شاعرکی تاز باز یافه درآیم
هر نفسی تاز را بزخم درآیم
تا ز چو دیدم زمانش ندهم یکدم
تا بنمایم وثاق و حجره و جایم
گرد پلاس خر دریده نگردم
گنبد سیمین همی خوهد دل و رایم
گر بودم سیم کار گردد چون زر
ور نبود سیم لوس و لابه فزایم
یا بخریدار سیمناک فریبم
یا بتضرع که مرد دنگ گدایم
نرم کنم تار را گهی بدرشتی
گاه غلام باره را چو میره سپایم
تازی گرگم بوقت بره ربودن
پیش شبانان شکوه نوحه سرایم
خوه بدرشتی و خوه بنرمی با تاز
آخر خیری کنم که دیر نپایم
دعوت تازان کنم همی بشب عید
زانکه ندانم بروز عید کجایم
در شب شوال کودکانرا تا روز
گاه ببندم شوال و گاه گشایم
برفکنمشان بیکدگر که ب . . . ایند
بر لب . . . نشان بکینه دندان خایم
چون بتفاریق گای گای بیارند
من ز میان دو اسوزکی بربایم
تازان پرسند کیستی تو بگویم
من ز در بنده زادگان خدایم
سعد دول اینسخن ندارد باور
تا بشب عید خدمتی بنمایم
اسعد سعد آنکه سعد اکبر گوید
تاج سرت نی که خاک پای تو شایم
زو بکف آرم نوای دعوت تازان
زانکه ز ایام عید تا بتوانم
گرچه بشعر اندرون ز کدیه گرانی است
من بچنین شعر بر درش نه گدایم
هزل روا دارد از فرخجی این شعر
گر بچنین شعر مرو را بستایم
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: شاعر در این شعر به احساسات و تجربیات شخصی خود میپردازد. او از تلاش برای پیدا کردن هویتش در میان دیگران سخن میگوید و با استفاده از استعارهها به توصیف خود میپردازد. او به وفاداری به مخاطبانش و دعوت از آنان در شب عید اشاره میکند، در حالی که احساس میکند زمان و مکان او متغیر است. شاعر به نقش خود بهعنوان یک خادم و راوی در طول جشنها و مراسمات تأکید میکند و به تلاشهایش برای برقراری ارتباط با دیگران میپردازد. او در نهایت خود را بهعنوان کسی معرفی میکند که از بندگان خداست و معتقد است که در این مسیر لازم است کوشش کند تا دل دیگران را بهدست آورد.
هوش مصنوعی: شاعر در اینجا بیان میکند که هر بار که نفس میکشد، با حس تازهای مواجه میشود و این احساس تازه ممکن است از زخمها و دردهایی که در زندگی تجربه کرده، ناشی شود. یعنی هر تجربه جدید و هر نفس میتواند یادآور آن زخمها باشد.
هوش مصنوعی: من تا زمانی که او را دیدم، همه وقت و زمانم را به او اختصاص میدهم و هیچ زمانی را از دست نمیدهم. میخواهم تمام گوشههای زندگیام را به او نشان دهم و نشان دهم که کجا و چگونه زندگی میکنم.
هوش مصنوعی: من هرگز باز نخواهم گشت به زندگی زشت و پست، حتی اگر به من وعدههای زیبا و فریبنده داده شود. دل و فکر من نمیخواهد در چنین حالت نامناسبی باقی بماند.
هوش مصنوعی: اگر من از نقره بودم، مانند طلا ارزش پیدا میکردم، و اگر نقره نمیبود، ضعف و زاریام بیشتر میشد.
هوش مصنوعی: یا باید با خریدار سیمنا که فریبم میخری، یا اینکه با ناله و تضرع به درگاهش بروم، چرا که من گدای بیچارهای هستم.
هوش مصنوعی: در اینجا گوینده به بازی با احساسات و رفتار خود اشاره دارد. او گاهی به ملایمت و لطافت برخورد میکند و گاهی به شدت و خشونت. این تغییر رفتارها مانند دلبر یا خدمتکاری است که با نرمش و محبت یا با جدیت و دقت به موقعیتها پاسخ میدهد، گویی که در میدان نبرد حاضر است.
هوش مصنوعی: من مانند گرگی هستم که با فرارسیدن شب به چپاول برهها میپردازم و با صدای بلند اعتراض و زاری میکنم.
هوش مصنوعی: من میخواهم با تو به خوبی رفتار کنم، چه با خشونت و چه با نرمی، با این امید که در نهایت نتیجهی خوبی بگیرم و در این راه زیاد درنگ نکنم.
هوش مصنوعی: من در شب عید مهمانان را دعوت میکنم، زیرا نمیدانم در روز عید در کدام حال و مکانی خواهم بود.
هوش مصنوعی: در شب اول ماه شوال، کودکان را تا روز نگه میدارم و در روز نیز به آنها آزادی میدهم.
هوش مصنوعی: میخواهم آنها را طوری به هم نزدیک کنم که نشان دهندهی حس نارضایتی و کینهای باشد که در من باقیمانده است.
هوش مصنوعی: زمانی که آنها به دنبال من بیفتند و تلاش کنند که مرا از میان شعلههای آتش بیرون بکشند، من خودم را نجات میدهم.
هوش مصنوعی: وقتی از من بپرسند کی هستی، میگویم من از بندگان خدا هستم که در این در، به دنیا آمدهام.
هوش مصنوعی: سعد به این موضوع اعتقادی ندارد، اما امیدوار است که تا شب عید، خیری از خود نشان دهد.
هوش مصنوعی: خوشبختترین کسی است که در مورد تو از بزرگترین خوشبختیها سخن بگوید، زیرا من خود را حتی در حد خاک پاهای تو میشمارم.
هوش مصنوعی: از دستانم صدای دعوت تازهای برمیخیزد، چرا که تا عید را درک کنم، باید بتوانم.
هوش مصنوعی: اگرچه در شعر من از بار سنگین مشکلات حرفی زده شده، اما من به این شعر تنها به عنوان یک درباری نمینگرم.
هوش مصنوعی: اگر بخواهم از خوشحالی و شادابی این شعر بگویم، میتوانم با خیال راحت از شوخی و لطافت آن سخن بگویم.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
صاحب عادل وزیر شاه معظم
صدر خجسته پی عزیز مکرم
سرور عالم که هست از نیت نیک
عالمیانرا بشفقت پدر و عم
خرم و خوش باش کز قبل اوست
[...]
اذا کنت قوت النفس ثم هجرتها
فلم تلبث النفس التی انت قوتها
جان و جهانم تویی و گرت نبینم
یکسر بد روز باد جان و جهانهم.
چون چنبر عنبرین بنفشه در هم
گاهیش قدم فرق و گهی فرق قدم
هست امیدم که خاک پای تو گردم
بار خدایا بدین امید رسانم
گر سلسلهٔ زلفت در دور چنان پیچد
در پیچِ نماز خود دوزخ به دعا خواهم
روی سیه و موی سفید آوردم
چشمی گریان، قدی چو بید آوردم
چون خود گفتی که ناامیدی کفر است
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.