گنجور

 
سوزنی سمرقندی

ای تازه تر از ترب و سفاناج به بر بر

پرورده ترا غوری و غرچه به ذکر بر

بر نیم بروت تو هر آنگه که بخندم

یک شهر بخندند بر آن نیم دگر بر

در خرزهٔ چون سنگ دو پاره زده‌ای چنگ

در زیر فرو خفتی و خلقی به زبر بر

بنشسته که تا بند گزر در تو سپوزند

چون کرد فرو بنهد دو . . . یه به در بر

چونانکه به ابلیس همی لعنت و نفرین

تو میروی و لعنت و نفرین به اثر بر

گاوی چو برون آئی بنشسته بر اسب

چونانکه برون آید دجال به خر بر

گر بر تو پدر شوم بسی بود چو بوجهل

تو نیز چو ابلیس لعینی به سیَر بر

هرگه که سپوزم سر حمد است به نمدان

گر دست رسد برنهمش تاج به سر بر

ای . . . ده زنت را عمر عامله بسیار

تو . . . ه از آن کینه به حمدان عمر بر

قواد ترا سیم درین شهر به دامن

آنکس دهدش کاب ندارد به جگر بر

ای فتنه شده . . . ن تو بر . . . ر چو آهن

تا گنبد چون سیم تو فتنه است به زر بر

با هجو تو من مدح نیامیزم ازیرا

بقال نیامیزد صابون به شکر بر

از هجو تو زی مدح شهنشاه گرایم

کو را چو پیمبر شرف آمد به گهر بر

دی در ره زرقان به سر راه گذر بر

افتاد دو چشمم به یکی طرفه پسر بر

بر ماهرخی حوروشی غرچه نژادی

عاشق دو صدش بیش به روی دو قمر بر

استاده و افکنده به رخسار دو گیسو

وز مشک یکی خال به لعل چو شکر بر

پیچیده یکی لامک میرانه به سر بر

بربسته یکی کزلک ترکی به کمر بر

حیران شدم و پیش وی استاده بماندم

گه دست به سر برزدم و گاه به بر بر

دزدیده بعمدا سوی ما یک دو نظر کرد

یعنی دل ما برد بدان یک دو نظر بر

گفتم که مرا تلخ شد ایجان سحر و شام

ای طعن رخ و زلف تو بر شام و سحر بر

با من ز سر خشم به دشنام درآمد

گفتا برو ای . . . ن خر گنده غر بر

رو هان پدرم مینگرد دور شو از من

آخر نه پدر راست حمیت به پسر بر

گفتم که خدایا سببی ساز به زودی

کاین ماه شکرخند بگرید به پدر بر

گفتم چو منی را چه دهی دیده به خیره

لعنت به چو تو طیره‌گر خیره نگر بر

بسیار سخن شد به سر از وعده و عشوه

تا نرم شد آنگاه به آری و مگر بر

در پیش من افتاد و روان گشت به زودی

بردم به در او را ز بر آن سرخر بر

زلفین درازش به سوی خویش کشیدم

یکچند زدم بوسه بر آن درج درر بر

از کیسه درستیش برون کردم و دادم

تا نرم شد آن توسن بدمهر به زر بر

بستد زر و بگشاد سبک عقده شلوار

بنهاد رخ همچو قمر را به حجر بر

بنمود سرینی چو یکی چادر پنبه

یا چون گل بادام شکفته به سحر بر

بر هر طرفی غالیه دانها و خسکها

همچون تتق اطلس روی گل تر بر

چون چاک گریبان عروسانش شکنها

وز نرگس تر تافته برگ گل تر بر

. . . نی چو گهر پاک تو گوئی که به عمدا

از آب بَقَم کس نَقَطی زد به گهر بر

. . . ر کردم و بنهادم و بفشرد و . . . و رفت

برجست و جدا گشت و برآمد کر و فر بر

رخ کرد ترش گفت که ای خواهر و زن غر

بر تن جههٔ زر که نهد خوف و خطر بر

زین سان بفشردی تو مر این سرخ لعین را

کاسیب زد اینک سر گردش به جگر بر

چون شمع دراز است ولی هست گرز شکل

آونگ دو شلغم به یکی گنده گزر بر

گفتم که مکن جان پدر تندی و تیزی

رحم آر برین خسته دل کوفته سر بر

دل بد چه کنی با من و بد عهد چه داری

قاصد چه شوی بی سبی فتنه و شر بر

یک دانگ دگر بر سر دو دانگ نهادم

کودک چو نظر کرد به زرهای دگر بر

بستد ز من آن سیم و دگر باره فرو خفت

. . . رفت به دست خود و بنهاد . . . ر بر

تا . . . یه فرو رفت به آهستگی آن بار

گفتا که ز کار تو بماندم به عبر بر

من بر زبرش خفته و او . . . یر تو گفتی

حوریست . . . یر اندر و دیوی . . . بر بر

برخوردم از آن دنبه پرورده به تدریج

زان . . . دن و . . . ردن چون زخم تبر بر

چون گشت تمام آنچه مراد دل ما بود

خوش خوش نظری کرد به اشکال . . . ر بر

دیدش شده سرمست و به اشکال و سرش پیش

طوقیش بگردن در و تاجیش به سر بر

گفتا که مرا عیب نگیری تو ازین حال

گفتم که کسی عیب نگیرد به هنر بر

گفتا که به تو راست شد این کسوت پیرم

چون مدح و ثنای تو به مخدوم بشر بر

اینست جواب سخن میر معزی

ای تازه تر از برگ گل تازه به بر بر

 
 
 
عنصری

نوروز فراز آمد و عیدش باثر بر

نز یکدیگر و هر دو زده یک بدگر بر

نوروز جهان پرور مانده ز دهاقین

دهقان جهان دیده ش پرورده ببر بر

آن زیور شاهانه که خورشید برو بست

[...]

مسعود سعد سلمان

ای سلسله مشک فکنده به قمر بر

خندیده لب پر شکر تو به شکر بر

چون قامت تو نیست سهی سرو خرامان

چون چهره تو نیست گل لعل به بر بر

تا تو کمری بستی باریک میان را

[...]

امیر معزی

ای تازه‌ تر از برک گل تازه به بر بر

پرورده تو را خازن فردوس به بَر بر

عناب شکر بار تو هرگه‌ که بخندد

شاید که بخندند به عناب و شکر بر

در سیم حَجَر داری و بر ماه چلیپا

[...]

سنایی

ای خنده زنان بوس تو بر تنگ شکر بر

وی طنز کنان نوش تو بر رنگ گهر بر

جان تو که باشد ز در خندهٔ او باش

کز خنده شیرینت بخندد به شکر بر

بر مردمک دیدهٔ عشاق زنی گام

[...]

مولانا

ای عاشق بیچاره شده زار به زر بر

گویی که نزد مرگ تو را حلقه به در بر

بندیش از آن روز که دم‌های شماری

تو می‌زنی و وهم زنت شوی دگر بر

خود را تو سپر کن به قبول همه احکام

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از مولانا
مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه