خط امرش حصن امن خلق را پیراسته است

خلق را با بسته چون باران حاجت خواسته است

باد و کف راد او باران و ابل کم ز طل ...

... مهتری کز وی برونق گشته کار مهتری

مهتران در خدمتش بندند بار مهتری

تازه شد زو سیرت و رسم و شعار مهتری ...

سوزنی سمرقندی
 
۲۲۲۵

سوزنی سمرقندی » دیوان اشعار » مسمطات » شمارهٔ ۲ - در مدح صدرالدین

 

... مال و گنج گاه قسمت کرد بر سهل و جبل

بست بستان را از گوهرهای گوناگون جلل

از جواهر شد مرصع باغ و بستان زین قبل

سخت بی همتا و نادر باشد از روی مثل ...

... همچو خط جانفزا دمید از خاک خوید

آب چشم ابر عاشق وار بر بستان چکید

همچو روی نیکوان در بوستان گل بشکفید ...

... گویی از اقبال صاحب همچو جنت شد جهان

باغ و بستان از در دیدار شد دیدار کن

کار عشرت ساز و کار دیگر اندر کار کن ...

... عندلیب خفته را از خواب خوش بیدار کن

بستن با عندلیب چابک الحان یار کن

مدح صدر دین و دنیا صاحب عادل بخوان ...

... ملک را بر ملک داران از قلم دارد چو تیر

از چنو دستاربندی بی عدیل و بی نظیر

نیست الحق تاجدار ملک تورانرا گزیر ...

... معنیی تو از جهان و دیگران چون صورتی

هستی از ایزد تعالی بندگانرا نعمتی

شکر گویم از تو تا بر ما بمانی جاودان ...

... دهر چون تیغع از دل و بازو زند نیکو زند

وانکه در حکم تو بنهد گردن و زانو زند

مرکب دولت درآرد بخت نیکش زیر ران

ای همه دنیا باقبال تو شادان شاد باش

دین قوی بنیاد شد از تو قوی بنیاد باش

عالم از داد تو آبادان شود باداد باش ...

... باد در حفظ ملک دین تو و دنیای تو

دولت و اقبال باد این بنده آن مولای تو

همچو گردون سبز بادا فرق گردون سای تو ...

سوزنی سمرقندی
 
۲۲۲۶

سوزنی سمرقندی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۸ - دهقان زاده

 

... تا نکوخواه ویم دولت نکو خواهد مرا

تا ستایم مرورا ایام بستاید مرا

شب چو بندیشم که فردا سر نهم بر آستانش

بامدادان از شرف سر بر فلک ساید مرا ...

سوزنی سمرقندی
 
۲۲۲۷

سوزنی سمرقندی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۲۰ - رمضان آمد

 

... ای ولینعمت من خوان ترا احمد سرج

بگلاب و شکر و مشک تبت بست فقاع

روز تا شامگه از بهر سر خوان ترا ...

... لشکر آرزوی سینه مهمان ترا

در یخ کوفته متواری بنشست فقاع

سال سرتاسر مست می احسان تو ام ...

سوزنی سمرقندی
 
۲۲۲۸

سوزنی سمرقندی » دیوان اشعار » هزلیات » قصاید » شمارهٔ ۱ - در هجاء خمخانه و مدح عمیدالدین

 

... نوای خر ز علف باشد این هجا علف است

در آخور خر خمخانه تا بود بنوا

گشاده شد جرس هجو من که بسته مباد

ز گرد آن خر خمخانه احمق الشعرا ...

... بکمترین صلت از مجلس عمید امیر

خری بآخور بندم چو دلدل شهبا

سوار مرکب اقبال سعد دین که سزد ...

... خبر ز خلق خوش او دهد بخلق جهان

بنوبهار چو بر گل وزد نسیم صبا

ایا هوا زنده چون هوای بهشت ...

... جهان چو روضه رضوان نماید از خوشی

بدان کسی که بدو بنگری بعین رضا

رضای تو طلبم تا رضای من طلبد ...

... بفر بخت تو برنا شوم بپیران سر

جوان طبعت گردم بنظم مدح و ثنا

همیشه تا بجهان زنده نامی آمده است ...

... ثنا نیوش و عطا بخش راست طول بقا

بنظم مدح و ثنای تو سفت گنج نهاد

سزد که گردد از آن پس کلید گنج دعا ...

سوزنی سمرقندی
 
۲۲۲۹

سوزنی سمرقندی » دیوان اشعار » هزلیات » قصاید » شمارهٔ ۷ - در هجاء خمخانه و مدح نظام الدین

 

... شد خر پیر و میکشد خس کس

سیم بستانده تا دهد بذناب

وای از آن سر که هست بر سر خر ...

... صاحب محترم کزو نازند

دین و دولت چو از بنی اصحاب

ملک آرای مشرق و مغرب ...

سوزنی سمرقندی
 
۲۲۳۰

سوزنی سمرقندی » دیوان اشعار » هزلیات » قصاید » شمارهٔ ۸ - در هجاء خمخانه و مدح میر نصر بن ابراهیم

 

... نیست دمی یادت از ضمیر مغیب

مدح جز از تو زبان بنادر گوید

یاد تو در پیش سینه باشد اغلب ...

... عقرب زلفان و ماهرویان بادند

بسته و بگشاده پیش تو کمر و لب

سوزنی سمرقندی
 
۲۲۳۱

سوزنی سمرقندی » دیوان اشعار » هزلیات » قصاید » شمارهٔ ۱۵ - در وصف حال خویش

 

... دوشینه مرا انده آن نامده فرزند

بربست به صد بند و فرو داشت به صد بند

تا صبح به من خیل خیالات فرستاد

ناآمده محمود من آن جان و جگر بند

می رفت و می آمد دل من تا به گه صبح ...

... چندان که شمارنده نداند عددش چند

دادمش بدان جان و جگربند جوابی

صد جان پدر باد ابا جان تو پیوند ...

... دادمش جوابی که مترس از قبل آنک

شد بسته به من بر در آن کار به سوگند

آورد پیامی که نباید که خوری می ...

... آورد پیامی که ز ما تا تو برفتی

بی تو شبکی مادر من بستر نفکند

دادمش جوابی که چه منت که مرا نیز ...

... دادمش جوابی که به یک شب که بیایم

چندانش به یم که نماند در و دربند

آورد پیامی که ز ما تا تو برفتی ...

سوزنی سمرقندی
 
۲۲۳۲

سوزنی سمرقندی » دیوان اشعار » هزلیات » قصاید » شمارهٔ ۱۶ - بدو گفتم

 

... کز سیم برت کارک ما همچو زر آمد

نرد است و شرابست و کبابست و ربابست

دانی تو که هر چار نشاط بشر آمد ...

... برداشت رباب از سر شنگی و پس آنگه

بنواخت وزو جمله نواها هدر آمد

در پرده نوروز بدین وزن غزل گفت ...

... زان قند که سرمایه شهد و شکر آمد

بنهاد رباب و سخن شعر درافکند

یک نکته او مایه عقد گهر آمد ...

... کاین ر نخوانند که نقش صور آمد

بر بسته بناموس دوالی بمیان ران

حقا که دوالی است که نامش ذکر آمد

چادر بسر آورد و فرو بست سراویل

بیرون شد و این قصه بنظم و سمر آمد

اینست جواب سخن میر معزی ...

سوزنی سمرقندی
 
۲۲۳۳

سوزنی سمرقندی » دیوان اشعار » هزلیات » قصاید » شمارهٔ ۱۸ - مطایبه

 

... در زیر فرو خفتی و خلقی به زبر بر

بنشسته که تا بند گزر در تو سپوزند

چون کرد فرو بنهد دو یه به در بر

چونانکه به ابلیس همی لعنت و نفرین

تو میروی و لعنت و نفرین به اثر بر

گاوی چو برون آیی بنشسته بر اسب

چونانکه برون آید دجال به خر بر ...

... پیچیده یکی لامک میرانه به سر بر

بربسته یکی کزلک ترکی به کمر بر

حیران شدم و پیش وی استاده بماندم ...

... تا نرم شد آن توسن بدمهر به زر بر

بستد زر و بگشاد سبک عقده شلوار

بنهاد رخ همچو قمر را به حجر بر

بنمود سرینی چو یکی چادر پنبه

یا چون گل بادام شکفته به سحر بر ...

... از آب بقم کس نقطی زد به گهر بر

ر کردم و بنهادم و بفشرد و و رفت

برجست و جدا گشت و برآمد کر و فر بر ...

... کودک چو نظر کرد به زرهای دگر بر

بستد ز من آن سیم و دگر باره فرو خفت

رفت به دست خود و بنهاد ر بر

تا یه فرو رفت به آهستگی آن بار ...

سوزنی سمرقندی
 
۲۲۳۴

سوزنی سمرقندی » دیوان اشعار » هزلیات » قصاید » شمارهٔ ۲۴ - مطایبه

 

... چکنی گر بروی ور نکنی داد و بیار

سر من داری برخیز و بنزدیک من آی

تا که با یک دو درم ایه کنم بر تو چهار ...

... نرخ ارزان کن و در میخ درآویز ازار

اندک اندک بستان در بر یکدیگرند

کاندک اندک زبر دیگر گردد بسیار ...

... هم آنست که از بوق عصیر آرد عار

بنده بوق ویست از بن دندان خر نر

آن خداوند چو بر پای کند دست افزار ...

سوزنی سمرقندی
 
۲۲۳۵

سوزنی سمرقندی » دیوان اشعار » هزلیات » قصاید » شمارهٔ ۲۵ - در هجو جوانی و مدح احمد سمسار

 

... برخاست بکار این کل سر سرخ نگونسار

ما را نبد از زلف تو یک بند گشادن

ما را و ترا باز گره بستن شلوار

بس کس که ز مهر تو چو خر بود بیخ بر ...

سوزنی سمرقندی
 
۲۲۳۶

سوزنی سمرقندی » دیوان اشعار » هزلیات » قصاید » شمارهٔ ۳۳ - در هجاء خمخانه گوید

 

... نام و لقب گرفت لقب قلب و نام ننگ

خر بنگ خورد گویی و دیوانه شد بشعر

خر زهره خورده بودی باری بجای بنگ

گوید که شعر خایم خاید بلی چنانک ...

... بس ن گشادگی که به ن پوش او درست

آنگاه ن گشاد که بستد بآزرنگ

در زیر بار زنگ همانا بکودکی ...

... گوید خرامیره با سهل دیلمم

او کرد بند پاردم من فراخ و تنگ

بر یاد بوق میره با سهل هر شبی ...

... گفتم که زر و سیم چسان گفت تنگ تنگ

تا اسب تنگ بسته بگیر و بمدح میر

بگشایم از خرک جرس هجو چنگ چنگ ...

... آیین کلک شدن از زنگ سوی روم

تا بسترد ز آینه علم و عقل زنگ

بی باده چو زنگ بدی مدتی مدید

آمد بهانه قدح باده چو زنگ

از دست چنگ زلفان بستان و نوش کن

چون وعد با رباب ببانگ رباب و چنگ

نبود عجب ز دولت شاه ار بنام تو

گردد رحیق محتوم انگور برد بنگ

ناظر بتست دیده افراسیاب وقت ...

سوزنی سمرقندی
 
۲۲۳۷

سوزنی سمرقندی » دیوان اشعار » هزلیات » قصاید » شمارهٔ ۳۴ - در هجاء نظامی

 

... همی بداند کاید گران و دشوارم

شب نخستین بنمایدم به خواب که من

بچه صفت به عذاب و عنا گرفتارم ...

... ز گور تا لب دوزخ ببافتم رسنی

ز بهر بستن بار گناه بسیارم

سپس نهادم گامی از آنکه زور نبود ...

... نهاده اند چو انبار و من در انبارم

چنانکه دانه بود در میان نار به بند

به بند و سلسله من در میانه نارم

کس از محلت مردیکت از زر و یخ دان ...

... که سنگسار کند مالک و سزاوارم

دریغ شهر نشابور و باغ و بستانم

دریغ شهر بخارا و کوی ابکارم ...

... که این و آن سقط جبه بود و دستارم

دریغ چرغ و بنکجکت و طووس و خرچنگ

که بوده رهگذر حمل زر و دینارم ...

سوزنی سمرقندی
 
۲۲۳۸

سوزنی سمرقندی » دیوان اشعار » هزلیات » قصاید » شمارهٔ ۳۷ - در هجو خمخانه و مدح قلج تمغاج خان مسعود

 

خر خمخانه را ناسور پیدا گشت و بیطارم

بنیش از سقبه آن ناسور در یکهفته بردارم

چو خر شاعر بود بیشک که بیطاری کند شاعر ...

... زمین خر زهره رویاند چو از بهر تو جو کارم

نوار نیز بر گرد میان بسته است و می لافد

که از انطاکیه قیصر فرستادست زنارم ...

... چو اندر چنگ گرگان درفتاد از بره بیزارم

وزیر شاه سعدالملک مسعود بن اسعد را

ثنا و محمدت گوید زبان عذب گفتارم ...

... فلک را در وزارت چون نبی را صاحب غارم

بنوک کلک مشک افشان ز عدل و سیرت احسان

سمرقند چو جنت را بعون شاه معمارم ...

... ندانم یار کس خود را و بی کس یار خود دانم

بنفس خود همی گویم که بی یارم پی یارم

خداوندا تو زینها شرم داری گفت و من بنده

زبان تو شدم تا از تو هم پیش تو نگذارم ...

سوزنی سمرقندی
 
۲۲۳۹

سوزنی سمرقندی » دیوان اشعار » هزلیات » قصاید » شمارهٔ ۳۸ - دلم چه خواهد

 

... تا ز چو دیدم زمانش ندهم یکدم

تا بنمایم وثاق و حجره و جایم

گرد پلاس خر دریده نگردم ...

... پیش شبانان شکوه نوحه سرایم

خوه بدرشتی و خوه بنرمی با تاز

آخر خیری کنم که دیر نپایم ...

... در شب شوال کودکانرا تا روز

گاه ببندم شوال و گاه گشایم

برفکنمشان بیکدگر که ب ایند ...

... تازان پرسند کیستی تو بگویم

من ز در بنده زادگان خدایم

سعد دول اینسخن ندارد باور

تا بشب عید خدمتی بنمایم

اسعد سعد آنکه سعد اکبر گوید ...

... هزل روا دارد از فرخجی این شعر

گر بچنین شعر مرو را بستایم

سوزنی سمرقندی
 
۲۲۴۰

سوزنی سمرقندی » دیوان اشعار » هزلیات » قصاید » شمارهٔ ۴۰ - در وصف دلدار

 

... ای سرخ سرخسی رو ای شوخ خوش شیرین

بسته کمری داری همچون کمر خسرو

بر سر کلهی داری چون تاج سر شیرین ...

... گر در کف او بودی هم شدت تو میتین

بودی کلهت پنهان نابسته کمر بمیان

هم شد چو کمر بستی پیدا کلهت در حین

در وقت کمر جستن پیدا شدن تاجت

بستند بشهر اندر عام از پی تو آذین

شاهنشه اعضایی تاج و کمرت زیبد ...

... بر بالش شاهانه ای پردل مردانه

پیش کس و بیگانه خوه خسب و خوهی بنشین

هرگاه که بنشینی بر پای بود مسند

هر گه که فرو خسبی بر پای بود بالین

کین است ترا مانا با جان و دل اندر تن

ورچند بنزد تو مهر است از آن و این

محبوب دل و جانرا افکنده نگون خواهی ...

... با مال برون آمد در حال چو سین و شین

شطرنج کفایت را با بسته تر است از رخ

مرشاه سخاوترا فرزانه تر از فرزین ...

سوزنی سمرقندی
 
 
۱
۱۱۰
۱۱۱
۱۱۲
۱۱۳
۱۱۴
۵۵۱